هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی و تعامل با برنامه‌ی فراخ‌السلطنگی

البته که پیر و مرادمون بانو زهره فرمودن بهین این باشه که بگیم خودمراقبتی. حالا در جای جای متن اگه خودمراقبتی دیدین مراد همون فراخ‌السلطنگیه و بالعکس:))

هیچی دیگه جونم براتون بگه از صبح اومدم برنامه‌ی جدیدو سرلوحه‌ی خویش قرار بدم. اول اومدم از رها کردن ظرفا تو سینک ظرفشویی شروع کنم. مثل اون کتاب که عنوانش بود عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست ، به خودم گفتم عیبی ندارد اگر کمی فراخی. زینرو یه بای بای ظریفی با ظرفا کردم و اومدم نشستم. 

اما یه چیزی در درونم با این فراخی مبارزه‌ی چریکی پارتیزانی راه انداخته بود و هی نارنجک و اشک‌آور میزد تو ناحیه‌ی اقصی‌نقاط. 

واقعا دیگه جای نشستن نبود و تند و سریع رفتم نه تنها ظرفارو شستم که  سینکم با سیم ظرفشویی سابیدم:) 

بعد دیگه به بقیه‌ی کارو بارای واجب پرداختم که کلا در مقال فراخی نگنجن:) بعد هوا تاریک شد و حس کردم گشنگی، نه تنها معده و روده که کل وجودمو  داره درمینورده. بیشترم گشنه‌ی هله‌هوله‌ای بستنیایی بودم. زینرو به خودم گفتم عیبی ندارد که دلت هله‌هوله میخواهد، بخر و ببلع:) 

اپلیکیشن اسنپ فودو باز کردم و سبد خریدمو پرکردم از انواع خوشمزگیجات ناروا:) همین که خواستم حساب کنم، دوستم زنگ زد و منو ازین منجلاب بیرون کشید. فی‌الواقع صحبتمون طول کشید و منم تو اون حیص و بیص گفتگو یه سیب و یه پرتقال خوردم و دهن معده کمی بسته شد. 

بعد دیگه شب شده پرستاره و گشنگی چشمک زد دوباره. اما اینبار خیلی فاخر و خود مراقبتانه رفتار کردم و گفتم خیلیم عیب دارد که هله‌هوله دلت بخواهد:) زینرو هیچی نخوردم. 

بعد گفتم خب این که سختگیری بود و ماقرار بود شل‌گیری داشته باشیم و ازین اورلپ و تداخل برنامه‌ها کمی شاکی شدم. بعد دیدم همش تقصیر زهره است و ما از اول بدین در زپی شلی و فراخی اومده بودیم نه زپی مراقبت و اینها:) 

تو همین اثنی دیدم سردمه. یعنی به پیرن تابستونی بی آستین تنم بود و قشنگ چیلیک چیلیک شروع کردم به لرزیدن. میدونم این صدای عکاسی کردنه اما خب صدای لرزیدن حین فراخ‌السلطنگی نیز بدینسانه. 

یه پولیور از تو کشو برداشتم و به خودم گفتم عیبی ندارد اگر حال درآوردن پیرنت را نداری، شل کن و همین را روی آن یکی بپوش:) یه شلوار هم درآوردم و اونم پوشیدم. خیلیم خوشحال بودم که سخت نگرفتم و اندازه‌ی درآوردن یه پیرن انرژی صرفه جویی کردم. 

چشمتون روز بد نبینه از جلوی آینه قدی که رد شدم، تمثال بانویی کارتن‌خوابو دیدم که بسیار خسته است و پوشش چهارشنبه پنج شنبه‌ایش صنعت مد رو درنوردیده تو خلاقیت:) بماند که بلند بلند زدم زیر خنده و صنعت جنونم آباد کردم:))

دیگه موقع خواب شد و گفتم عیبی ندارد که فراخ باشی و پاک کردن صورت و مسواک زدن نداشته‌باشی.  اما خب تیر و ترقه‌ و کوکتل مولوتف پارتیزانای درونم، دوباره از جا جهوندنم. 

