هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

سیزده آذر شد و من چقدر ازینجا و حسش دورم

دلم می خواست هر روز اینجا بنویسم اما انگار نشد. عیبی هم ندارد حالا قصد دارم که بیشتر باشم. 

دوباره سرماخوردم و امروز قشنگ افتاده بودم توی رختخواب. از بی رمقی و بیحالی. البته که کلی خرید میوه و سبزیجات کردم و آبگوشت خوردم برای جون گرفتن . امیدوارم فردا روبه راهتر باشم که کلی  کار دارم.

 تهران بارانی برفی شده و البته که من توی سفر چند روزم به سرعین کلی سیربرف شدم! سرماخوردگی هم یادگار همانجاست. آلورس و سبلان باشکوه. می ارزید واقعا‌ ‌. 

سفر را با دی لوییس رفتم. به نظرم از آن سرخوشی همیشگیش خبری نبود. فکورتر و عمیق تر شده بود و البته بی حوصله تر. از دیروز که برگشته ام مدام فکر می کنم که کار درست چه کاری است واقعا؟ بگذریم. 

تصمیم بزرگم را هم میخواهم عملی کنم هرچه باداباد. فکرش را که می کنم می بینم یکسال ارزش وقت گذاشتن را ندارد. باید سریع جمعش کنم.