هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

حال اینو ندارم که واسه پست عنوان بذارم. فی‌الواقع حال هیچیو ندارم. اگه بخوام به افسردگیم نمره بدم رسما نه از ده میگیره. اون یه نمره هم به خاطر این کم کردم که هنوز زندگی توم جریان داره. دلم میخواد بلند شم و یه کاری بکنم. هرچند هنوز بلند نشدم و هیچ کاری نکردم. 

میخوام اول جارو بزنم و تی بکشم. بعد برم یه کم راه برم و چندشاخه گل بخرم. سبزی آش نیز باید بخرم برای آش رشته‌ی فردا. 

دیگه؟ دیگه هیچی. دو سه تا ورزش جدیدی که دیروز انجام دادم باعث شدن، عضلات بازوهام یه کم بگیرن. به گمونم چون عجله داشتم برم دندونپزشکی، درست و حسابی سرد نکردم. دندونپزشکیم که قشنگ یک ساعت منتظر موندم. منِ ساده که فکر می‌کنم باید همه‌ی دکترارو به موقع برسم. هردفعه هم با خودم میگم این بار عجله نمی‌کنم ولی بازم  به موقع می‌رسم و بعد انتظار می‌کشم. 

خیلی سال پیش یه دندونپزشکی رو دندونام کار میکرد، بی نظیر بود واقعا. رو زمان هم وسواس داشت. یه بار به من گفت فکر بلیط هواپیما داری. دیر برسی پروازتو از دست میدی. اینجام همینطوریه. دیر برسی من نمیتونم برات کاری بکنم:)

نمیدونم چی شده که دیگه نیست. مطب اونم میدون محسنی بود. سه چهارسال پیش کلی دنبالش گشتم. او مطبش یه دکتر دیگه بود که گفت دکتر فرزانه دیگه کار نمی‌کنن و مطبو فروختن. من که خیلی از کارش راضی بودم و سلامتی همواره‌ی دندونام کار ایشونه. 

در هرحال این دکترو یکی از دوستام معرفی کرد و انصافا اینم کارش خوبه. اما نه به دقت و نظم دکتر فرزانه. یه جاییم فرستادنم که عکس دندونامو بگیرم، یارو دختره قشنگ تازه‌کار بود و جوری این نگاتیوو میکرد تو حلقم که دوبار حالم به هم خورد. 

این که از این. اینارو گفتم  که بگم واسه رسیدن به دندونپزشکی عجله کردم و سرد کردن بعد از ورزش که کار بسیار مهمیه درست انجام نشد و یه کم بازوهام امروز گرفتن. 

دیشبم حمله‌ی افسردگی داشتم قشنگ. سر هر چیزی گریه‌م میگرفت و حافظه ی مرتبط با خلقم جوری بالا اومده بود و جوری تمام صحنه‌های تلخ زندگیم، جلوی چشمم نمایش داده می شدن که فکر می‌کردم الاناست از شدت اندوه بمیرم. 

البته که نمردم و شروع کردم در موردشون با دوستم حرف زدن. اون طفلک هم کلی با حوصله و سرصبر و همدلانه به من و گریه‌‌هام گوش داد. بعدشم نشستم طبق معمول همه‌ی شبا به کلیدر گوش کردن. غرق میشم تو دنیاشون و جوری دولت آبادی تصویرسازیاش فوق‌العاده‌ن که انگار فیلم می‌بینم. 

خوابم نمیبرد حوالی چهارصبح خوابیدم. بعدم که دیگه هیچ کاری نکردم تا الان. میخوام یه سری کارارو بکنم  که میدونم حالمو بهتر می‌کنن. 

حالا یه روزی شاید در مورد دلایل حال بد این روزام اینجا نوشتم. اما راستش، ور بدبین و بی اعتماد ذهنم میگه ننویس. چون نمیدونی اینجارو کیا میخونن. غیر از چندتا دوستی که می شناسمشون، بقیه رو نمیدونم کیان و کلا برای چی اینجارو میخونن. 



