-
روز آخر سفر به آبهای گرم جنوب
یکشنبه 20 اسفند 1402 10:42
دیشب نتونستم درست درمون بخوابم. همه چی تو سرم قاطی هم شده بود. اومدم پادکست رختکن بازندههارو گوش کنم. اپیزود پوریا عالمی. حالا هی وسطش چرت میزدم و بعد میپریدم از خواب. اصلا نفهمیدم چی به چی شد. خلاصه صبح با ضرب و زور خودمو کشوندم از رختخواب بیرون. صبحونه خوردم و وسایلمو جمع کردم که اتاقو تحویل بدم. بلیطم ساعت دو...
-
دقایق آغازین روز چهارم سفر:))
یکشنبه 20 اسفند 1402 00:59
دقت و سرعت و چست و چابکیم تو به روز کردن اینجا، واقعا قابل تقدیره:) اما خب تین سریع به روز کردن بیوتیتون بی طمع نیست هرگز. زینرو که میخوام یه کم گلناله کنم. تعجب نکنین دیگه. من که گفتم کوئین آو درامام. امشب کنار ساحل که نشسته بودم به تمام کنار ساحلهای خلیج فارسی فکر کردم که تا امروز اومدم و نشستم. به تمام همراهای این...
-
روز سوم سفر به سرزمین آبهای جنوبی
شنبه 19 اسفند 1402 13:12
فقط عنوان مکش مرگ مارو بخونین و بگذرین از مابقی داستان. زینرو که خیلی چنگی به دل نمیزنه. من همونیم که شب برنامه ریختم یا برم صبحونه هتل ترنج یا کافه طهرون. بعد صبح خودنو به زور تا رستوران هتل خودمون کشوندم تا یه قلپ چایی بخورم. من تو اتاقم چایساز و اینام ندارم. به قول برادرم اومدم هتل مناطق صعبالعبورِ محروم:) هیچی...
-
روز دوم سفر
جمعه 18 اسفند 1402 09:52
توی اتاق محقر و داغان هتل نشستم . البته میخوام برم کنار دریا و تو ساحل بشینم اما انگار وزنهی هزار کیلویی بهم وصله. رفتم صبحونه خوردم اما خب چایی آب زیپوش کفاف معتاد به کافئینی چون منو نمیده. یه قهوه بخورم وزنه ها میرن پی کارشون و یه کم سرحال میام. زینرو سریع بیرون رفتن از اوجب واجباته. ***** اسنپ گرفتم تا ساحل مرجان....
-
روز اول سفر به سرزمین آتیش:)
پنجشنبه 17 اسفند 1402 15:22
این پست آروم آروم تکمیل و نوشته میشه. در نتیجه تو ساعتهای آتی اگه از هتل و تختم تونستم بزنم بیرون، گزارش بیشتری بهتون میدم:) دقت کردین سیس این بلاگر معروفارو برداشتم که انگار اووووه چقدر مهمم و چقدر همه هر نشست و برخاستیمو رصد میکنن:) هیچی دیگه رسیدم کیش. تو هواپیما هم میون دوتا دلبر بالای هفتادسال به شکل ساندویچی و...
-
آغاز برنامههای سفرو شروع کنیم:)
پنجشنبه 17 اسفند 1402 10:54
عنوان پست، صرفا برای جو دادن و ایجاد شور حسینیه و هیچ ارزش دیگهای نداره:) البته نسبت به دیروز حال بهتری دارم و سیتریزینی که محبوبه جانم گفت به فریادم رسید و شب خوب خوابیدم و همین پیش پای شما هم متوجه شدم پست قبلی پر از غلط تایپیه:/ خدایی دیشب حالم روبه راه نبود وگرنه من اینقدرم شوت و بی خیال نیستم. صبح مثل یه انسان...
-
...که به دنبال رد لبهایت بین انواع شوکران باشم...
چهارشنبه 16 اسفند 1402 21:20
محبوبه تو پست قبلی گفت که اگه عاشق بودم میشد بگیم حواسپرتیم از عشق و داستاناشه. زینرو منم با خودم گفتم حالا که خبری از عشق و عاشقی نیست و به نظر نمیرسه هم باشه، عنوانو با یه شعر عاشقانه شروع کنم. در مجموع این روزا خیلی افتادم رو کاچی به از هیچی. اینم یکی از همونا:) هیچی دیگه بریم سراغ چه کردمها. به گمونم از چه...
-
گیجی را تعبیری دوباره کردم:)
دوشنبه 14 اسفند 1402 23:12
امروز کارم از سوتی گذشته بود و رسما گیج بودم. از صبح که بیدار شدم فقط خرابکاری بارآوردم و بس. ۱_کتری برقیو گذاشتم زیر شیر دستگاه تصفیه آب پربشه. چون معمولا پرشدنش با دق دادن همراهه به دلیل کم فشاری آب، ولش کردم پربشه و دیگه کلا به بوتهی فراموشی سپردمش. بابا لامصب مگه نمیخواستی چایی بخوری یعنی یادت رفت حتی دلت...
-
از ازسر:)
یکشنبه 13 اسفند 1402 23:10
کلا علاقمندی عجیبی به شروعا دارم. اول هفته، اول ماه، اول سال و ... حالا امروزم اینجوری بودم که خب اولین روز از سال جدید زندگیته:) بعد احساس تازگی خیلی کشکیی میکردم. یجور حس فرصت دوباره داشتن اومده بود سراغم. هرچند هر چی فکر کردم دیدم فرصت دوباره برای چی؟ خب کارام که همون کارای تکرارین:) بعد کلی بازم خودمو از تک و تا...
-
دوازدهم اسفند خود را چگونه گذراندم؟
شنبه 12 اسفند 1402 20:13
خب دوازده اسفند برای شما روز مهمی نیست برای منم خیلی مهم نیست ولی لامصب تو شناسنامه مبدا هجرت من از کالبد مادرم به این جهان خاکیست:) خدایی وزین بودن جمله طوریه که ممکنه مهره های کمر جابجا بشن. بعد از جاانداختن مهره ها باید عرض کنم بله درست متوجه شدین. این روز روزیه که انسانهای خیلی حسابگر یه سال به سالیان عمر من اضافه...
-
نوشتن به مثابهی جانپناه
شنبه 12 اسفند 1402 03:34
توی چهل و هشت ساعت گذشته، سه چهار ساعت بیشتر نخوابیدم. یعنی تب و درد امون نمیدن که بخوابم. یه سری استامینوفن خوردم یه سری کلد استاپ. اما در کل هیچ کدوم فایدهای ندارن. احساس میکنم وزنههای ده کیلویی به پیشونی و گونههام وصلن و همهی دندونام باهم دردمیکنن. اینجور وقتا، سیس یه فیلسوف نیهیلیستو میگیرم که ته خط پوچیه....
-
سینوزیت داستان شده:)
جمعه 11 اسفند 1402 22:05
من سینوزیت دارم و معمولا تو سرماخوردگیا خودش یه معضل علیحده میشه برام. حالا امروز از صبح جوری سر و صورتم دردناکه که موقع غذا خوردن دندونام درد میگیره:/ خلاصه شرایط اسفباری دارم و از همه بدتر این که کلی چیزی لازم دارم و به خاطر نداشتن صدا و ناتوانی در پاسخ دادن به پیک اسنپ، نتونستم سفارش بدم بیارن. برای برادرم شرح...
-
ادامهی روز چهلم از چلهنویسی: صامت و سرگردان
پنجشنبه 10 اسفند 1402 22:21
موناجون اگه نمیزنیمون یه کم از مشکلات امروز بگم:)) اینم اول کار بگم که یه وقتایی میفتیم تو فاز جبران افراطی و نادیده گرفتن احساسات. "آدمای بدبختتر از تو هستن و پاشو خودتو جمع کن "حرفیه که تو این فاز زده میشه. فی الواقع این که یه مشت بدبخت دیگه هم هستن که کارشون زارتر از ماست چیزی از رنجی که ما میبریم کم...
-
روز چهلم از چلهنویسی: صامت و واحد:)
پنجشنبه 10 اسفند 1402 16:48
صامت توی عنوان کنایه از حال نگارنده داره که زیر پتوعه و انواع دمنوشا و شربتارو قلپ قلپ میخوره شاید گره از فروبستگی تارهای صوتیش باز بشه. کلا هیچیِ هیچی صدا ندارم. یعنی اگه کسی بخواد تلفنی باهام حرف بزنه نمیتونم بگم الو و اون بتونه بشنوه. خیلی شرایط عجیبیه. واحد هم کنایه از تنهایی داره و این که خیلی واحد و وحیده طور،...
-
روز سی و نهم از چلهنویسی: چی بخونم جوونیم رفت و صدام رفت:)
چهارشنبه 9 اسفند 1402 23:41
البته که جوونیم هنوز نرفته و اون چیزی که شناسنامه میگه یه عدده و مهم نیست:) صدام رفته ولی. کلا صامت در خدمتم و خداروشکر قرار نیست پست صوتی بذارم چون شرمندهی سی و نهمین از چلهنویسی می شدم. کلا از صبح که بیدار شدم صدا ندارم. البته که شبم افتضاح خوابیدم بس که عرق کردم و تب داشتم و بدن و درد. حالا کلی کلداستاپ و این...
-
روز سی و هشتم از چلهنویسی: سرماخوردگی بیوقت:)
سهشنبه 8 اسفند 1402 22:35
یجوری نوشتم سرماخوردگی بیوقت، انگار سرماخوردگی باوقتم داریم:) سرماخوردم و به گمونم خودم خودمو چشم زدم. باید مدام اسفند دود کنم واسه خودم:) گذشته از شوخی همین چند روز پیش گفتم گوش شیطون کر مدتیه سرما نخوردم:) اما گوش شیطون نه تنها کر نبود که بسیار هم خفاشی عمل کرد و زرتی سرماخوردم. دیروز یه حالی بودم در مجموع . ولی...
-
ادامه روز سیوهفتم از چلهنویسی : ماه صورتت،خورشید تنت، ستاره تو چشمات:)
دوشنبه 7 اسفند 1402 23:21
بعد ازون پست نابهنگام و به قول باغبان، پیش از خلقتی که گذاشتم تازه میرسیم به اصل مطلب و البته تکراری امروز. بیرون برف میاد و خلاصه همهجا خیلی گوگولی و رمانتیک شده. اما من از جمعه یه توک پا هم بیرون نرفتم. بیرون رفتنم در حد یه آشغال دم در گذاشتن و تند و فرز برگشتن به خونه بوده. انصافا گرفتار کار و بارم بودم و نمیشد...
-
روز سی و هفتم از چله نویسی: باشگاه پنج صبحیا:)
دوشنبه 7 اسفند 1402 04:56
اومدم به وقت وبلاگ نویسی رضوانجان اقتدا کنم و دم دمای پنج صبح پست بذارم. بعد دیدم برای منی که فقط در مورد صبحونه و ناهار خوردن و نیز چاکلز شدنم از کار مینویسم، در حال حاضر هیچ چیز دندونگیری برای نوشتن وجود نداره. زینرو که هنوز تو این روز عزیز بعد از تعطیلات متمادی-سلام برتو ای باغبان، خوش گذشت؟- نه صبحونه و ناهاری...
-
روز سی و ششم از چلهنویسی: به گمونم دل من رفته به باد:)
یکشنبه 6 اسفند 1402 22:48
والا خانوم هایده چنان با شادمانی میگه به گمونش دل یارش جای دیگهاست و دستای یارش تو دستای دیگه است که آدم حیران میمونه . با آهنگش قر میدی اما یه تناقضیم گلوتو فشار میده. یجوری که یه وقت بد نباشه دارم با غم خانوم میرقصم؟ کلا دقت کردین یه سری از شیش و هشتا چه ترانه های جانسوزی دارن؟ باید بدون توجه به حال بد ترانهسرا،...
-
روز سی و پنجم از چلهنویسی: تو اسفند، های ، تو فروردین، فس:)
شنبه 5 اسفند 1402 22:33
اسفند که میشه انگار نشادور تو اقصی نقاط ملت، بیتوته کرده. جو همه چی میگیرتشون. از تمیزی و نویی گرفته تا همهچیز. فیالواقع من قبلنا خیلی اعصابم ازین همه تکاپو خورد میشد. اما تازگیا فکر میکنم اینا انگار نشون میده که آدما همچنان امیدوارن. امیدوارن که سال جدیدو تا جایی که میتونن شنگول منگول شروع کنن و یجورایی بگن...
-
روز سی و چهارم از چله نویسی: جمعهای که انگار همش عصر جمعه است
جمعه 4 اسفند 1402 13:58
از صبح که بیدار شدم یه حال بیقراریم. هم بیقرارم هم بی حوصله. دلم میخواد بشینم مفصل گریه کنم. به دلایل این حالم که فکر میکنم میبینم ردو بدل کردن چندتا پیام با دیلوییس میتونه یکی از دلایلش باشه. بعد که دقیقتر فکر کردم دیدم انگار خودمو بابت چندتا چیز سرزنش میکنم. اینکه چرا سه روزه ورزش نکردم.این که چرا هفتهی...
-
روز سی وسوم از چلهنویسی: یکسان نبودن حال دوران:)
پنجشنبه 3 اسفند 1402 22:41
هرچی دیروز سرحال و قبراق و همچین کارآ بودم امروز فسّ مغزم و بدنم دررفته بود. البته که بیربط به بدخوابیمم نیست. بس که موقع خواب، پام هی به یه چیزی میخورد و جای زخم شروع به سوختن میکرد و منم بالتبع بیدار میشدم. خلاصه مصداق بارز چو عضوی به درد آورد روزگار و ب دگرعضوها برفناروند، شدهبودم. فیالواقع هستم. واقعا آدم نازک...
-
ادامه روز سی و دوم از چله نویسی: به کجا چنین شتابان؟
چهارشنبه 2 اسفند 1402 22:04
امروز استاد عزیز کلاسمون، حرف جالبی زد در مورد اضطراب سرعت و شتابی که این روزا اکثرا بهش دچاریم. خودش ازوناست که واقعا رل مدل منه تو کار و زندگی. خیلی دوست دارم شبیهش باشم و واقعنم زیاد و مفید کار میکنه و تو حیطهی خودش یه متخصص منحصر به فرده. گفت وقتایی که حس میکنم خودمو گذاشتم زیر فشار به تودم میگم به کجا چنین...
-
روز سی ودوم از چلهنویسی: وقتی به خود زخم میزنید
چهارشنبه 2 اسفند 1402 16:00
عنوان پست یهجوریه که ممکنه شمارو به فکر آسیب و آزارای روانی خودخواسته بندازه. ولی من اصلا با روان کاری ندارم و فیالواقع منظورم زخم جسمیه. یه چندوقتی میشد که کمتر موقع کار تو آشپزخونه دستمو میبریدم یا میسوزوندم. در واقع مدتها بود اینکارو نکرده بودم غیر ز چندباری که موقع گردو شکستن، پوست گردو یه رد بریدگی رو دستم...
-
روز سی و یکم از چلهنویسی: مَنگم و در کار خویش لنگ:))
سهشنبه 1 اسفند 1402 22:04
میخوام برم تو کار عناوین مسجع و ادیبانه. مثلا شما اینجا کنار هم نشستن منگ و لنگ رو نگاه کن. جوری با لبات بازی میکنه که تبارکالله خودبه خود جاری میشه روشون:) حالا از برازندگی عنوان که بگذریم، میرسیم به دلیل انتخابش. شما که غریبه نیستین یه کار منگانهای کردم و موندم کالحمار اندر گل. چندوقت پیش تو اینستاگرام یک آقای...
-
روز سیام از چلهنویسی: النگوهات نشکنه یهوقت:)
دوشنبه 30 بهمن 1402 23:16
عنوان پست، مجدد خطاب به نگارنده است بس که امروز سوسول، ملنگبازی درآورده:) بدینسان که هی گفته وااای حال ندارم اینکارو بکنم و چقدر همهچی سخته و کاش یکی بود همهی کارامو میسپردم بهش و هزینههامم متقبل میشد:) بعد عباس سیبیل درونم گفته النگوهات نشکنه یه وقت زیرفشار، پاشو گت توگدر کن بابا:) در مجموع خشنه یه مقدار....
-
روز بیست و نهم از چلهنویسی: نکشیمون قناری:)
یکشنبه 29 بهمن 1402 23:50
عنوان پست خطاب به خود نگارنده است بس که خودشو جدی میگیره و کارای ساده رو تبدیل میکنه به پیچیدهترین اعمال بشری. مثلا یه ظرف شستن چیه آخه؟ اینجوریم که تا هرشب همهی ظرفای تو سینکو نشورم، گاز رو یه دستمال گربهشور نکشم و نیز کتری برقیو پرآب نکنم برای صبح، آروم نمیگیگیرم:) جدیا. کار که تموم میشه با حالی خسته و...
-
روز بیست و هشتم از چلهنویسی: وقتی صادقانه حال حرف زدنم نداری:)
یکشنبه 29 بهمن 1402 01:41
تا دوازده شب یهجایی گیر بودم.کلیم به خودم فحش و فترات دادم که چرا خودمو تو همچین موقعیتی گیر انداختم.اما خب دیگه انداخته بودم. یعنی هفت از خونه زدم بیرون و پنج ساعت به فنا رفت:/ نمیخوام زیاد وارد چندوچونش بشم که مفصله خیلی. فقط اینو بدونین که رسمامخدوم بیعنایت بودم . بگذریم. قبلش یه چندساعتی کار کردم و بینشم با...
-
روز بیستوهفتم از چله نویسی: سوتی در سوتی
جمعه 27 بهمن 1402 16:10
چه زرنگ شدم امروز. گفتم بیام پست امروزمم بذارم و همچین نظیف و فاخر برم سراغ بقیه امور. چرا گفتم نظیف؟ زینرو که بیوتیتون امروز از فیشال برگشته و بریز بپاش کرده واسه خودش. یه چک اولیه هم پوستمو با دستگاه کرد و گفت پوستت ستارهای و سالمه. فیالواقع انتظار داشتم بهم بگه اووووف چقدر انسان روتیندار و حسابیی هستی. ولی خب...
-
روز بیست و ششم از چله نویسی: کک افتاده تو لباسم:)
جمعه 27 بهمن 1402 01:14
نوشتن پست امروزم الکی عقب افتاد. فقط به خاطر این که میخواستم از یه هدیهی نطلبیده واسه سفر استفاده کنم. فیالواقع برادرم، یه کارت هدیهای بهم داده که مخصوص سفره. حالا هرچیم من بگم که یکجانشینم و ال و بل ولی انگار ابر و باد و مه و خورشید و فلک میخوان منو جاکَن پاکَن کنن:) اینجوریه که میتونم بلیط رفت و برگشت و پول هتلو...