-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 18:24
حال اینو ندارم که واسه پست عنوان بذارم. فیالواقع حال هیچیو ندارم. اگه بخوام به افسردگیم نمره بدم رسما نه از ده میگیره. اون یه نمره هم به خاطر این کم کردم که هنوز زندگی توم جریان داره. دلم میخواد بلند شم و یه کاری بکنم. هرچند هنوز بلند نشدم و هیچ کاری نکردم. میخوام اول جارو بزنم و تی بکشم. بعد برم یه کم راه برم و...
-
امروز که محتاج توام جای تو خالیست:)
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 11:57
عنوان یه کم خبر از حال درونم میده. حالی که به سمت افسردگی متمایله گویا. منم که خیلی دوست دارم همه چیو به مسائل فیزیکال و از همه نادختر به فیزیکالِ هورمونی ربط بدم، میگم که احتمالا پیام اس قشنگم یقهمو گرفته. کلاس امروزو آنلاین برگزار کردم. زینرو که دیشب هم دندونم زقزق میکرد هم سرم گومپ گومپ میکوبید، هم موارد...
-
سحرخیزی بیوتیوار:)
سهشنبه 18 اردیبهشت 1403 21:44
دو روزه بالاجبار و بالاکراه و به دلیل،گرفتاریای زندگی، هشت صبح بیدار میشم. شبا این موقع که میشه بدنم سیس باشگاه پنج صبحیارو برمیداره:) یعنی جوری آش و لاش خستهم که مگو و مپرس. مدامم به خودم میگم خب صبح زود بیدار شدم، حق دارم:)) خلاصه هیچی دیگه این وضع روزگار هنوز بیوتیتونه. کلی کار بیرون داشتم و یه بخش اعظمیشم انجام...
-
دوری از نوشتن:)
دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 23:26
یجوری عنوان گذاشتم انگار محمود دولت آبادیم و صفحهی هنوز زندگی هم مثلا یه اثر حرفهایه:) حالا یه چندوقتیم اینجا ننویسم که خوابیدم و بیدار شدم و آب و چای خوردم و زهراب پی زهراب جاری ساختم، چی میشه؟ هیچی واقعا. البته من قصدم ننوشتن نیستا. من به قدر وسع میکوشم و وسعمم همین روزانه نویسیه و فیالواقع عنوان ارجاع داشت به...
-
وقتایی که زندگی سخت میشه
جمعه 14 اردیبهشت 1403 17:16
یه وقتایی زندگی سخت میشه. میدونی تنها چیزی که امید میده چیه؟ اینکه اینجور نمیمونه. رد میشه اینم. خواب دیدم ازین زنبور بزرگایی که رنگشونم قرمزطوره، بهم حمله کردن. باید از بینشون رد میشدم. رد شدم. ولی پاهام از زیر زانو تا روی انگشتامو نیش زده بودن. با وجودیکه خواب بود ولی هنوز خوردنشون به سر و صورت و دست و پامو حس...
-
روزی که نمیدونی چای بخوری یا خودتو دار بزنی
پنجشنبه 13 اردیبهشت 1403 13:49
اینو یه جایی خوندم که یه پس و پیشیم داشت البته. در مورد هوا بود. این که هوا از بس خوبه،آدم دودل میمونه که کیف بیشتری بکنه یا این که کلا کیفو فریز کنه و بگه دیگه الان تو اوج حال خوب، بمیرم بهتره:) بازم البته اینا همه زاییدهی فکر و خیالای منه و شاید گویندهی اون قصارِ تو عنوان، منظور دیگهای داشته . بگذریم. داستان...
-
گرم شده:)
سهشنبه 11 اردیبهشت 1403 23:34
خب دیگه داریم میفیتیم تو خشتک تابستون یواش یواش و بیوتی گرماگریزتونم قراره هر روز اخبار هواشناسی بده :) تا آبانماه وضع بر این منواله. هر کیم خوشش نمیاد بذاره بره؟ نه. خدایی تحملم کنین این چند ماهیو که ریشههایم ز خاک بیرون است:) راستی شعر دوکاج یادتونه. امیدوارم از همون عنفوان کودکی درس نوعدوستی و پذیرشو ازین شعر...
-
بدخواب:)
سهشنبه 11 اردیبهشت 1403 01:18
یعنی اونقدری که من تو این وبلاگ از خواب حرف زدم سایت کلینیک خواب نزده:)) خب امشبم بدخواب و بیخوابم. زینرو که موقع تمیز کردن پنجرهها خیلی جوگیرانه توریاشونو کندم و انداختم دور. دیگه خودتون میدونین توری نباشه، هواگرم باشه، پنجره هم باز چه اتفاقی میفته. فوج فوج پشه تو خونه تردد می کنن و پشههای این دوره زمونه هم یه...
-
جمعه:)
جمعه 7 اردیبهشت 1403 15:41
دیروز واسه خودم سنگ تموم گذاشتم. فریزر خالی قشنگ جون گرفت و گوشت قرمزو مرغ و ماهی خریدم. یه ماهی بود که تنبلی میکردم واسه خرید این چیزا. فیلهی مرغ میخریدم اما سراغ باقی چیزا نمیرفتم. دیروز حتی سبزی آشرشتهی امروزو کشک موردنیازم خریدم. شاید براتون سوال پیش بیاد که چرا هر جمعه آش رشته؟ زینرو که بعد از کلی آزمون و خطا...
-
چسونههای ادایی:)
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1403 14:14
داشتم سریال افعی تهرانو میدیدم که حینش یادم افتاد به تحلیلا و تفسیرایی که روانشناسا از نقش روانشناس تو این سریال کرده بودن. این نقشو سحر دولتشاهی بازی میکنه و تو قسمت قبل رفته بود تو فاز فلرت کردن با مراجع که پیمان معادی بازیش میکنه:) یه چندتا عشوه شتری ریز و درشت هم داشت حالا. بعضی از روانشناسا نوشته بودن که آره...
-
بامن بگو از لحظه لحظههای مبهم کارتِ خالیت:)
چهارشنبه 5 اردیبهشت 1403 22:44
عنوان مجددا از متن تیتراژ آنشرلیه با اندکی دخل و تصرف:) حالا داستان کارت بانکی خالیمم براتون میگم و لحظههاشو براتون از ابهام درمیارم:) جونم براتون بگه که خب دیشبم دچار بیخوابی عجیبی شده بودم. بدینسان که ساعت یک بامداد گفتم برم یه دوش آب گرم بگیرم شاید ریلکسی حاصل بشه و بتونم بخوابم. اما نشون به اون نشون که تا سه صبح...
-
تکرار غریبانهی روزهای من :)
سهشنبه 4 اردیبهشت 1403 22:22
عنوان برگرفته از موزیک کارتون آنشرلیه. چطور یادش افتادم؟ تو پادکست رختکن بازندهها پخش شد. تو همین اپیزود آخر که مهمونشون آنالی شکوری بود. میدونم نمیشناسینش. فیالواقع منم اولین بار بود اسمشو میشنیدم. ولی واقعا انسان جذابی بود. ازونا که انگار باور دارن دنیا و زندگی یه شوخی بزرگه. خلاصه هیچی دیگه هنوز بیوتیتون ساعت...
-
مناسک شبانهی این چندوقت:)
سهشنبه 4 اردیبهشت 1403 00:01
نمیدونم از کی ولی از یه وقتی که کارو آوردم تو خونه، هرشب بعد از کار، میرم تو آشپزخونه. اول ظرفای تو سینکو میشورم و بعد سینک و دور و برشو با دستمال خشک میکنم. همون دستمال نمدارو میکشم رو ی کابینتا و اگه آشغالی چیزی روشون باشه جمع میکنم. گاز و تمیز کردنشم کار بعدیه. بعد که گازو تمیز کردم دستمالو با مایع طرفشوری حسابی...
-
چو تخته پاره بر موج
یکشنبه 2 اردیبهشت 1403 15:15
عنوان به حال الانم ربطی نداره. موج هست ولی منم قایق نسبتا محکم خودمو دارم این روزا و دیگه حس تخته پاره بودن ندارم. اما خب یه روز بهاری نه چندان دور داشتم. امروز آفتاب گرم منو یاد اون روز بهاری انداخت. اوایل خرداد شیش سال پیش بود. همسر سابق دیگه تحویلم نمیگرفت و تو یه جا و مکان دیگه مشغول کاراش بود. دیگه داشتیم به...
-
اولین روز دومین ماه چهارصد و سه:))
شنبه 1 اردیبهشت 1403 22:08
عنوان به یاد و نام نامی باغبان جان رفت رو رندی و یک دوسه ای:) ذهن رند دوستم حتی آرزو کرد کاش سال سه هزار و سیصد و سه بودیم تا همچین جیگرم حال بیاد. میدونم الان تو دلتون میگین، بابا این دیگه چه بیکاریه:) خب بگین. من به دل نمیگیرم و بالاخره دوست داشتن بعضی چیزا و بعضی از آدما هزینه داره:) خیلی مویرگی، بعضی از آدمارم...