ساعت نه شبه تقریبا: اینم شانس مایه:) تصمیم گرفتم گل بخرم، دیدم قیمت دوبرابر:/ با شگفتی پرسیدم زچه رو آخه؟ گلفروش جان فرمودن زینرو که روز دختره:) بابا جمع کنین این بازیای مسخره تونو :) حالا در مجموع مبارک باشه هر چی هست اما واقعا گرونی گل اونم عدل امروز یه کم شانس مایه طوره:))


نظرات 9 + ارسال نظر
Nazanin شنبه 22 اردیبهشت 1403 ساعت 18:39

سلام. من خیلی وقت نیست که وبلاگ شما رو می‌خونم ولی تحت تأثیر سبک نوشتن، هوش و سوادتون قرار گرفته‌ام و امیدوارم خاموش خوندن و ناشناس بودنم براتون حس بدی نداشته باشه

سلام نازنین جان
چه کامنتی گذاشتی برام:) قشنگ ذوق کردم

ممنونم ازت. این که اینجارو میخونی نه تنها حس بدی نداره که باعث افتخارمم هست نازنین جان

Fall50 جمعه 21 اردیبهشت 1403 ساعت 17:31

اول بذار این را بگم کمی بخندی عبارت من بن کل تو کار کامنتینگ نیستم الا گاهی گداری چند بار خوندم ومتوجه نشدم بعد گفتم اینجا همه باسوادن همه زبانشون خوبه واصطلا حات خارجکی بلدن جز من بی سواد امی وباز برگشتم پاسخت به خانم زهره راخوندم دیدم اااا فال جانم نگران نباش توهم خارجکیت خوبه وفهمیدم خارجکیش خیلی هم خارجی نیست البته همش زیر سر کلمه بن کل وکامنتینگ بود دلیل این که من صفحه شما رامیخونم این که خودم درگیر افسردگی واضطراب ویک دنیای درام هستم پس جذب میشم دوم اینکه خیلی جالب برام نوع ادبیات ونوشتارتون واینکه خیلی خانمی عاقل وفهمیده هستید .آرزو میکنم براتون بزرگترین ثروت دنیا را که سلامتیست. اگر من جز آن هایی هستم که باهاشون غریبگی میکنید دوست ندارید بخونم قول نمیدم نخونم چون وسوسه میشم ولی میتونم دگه کامنت نذارم که لو نرم یا اینکه.... نه دگه تو راخدا شما رمز دار نکنید.

فال جانم شما دوست خوب من هستین . منظورم ساکتای خاموشی بود که آمارگیر نشون میده

فریبا جمعه 21 اردیبهشت 1403 ساعت 14:05

سلام.دکتر فرزانه مطبش رو برده ملاصدرا.الان هم کار رو ت کانال انجام میده.برای پرکردن دکتر دیگه ای معرفی می کنه که اونم خیلی خوبه.
اگه خواستی تلفنشو برات پیدا کنم.دخترم چند ماه پیش روت کانال کرد.
بحران رو مدیریت کن.
دخترها برای روزشون خوشحال می شن بخصوص بچه ها

سلام فریباجان
رفتم گوگل کردم و دیدم اونی که شما میگی دکتر بابک فرزانه است. دکتر دندونپزشک من حمید فرزانه بودن که اتفاقا روت کانال نمیکردن و برای این کار همیشه به دکتر دیگه‌ای ارجاع میدادن.
اما واقعارممنونم بابت پیگیری

در حال مدیریتم و ممنونم ازت

سوری پنج‌شنبه 20 اردیبهشت 1403 ساعت 22:11

من تو کانال تلگرامی بیشتر مینویسم میدونم کی میخونه

چه خوب. پس کانال تلگرامم داری سوری جانم

هیلا پنج‌شنبه 20 اردیبهشت 1403 ساعت 22:02

'هنوز'عزیز
من می خونم به خاطر احساس خویشاوندی معنوی . و "بنکل تو کار کامنتینگ نیستم الا گاهی گداری لبخند:"
ممنون که می نویسیگل:

هیلاجانم تو هم رفیق خودمی و می‌شناسمت که

ممنون که میخونی

سارا پنج‌شنبه 20 اردیبهشت 1403 ساعت 21:54

خیلی کامنت زهره خوب بود
بارها نوشتم و بازهم می گم اینقدر خوب حال درونی رو توصیف می کنی که خودش به شناخت من از خودم کمک کرد، ممنون
خیلی خودشناسی بالایی داری، عالیه
و خوب وبلاگ خودته، هرچی دوست داری، تا هر جا دوست داری بنویس

عزیزم ساراجانم
ممنونم ازت . البته که منظور من اصلا تو و زهره که میشناسمتون و بارها با هم حرف زدیم نیست...

