عنوان برگرفته از موزیک کارتون آنشرلیه. چطور یادش افتادم؟ تو پادکست رختکن بازندهها پخش شد. تو همین اپیزود آخر که مهمونشون آنالی شکوری بود. میدونم نمیشناسینش.
فیالواقع منم اولین بار بود اسمشو میشنیدم. ولی واقعا انسان جذابی بود. ازونا که انگار باور دارن دنیا و زندگی یه شوخی بزرگه.
خلاصه هیچی دیگه هنوز بیوتیتون ساعت هفت صبح متوجه به روز شدن پادکست مذکور شد و جامه دران و فاخلع نعلین کنان به سمت گوش دادنش، شتافت. خداروشکر بهزاد عمرانیم مودب تر شده در کل و خیلی رو مخ نیست:)
حالا زچه رو من هفت صبح بیدار و هشیار بودم؟ زینرو که رسما دیشب خوابم نبرد. یعنی ابر و باد و بارون و زهراب پشه دست به دست هم داده بودن تا منو بدخواب کنن. اولش پشه تو یه حرکت خیلی ریز و بیصدا بازومو نیش زد.
بعد من که به نیش پشه حساسیت دارم بدنم گر گرفت و شروع کرد به خاریدن. این که ازین. داستان بعدیو با زهراب داشتم. زهرآب چیه؟ همون چیزی که براش میریم دستشویی. خدایی خودمم اولین بار تو رمان کلیدر با این کلمه آشنا شدم و قبلا یادم نمیاد جایی بهش برخورده باشم.
زهراب پشت زهراب:) زینرو که خیلی ناوقت و بیهنگام یعنی ساعت یازده شب دو لیوان بزرگ آب خورده بودم:)
گفتم حالا که پشه شناساییم کرده و مزهی خونمم چشیده و ممکنه به مذاقش خوش اومده باشه، برم تو اتاق استتار کنم. رفتم رو تخت و به دلیل نزدیکی به پنجره بادو بارون امونمو برید. یکی از همسایهها هم در پشت بومو باز گذاشته بود و باد هرچندگاهی محکم به هم میزدش:/
هیچی دیگه بدینسان کار به بیخوابی کشید. بعد دوباره کلیدرو پلی کردم. لامصب تو یکی از بدترین جاهای داستان بود و جوری غم ودرد از کلمه به کلمهی دولتآبادی میچکید که دیدم زدم زیر گریه.
یه قسمت که گوش دادم، دیدم دارم به مرز جنون میرسم و به قول یکی از دوستان، فضا داره سوییسایدال میشه. منم که زمینهدار و آماده:) فلذا از خیر کلیدر گذشتم. تو این اثنی صدای یاکریما بلند شد. یعنی هی بیوتی:) صبح شد رسما.
حالا این وسطا زهراب پشت زهرابم بود و من جهت عدم اطالهی کلام بهش اشاره نمیکنم:)
هیچی دیگه غم عالم روی سرم ریخته بود به قول آهنگ آنشرلی چشمان روشنم پشت پردههای مه آلود اندوه ، پنهان شده بود(الان که فکرشو میکنم ، میبینم برای یه کارتون خیلی متن ثقیل و سنگینیه).
توی این هر و هیمهی غم عالم، به نظرم میومد از همه سنگینتر همون چندساعت کار امروزه. جوری که یه ساعت بعد از جداشدنم از رختخواب هم پتوپیچ تو آشپزخونه تردد میکردم. انگار میخواستم به کارفرمام که خودمم، بگم من خوب نخوابیدم. اصلا نخوابیدم و نمیتونم کار کنم. سردمه و خوابم میاد:))
اما کارفرما ازون کارفرماهای سختگیره. ازیناس که گر سربرود برنامهی کار و بار جایی نرود.
فلذا با هر شکل و شمایلی بود، کار امروزو به سرمنزل مقصود رسوندم و ازین موضوع راضی و خرسندم. شبم جوجه کباب سفارش دادم و با کتهای که درست کردم زدم بر بدن. واقعا جوجه کباب خوبی بود و چسبید.
فردا هم کلاس دارم و بالاجبار باید نسبتا زود بیدار بشم. اما انگار نه انگار کم خوابی دارم. هیچ نشانههایی از خوابآلودگی تو خودم نمیبینم. مغزم کار نمیکنه اما خب خوابمم نمیاد.
بعد کلاس فردا هم برای خودش داستانی است پر آب چشم. فکر میکنم دو الی سه جلسهی دیگه ازش مونده. البته که دوباره یه کلاس دیگه با همین استاد ثبت نام کردم بسیااار گزاف.
کلا هرچی درمیارم میذارم پای این کلاسا. هرچند برای من از نون شبم واجب تره و بهم آرامش خیال میده از جهات زیادی. پروسهی یادگیریمم اینجوری و با این کلاسا، کماکان ادامه داره و خودمو ملزم میکنم تا کتابی مقالهای در راستای کاروبار بخونم.
دیگه چی؟ دیگه واقعا هیچی. خداخدا میکنم بتونم امشب خوب بخوابم.
به جز اینها عاشق از کرخه تا راین هم هستم.
پس من باید رمان همسایه ها رو هم بخونم.
ممنون از توصیه ات
فعلا دارم ادامه کتابهای فردریک بکمن و می خونم.
به به
من عاشق وقتی ام که نثر کتاب روم اثر میکنه و کلمه های جدید وارد دنیام میشه مثلا کلمه ی لایتچسبک که عربیه فکر کنم ولی معنی جالبی داره یا نحسی کردن. انگار برای بیان منظورم راه جدید یاد میگیرم.
آففرین منم خیلی این حالو دوست دارم
امیدوارم خوب خوابیده باشی از کلمه زهراب منم خوشم اومد، کلمات جالبی برامون کشف می کنی
ممنونم سمیراجانم
خواب من دیگه داستانیست پر آب چشم معمولا
زهراب خیلی باحاله
چه عنوانی!
من عاشق این متن اول آن شرلی هستم، البته که درکش برای یک بچه سخته. یکی این و دوست دارم و یکی آهنگ از سرزمین های شمالی، گاهی برای خودم می گذارم.
کلیدر خیلی سنگینه و من هم نتونستم تمومش کنم. یکبار باید شروع کنم تصویر سازی اش عالیه.
مدار صفر درجه خیلی خوب بود و گرچه نثرش با دولت آبادی خیلی فرق می کنه ولی قشنگ می تونستم تصویر سازی کنم و خیلی خوب آدم ها را خاکستری توصیف کرده.
امیدوارم که دیشب خوب خوابیده باشی.
زهرای وای من هم دچارشم همیشه
واااای سارا آهنگ از سرزمین شمالی جون و هتارو یادته؟ واااای
خب احمد محمود که بی نظیره واقعا. همسایههاشم خیلی خوبه. میخوام دوباره بخونمشون
سلام مادربزرگ منم همیشه میگفت زهراب دادم البته به لهجه محلی ...
امان از بی خوابی
نوش جونت خانمی
سلام سلام وای اسمتو نوشتی زیبا ذوق کردم برات زیباجانم
چه قشنگ حرف میزدن مادربزرگ
22:22
فاکتور گرفتن زهراب به خاطر عدم اطاله کلام خیلی بانمک بود.
امیدوارم تونسته باشین بخوابین.
کلیدرو من واقعا بیشتر از چندفصل جلد اول نتونستم ادامه بدم. واقعا آستانه تحمل غم و غصه ام دیگه به زیر صفرمیل میکنه. طبیعی نیست به نظرم!
کلا دولت آبادی اینقدر نثرش فاخره که دلم میخواد بمیرم از این احاطهش به ادبیات. از قدرت خلاقیت و تصویر پردازیش که قبلا مردم
فقط دوز غم کار خیلی بالاست. میفهمم وقتی میگی تحمل نداری.
زهراب رو دوس داشتم
خسته نباشی بیوتی جان
خدا قوت
خیلی باحاله زهراب
ممنونم ازت تو هم خسته نباشی . وبلاگتو میخونم و میگم چقدر این بچه کار می کنه
خوب بخوابی دختر
ممنونم زهره جان