-
میدونم چمه:)
پنجشنبه 30 فروردین 1403 16:56
اینو مینویسم تا هم ذهنم آروم بشه و هم شاید به درد قشنگایی بخوره که گاهی بهم پیام میدن و میگن که از مشابهت حس و فکرشون باهام شگفتزده شدن. نیز میگن که چقدر آروم شدن ازین بابت. قشنگای دیگهای که خب همیشه حالشون خوبه و خیلی به خودشون مفتخرن و ازون بیدای سفتن که با هیییچ بادی نمیلرزنم، به بزرگواری و سفتی خودشون ببخشن و...
-
بیست و هشت فروردین
سهشنبه 28 فروردین 1403 22:41
یجوری تاریخو تو عنوان نوشتم که یعنی خیلی مهم. اما فیالواقع امروزم، یهروز بود مثل همهی روزای دیگه. تنها تفاوتش با دیروز این بود که رفتم ترمیم ناخن. کلی پول دادم ولی اومدم خونه حس میکنم گند زده یارو:) آرایشگاه مالوف و مانوس همیشگیمو میرم دیگه. همونی که مدیرش باهام اندک رفاقتی داره و یه کمیم خشنه. این ظاهرالصلاح...
-
تو این هاگیرواگیر:)
یکشنبه 26 فروردین 1403 21:40
یکی ازین بلاگرای اینستاگرامی که بیشتر در مورد زندگی روزانه و لایفاستایلش استوری میذاره، پیام یکی از فالووراشو استوری کرده بود. طرف براش نوشته بود شرم نمیکنی تو این هاگیرواگیر جنگ، در مورد ورزش کردنت عکس میذاری؟:)) حالامنم میترسم از روز سراسر معمولیم بنویسم و بعد شرمندهی مبارزین خط مقدم جبهه بشم:) اما در هر حل هرچه...
-
شبهای بیم و اندوه
یکشنبه 26 فروردین 1403 00:30
چه عنوان شاعرانهای شد:) روزم البته هیچیش به شعر و شاعری نمیخورد.فیالواقع یه روز سخت کاری بود. ازون روزا که یهو حسای بدیم میاد سراغت. سرت انگار توش خالی خالیه و قبل و بعد جملهها در لحظه فراموش میشن. میدونم این حسا از کجا آب میخورن. از پنج شنبه و جمعهی سختی که گذشت.پنج شنبه تمام انرژیمو گرفت و جمعه هم انگار...
-
عیوب انکساری روزانه نویسی:))
جمعه 24 فروردین 1403 13:04
چند وقتیه نسبت به نوشتن روزمرههام تو فضای عمومی، گارد پیدا کردم. انگار عیباش بیشتر به چشمم اومده تا حسناش. فیالواقع یه تصویری واسه آدمایی که میخونن شکل میگیره متناسب با حس و فکر خودشون. طبیعیم هست کاملا. بعد یه جاهایی میبینم، این تصویر اصلا شبیه من نیست. یا هست اما انگار شبیه یه بخشی از منه. شبیه اون تیکهی عاقل و...
-
باهم غیبت کردیم
پنجشنبه 23 فروردین 1403 10:58
بیست و پنج، شیش ساله به نظر میرسید. از اول سفر، یک کلمه هم حرف نزده بود و انگار غم دنیا رو گردههاش بود. اون شبی که قرار شد هرکس قشنگترین خاطرهی زندگیشو بگه، دلیل این همه اندوهو فهمیدم. نوبتش که شد، گفت مادرم وقتی خیلی بچه بودم، از پدرم جدا شد و من موندم و پدرم. پنج ماهه دیگه پدر هم ندارم و به خاطر مشکل قلبی از...
-
بغلم کرد
سهشنبه 21 فروردین 1403 13:29
نشسته بودیم دور آتیش و هیشکی حرف نمیزد. یکی پیشنهاد داد بهترین خاطرهی زندگیمونو بگیم. هرکسی چیزی گفت. یکی تولد بچهش بهترین خاطره بود، یکی اومدن ویزاش و .... اون وسط یکی از خاطرهها انگار با قلب من بازی کرد. خانومی میانسال تو جمع بود. نوبتش که شد گفت نوجوون بودم که پدرم از دنیا رفت و مادرمم یه آدم خیلی خشک و جدیه....
-
زبون فرانسه:)
دوشنبه 20 فروردین 1403 19:53
این ضربالمثلو حتما شنیدین که میگه فلانی تو فعلا برو همینو که زاییدی بزرگ کن بعد برس به بعدی:)) حالا منم انگلیسیمو از حالت آی ام عه بلک بورد خارج نکرده، دلم پر میکشه شروع کنم فرانسه خوندن. واقعا پر میکشه ها:) نمیدونم چِم شده واقعا؟ هرچیم فکر می کنم میبینم سرمم جایی نخورده و اتفاقیم غیر از اون معده درد سخت، برام...
-
قصهی شب، ساقی گذری و اقلام فرهنگی دیگر:))
یکشنبه 19 فروردین 1403 23:19
دو سه شبه که موقع خواب کِلیدر گوش میکنم و ادبیات فاخر دولتآبادی مستم میکنه. لامصب چقدر میشه قشنگ نوشت آخه؟ کتاب مادام بووآری که توصیفات فضاها و لحظههاش معروفه و تو کلاسای فیلمنامه نویسی معرفیش میکنن باید بیاد جلوی کلیدر لنگ بندازه. نمیدونم با این وضعیت یواشی که من دارم کتاب صوتیشو گوش میکنم این رمان ده جلدیه سه...
-
آنچه میدانم آنچه را میخواهم، ویران میکند.
شنبه 18 فروردین 1403 22:09
این جمله از امیلی چورانه. راستش من اصلا امیلی چورانو نمیشناسم. اما حامد عنقا با اون دک و پز انتلکتوئلیش حتما میشناسه که اول سریالِ نابودِ گناه فرشته اینو گذاشته. حالا من چند روزه درگیر این جمله شدم. خیلی،جملهی عجیبیه و مثل غزلای حافظ هر کسی میتونه استنباط و درک شخصیشو ازش داشته باشه:) شمام فکر کنین کدوم دانستهتون...
-
پنج شنبه ای که گذشت
جمعه 17 فروردین 1403 00:45
یادمه هفته پیش پنج شنبه ، همش در حال رفت و روب بودم که ادامه شم کشید به جمعه. این هفته کلا درگیر معده درد بودم. یه چند وقتیه معده م ناراحته. امروز دیگه خیلی شدید شده بود. حتی سردرد هم گرفتم به تبع درد معده. خلاصه که سخت گذشت. مخصوصا عصری به این طرف هی بدتر و بدتر شدم. تو خونه قرص و شربت نداشتم. شب ساعت یازده دیگه طاقت...
-
مورچهی زحمتکشِ فسردهحالی که منم:)
چهارشنبه 15 فروردین 1403 22:22
چرا یه همچین عنوانی انتخاب کردم؟ الان میگم. من امروز کلاس نداشتم و استادمون تو تعطیلات طولانی فروردین گیر کرده هنوز. کارم که روزای چهارشنبه ندارم به دلیل کلاس:) خوشم میاد چه کلاس باشه چه نباشه در هر حال روتین بیکاری تو چهارشنبه به راهه. عاشق این دیسیپلین زیبامم:)) در هرحال این که امروز یللی تللی و عاطلی و باطلیو...
-
اولین ماه سال، نصف شد:)
چهارشنبه 15 فروردین 1403 14:15
خودم از عنوان معمایی و استرسزایی که گذاشتم خوشم اومد راستش:) فیالواقع میشه همون اعلام تاریخ پونزدهم فروردین ولی به شکلی آزارگرانه :) حالا تو این روز عزیز که خیلیم روبه راه نیستم و کلاسمم تشکیل نشده، اومدم بگم که به احتمال زیاد بعد ازین باز تو این وبلاگ کمتر تردد کنم. نه این که ننویسم ولی خب به نسبت قبل کمترمیشه...
-
هنوز زندگی و تعامل با برنامهی فراخالسلطنگی
چهارشنبه 15 فروردین 1403 00:06
البته که پیر و مرادمون بانو زهره فرمودن بهین این باشه که بگیم خودمراقبتی. حالا در جای جای متن اگه خودمراقبتی دیدین مراد همون فراخالسلطنگیه و بالعکس:)) هیچی دیگه جونم براتون بگه از صبح اومدم برنامهی جدیدو سرلوحهی خویش قرار بدم. اول اومدم از رها کردن ظرفا تو سینک ظرفشویی شروع کنم. مثل اون کتاب که عنوانش بود عیبی...
-
اولین روز جدی کاری شروع شده آیا؟
سهشنبه 14 فروردین 1403 11:34
تهران که کماکان خلوته و این یعنی داستان از شنبه شروع میشه:) البته آخر هفتهی آینده هم تعطیلات عید فطره. کلا فروردین اگر کار اداری داشته باشی باید بی خیالش بشی. کارمندا پولاشونو خرج کردن و تعطیلات طولانیشونم تموم شده و وقت گذروندن زیاد با جاری و باجناق و شوهر خاله و شوهر عمه اعصاباشونو خط خطی کرده. خلاصه دمپرشون نباید...