این که اینجارو میخونی برای من افتخاریه

رضوان پنج‌شنبه 20 اردیبهشت 1403 ساعت 21:29 http://nachagh.blogsky.com

خلق افسرده ات به خاطر آخر هفته است یا در دندان پزشکی سر خشم آمدی؟(از بی نظمی)؟
ذهن با برنامه ات از بی نظمی ها به ستوه میاد .دکتر فرزانه هم بی اجازه ات مطبش را فروخته و تو گم کرده ای او را .اینم ناراحتت کرده .باید های ذهنت(باید برای پختن آش فردا خودمو آماده کنم9) هم میتونه دلیل افسرده شدن خلقت شده باشه(ذهنت میگه پس کی خستگی در کنیم؟)
همش دنبال دلایل پایین اومدن خلق ات در اطراف باش نه در اندرون خودت .گرچه تغییرات هورمون ها میتونه دلیلی باشد.حتما خودت بهتر از من میدونی حرکت ماه در آسمان هم بر خلق ما اثر دارد.پس یه دلیل و دو دلیل دم دستی باعث خلق افسرده ما نیست.دست خودمان نیست زیبا رو .راستی ناخن کار این دفعه را دوست داشتی ؟ناخن هاتو می پسندی؟
خبرم کن این دعاها که در حقت می کنم چه تغییری بر شرایطت گذاشته.خوشحالم که یادت شادی آوره برای ما خوانندگان وبلاگت.

رضوان جانم خلق پایین من استارت جدیش از هفته‌ی پیش خورد. حالا این وسط جواب آزمایشای مادرمم بهش دامن زد. اما اصل کار یه مورد دیگه ای بود و هست.
بعد خب دیگه طبق معمول چون بد آید هرچه آید بد شود، دیگه دندون درد و خرابی مجدد ماشین و گیرکردن کار اداریم و ... هم این وسط خرمو گرفتن.


واقعا ناخون کاره حرفه ای بود و عالی کار کرد. یک دنیا ممنونم از دعاها و همیشه هم محتاجم بهشون‌

سمیرا پنج‌شنبه 20 اردیبهشت 1403 ساعت 19:35

امیدوارم هر چه زودتر دوران افسردگیتون بگذره زندگی همینه، غم هست ولی شادی هم هست. امیدوارم بعد از این غم یه شادی خیلی توپ در انتظارت باشه بیوتی جانم که همه این غصه هارو بشوره ببره

خیلی ممنونم سمیرایِ جان

زهره پنج‌شنبه 20 اردیبهشت 1403 ساعت 18:57 https://shahrivar03.blogsky.com/

من جزو اون دوستام یا اونهایی که نمیدونی؟
بگذار بگم ولی. من تو رو برای خودت نمی خونم. راستش برای خودم میخونم.
وقتی این رو متوجه شدم که وبلاگت رو بسته بودی. معتاد نوشته هات شده بودم انگار.
الآن خیلی مراقبم اون حس طلبکارِ وجودم برنگرده. دارم سعی میکنم که همیشه یادم بمونه تو وظیفه ای نداری که -از طریق این وبلاگ- هر شب زنگ بزنی و مثل اونچه دیشب به دوستت گفتی از حالِت به من بگی. این لطف تو هست که اجازه میدی به این دفترچه خاطرات آنلاینت سرک بکشم و بابتش خیلی ممنونم.

بابا زهره جانم تو که دیگه رفیق جِنگ خودمی.
منظورم اوناییه که آمارگیر تعدادشونو میگه و در سکوتس سهمگین میخونن و میرن.
حالا جالبه که منم وبلاگ تورو میخونم و بنکل تو کار کامنتینگ نیستم الا گاهی گداری.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد