نمیدونم از کی ولی از یه وقتی که کارو آوردم تو خونه، هرشب بعد از کار، میرم تو آشپزخونه. اول ظرفای تو سینکو میشورم و بعد سینک و دور و برشو با دستمال خشک میکنم. همون دستمال نمدارو میکشم رو ی کابینتا و اگه آشغالی چیزی روشون باشه جمع میکنم.
گاز و تمیز کردنشم کار بعدیه. بعد که گازو تمیز کردم دستمالو با مایع طرفشوری حسابی ترو تمیز میکنم. دستمال هم باید حتما و الزاما ازین دستمالایی باشه که اولین بار کارخونهای به اسم ناژه تولیدشون کرد. ازینایی که روشون مینویسه با آب خالی همهجارو ترو تمیز میکنن و بهترم هست واسه شستنشون شوینده بهشون نزنیم. اما من میزنم:)
این دستمالا سالهاست که جزء لاینفک آشپزخونه و گردگیریای منن. کلا بهشون معتادم. حتی واسه تمیز کردن ماشینمم یدونه بزرگ اینارو دارم که به از شستشو باهاش شیشههارو خشک میکنم و کار خوب درمیاد.
بعد ازین که دستمالو شستم و رو دستهی مایکروفر پهن کردم، نوبت به سرو صورت و دهان و دندان میرسه. اونم واسه خودش داستانیه؛)
بعد از همهی اینا در حالیکه دارم از خستگی میفتم میشینم رو مبل و پاهامو میذارم رو پاف روبروش. تو اینستاگرام میچرخم واسه خودم و هی لباس و زیورآلات و این قسم اباطیل میبینم. معمولا حال درست درمونیم ندارم واسه کار جدی مثل کتاب خوندن . دلم میخواد اما مغزم کشش نداره.
بعد دیگه یواش یواش به خودم یادآور میشم که اگه دیر بخوابی فردا صبح کلات پس معرکهس. زینرو پا میشم برم بخوابم. تازگیا فهمیدم ملاتونین به هیچ عنوان چیز جالبی برای خواب آوری نیست. لااقل این ایرانیای مسخرهای که من میخرم نمیذارن خواب عمیقو تجربه کنم.
بازم چندوقتیه که دیگه تو اتاق خواب نمیخوابم و بساط خوابم تو هاله. اتاق خواب پردهی ضخیمتری میخواد. یاکریما و خانوم بیاعصاب همسایه هم صبحا اذیت میکنن. هالم مشکلات خودشو داره. تردد ملت تو راه پله و صدای در ورودی ساختمون و پارکینگ اذیت کننده است. اما خب چارهای ندارم و از اتاق بهتره.
هیچی دیگه یه بخش دیگه از کلیدرو میذارم برام پلی بشه تا من یواش یواش خوابم ببره. گاهیم تا نصف شب خواب سراغم نمیاد. اما دیگه انگار عادت کردم به این حال.
چقدر قسمت اولش رو دوست دارم. حیف که فراخم...
به نظر نمیادا
من بیشتر عاشقتم عزیزم ماچ بهت
عاشق شعائر و مناسکتم بیوتی جان کارهارو آدم مرتب انجام بده، به حس تمیزیش میرزه با تعریف هایی که از ناژه کردی، ببینم حتما میگیرم
دیگه نیست ناژه ولی کارخونههای دیگه زدن مشابهشو. اولین بار ناژه زد. شایدم هست من پیدا نمیکنم
منم عاشق توام سنیراجون
من تازه از سر کار برگشتم با گازی که مورچه هست درگیرم. واقعا لازمه آدم روتین اشپزخونه داشته باشه
نه خب واقعا لازم نیست
شما در هر شب کار هایی می کنید تا اهمال کار تلقی نشوید ولی من دوست دارم صبح زود بیشتر کار کنم.مادرم آرزو داشت دخترش همانند شما باشید و من با کاهلی حسرت به دل باقی گذاشتمش.خدا از تو راضی باشد که نمونه ای
آخه من آدم صبح نیستم در کل. ترجیح میدم صبحا همه چی مرتب و منظم باشه تا خلق من تنگ تر نشه
چرا تو اتاق نمیخوابی؟!؟ آخی... یاد اون کامنتگذار قهاری افتادم که برات کامنت میگذاشت و پر از سوال بود همیشه
چی بود اسمش!؟! یادم نیست
پردهش ضخیم نیست و صبحا نور زیادی توشه. بعدم صدای خانوم همسایه تو اتاق خواب اکو میشه. یاکریما هم به هوای حیاط خلوت زیر اتاق خواب، صبحا ارکسترسمفونی راه میندازن.
تو هال مبل تخت شو دارم. همونو باز میکنم و عین یه مسافر طفلی میخوابم. ایموجی جلب ترحم
اسم کامنت گذاریش مینا بود. مینای جستجوگر و کنجکاو
تا همین قبل عید، شبا روتین قبل خواب من قشنگ یک ساعت و نیم زمان میبرد!!
از بعد از عید حول حالنا شدم یه ربع بیست دقیقه ای سرو تهشو هم میارم
منم دیگه نهایتا نیم ساعت:))
کلا انگار خودمو از سر خودم باز میکنم
یادم رفت بگم پر کردن مخزن آب چایساز و اسپرسوسازم جزو مناسک و شعائره
منم یه چند وقتیه خودمو مجبور میکنم قبل خواب حتما ظرفا رو بشورم
و چقدر از این بابت خوشحالم
روتین پوستی هم که حتما باید باشه
ولی خب به پای بیوتی نمیرسه
درکل همین کارای کوچولو به نظرم به زندگی معنی میده
گوزل بالا که تویی من یه بیوتی فیکم:))
کلا تمیزی آشپزخونه حس صبحش خوبه. روتین صورت و دهان و دندان هم حس همون لحظهش.
ایموجی آدمی که در به در دنبال حس خوب میگرده