نه تنها صورتمو شستم و کرم زدم و مسواک و نخ دندون کشیدم. بلکه یه دستی هم به آینه‌ی دستشویی کشیدم و تمیزش کردم:))

بعد برای صرفه‌جویی تو انرژی و ادامه‌ی برنامه‌ی شلی؛) بدون روشن کردن کردن چراغ آشپزخونه رفتم که قرص بخورم. کلی ریختم و پاشیدم و خودمو به اینور و اونور زدم و بعد موقع بیرون اومدن طبق عادت کلید برقو فشار دادم:) دیدم پشت سرم روشن شد یهو:)))

خلاصه این بود زیباییای اولین روز اجرای برنامه خودمراقبتانه‌ی فراخانه:)) 

نظرات 5 + ارسال نظر
رضوان چهارشنبه 15 فروردین 1403 ساعت 09:34 http://nachagh.blogsky.comy

«هنوز زندگی »جان!روان شناس به من گفت:« روزی یه میلی متر متفاوت عمل کن.کمی تخفیف بده.تا با شیب ملایم از اینجا که هستی ,برسی به آنجا که من میگم (سخت نگرفتن).
حق باشماست که نمیشه یک شبه ،ره صد ساله را رفت.ما عاداتی داریم که ترک آن ،دچار اضطراب مان می کنه.چقدر کدبانو بودنت مورد تشویق قرار گرفته که نمی تونی از آن دست برداری؟

البته رضوان جانم بیشتر قصدم شوخی بود و اتفاقا از تر و تمیزی و مرتبی انرژی می گیرم و باید میزان سخت گیریم به خودم در مورد امور کاری و اینارو یه کم کمتر کنم. تو اونا زیاد خودمو اذیت می‌کنم.

باغبان چهارشنبه 15 فروردین 1403 ساعت 09:27

به نظرم مولفه هایی که جا برای شلی و فراخی دارن رو‌ مشخص کنیم
آخه عزیز من شوخی شوخی با مسواک هم شوخی؟!! نداریمااااا
با احترامات فائقه
یک عدد باغبان حساس به مسواک

کلا میخواستم شوخی کنم و به نظرم تو زندگی من مولفه‌ای واسه فراخی وجود نداره واقعا

رضوان چهارشنبه 15 فروردین 1403 ساعت 06:07 http://nachagh.blogsky.comy

موفق خواهی شد ذره ذره

نرگس چهارشنبه 15 فروردین 1403 ساعت 05:25

چرا نمیری سروش صحت رو پیدا کنی باهم یه سریالی چیزی بسازید بلکم بار غم و اندوه ملت کمی کاسته بشه. کلی خندیدم از دستت دخترجون

ممنونم نرگس که میگی خندیدی و جنبه‌ی شوخی کارو دیدی:

زهره چهارشنبه 15 فروردین 1403 ساعت 03:26 https://shahrivar03.blogsky.com/

نه واقعاً الآن اینجا خلط مبحث شده (گفتم یه کم در شأن لقب پیر و مراد سخن‌ورزی کنم)
این فراخ‌السطنگی که پیشه نموده‌ای خودمراقبتی که در خود ندارد هیچ، خودویرانگری هم داره!

الآن یه سوال پیش اومده اساسی! تو چرا بعضی وقت‌ها گرسنه‌ات میشه بعد یاد غذا می‌افتی!؟! آخه بهت می‌خوره از اونها باشی که مثلاً برنامه‌ریزی می‌کنند هر طول روزهای هفته چه غذایی بخورند چون فلان و بهمان (سر ماجرای بیسکوئیت یادت باشه می‌دونی که چقدر از این داستان‌ها پرتم! بلد نیستم حتی بیشتر توضیح بدم)
خلاصه منظورم اینه که تصور من الآن بعد اون چلوکباب پریشب و این ماجراهای پرتکرار اسنپ‌فودی بهم ریخت! فکر می‌کردم همیشه غذایی وعده بعدت داره روی اجاق گاز آماده میشه!؟!

زهره جانم مشکل اینجاست که من همیشه گشنمه:)) غذا هم درست می‌کنم و میخورم و خیلی وقتا برنامه هم دارم. اما خب هوسهای نابجایی هم این وسط،هستن:)))
چلوکباب که جایزه‌ی کار زیادم بود و ماجراهای پرتکرار اسنپ فودی هم علاقه ی من به بستنیه بیشتر
وقتی خودم خرید میرم بستنی و این چیزا نمیخرم ولی یعو یه ساعت ناوقتی از شب یاد بستنی میفتم و سفارش از اسنپ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد