داشتم سریال افعی تهرانو میدیدم که حینش یادم افتاد به تحلیلا و تفسیرایی که روانشناسا از نقش روانشناس تو این سریال کرده بودن. این نقشو سحر دولتشاهی بازی میکنه و تو قسمت قبل رفته بود تو فاز فلرت کردن با مراجع که پیمان معادی بازیش میکنه:)
یه چندتا عشوه شتری ریز و درشت هم داشت حالا. بعضی از روانشناسا نوشته بودن که آره این خطوط قرمز اتاق درمانو زیر پا گذاشته و ال و بل. این وسط یه چندتا ازون اداییاشون به واکنش این همکاراشون، واکنش نشون داده بودن که خبالا بیخیال.
یکی ازین اداییا نوشته بود " من این سریال را ندیدهام و نخواهم دید اما...." دوست داشتم برم لپشو بکشم بگم چرا هانی؟ چرا تاکید کردی رو اینکه نخواهی دید؟ میترسی ازون عرش اعلای منورالفکریت به پایین بغلطی؟ اوکی بابا فهمیدیم تو فقط تو کار فیلم و سریالای معناگرای خیلی خفنی و این چیزارو نمیبینی. ولی حالا که نمیبینی چرا در مورد واکنش یه عده دیگه دربارهش واکنش نشون میدی؟ جدیا! منظورت چیه؟
خب چسونهی ادایی عزیز، کلا زبان در نیام کام درکش و دنیای قشنگ منورالفکریت سیر کن و بیخیال ما آدمای سطحی و نظراتمون شو؛ یا اول ببین و بعد نظر بده.
اعصاب واسه آدم نمیذارن که:) هیچی دیگه افعی تهرانو دیدم و هنوزم به نظرم فارغ از عیب و ایراداش، فاخرترین سریال پخش خانگی سالهای اخیره. یه طنز زیرپوستیی هم داره که واقعا مورد پسندمه.
بعد تیپاکس، لباسی که برای هدیه به دوست قشنگ اردیبهشتیم سفارش دادم، اورد. وسوسه شدم خودم بپوشمش و به دوستم کارت هدیه بدم بس که قشنگه:) شوخی میکنم ولی واقعا چیز جذابیه و فراتر از انتظارم بود برای یه سفارش اینترنتی:)
همین طور در حال قربون صدقه رفتن برای لباس مذکور بودم که دیجی کالا سفارشای کرمجاتیمو آورد. کلا دیجی کالارو ازین باب دوست دارم که از شیرمرغ تا جون ادمیزاد توش پیدا میشه. گاهیم یه تخفیف مخفیف ریزیم رو چیزمیزاش هست که حال میده:)
میتونم امروزو روز دریافت سفارشا هم نامگذاری کنم حتی:) آهان اینو نگفتم که دیشب بعد از مدت مدیدی، ساعات طولانی خوابیدم. هرچند یادم نمیاد چه خوابی می دیدم اما صبح دیدم تو خواب، ملافهی کش دار تشکو کامل بیرون کشیدم و پیچیدم دور خودم:) یجوریم پیچیده بودم که نمیتونستم خودمو آزاد کنم. امیدوارم یه خواب خوبی بوده باشه:))
بعدم به صبونهی دیرهنگامی خوردم شامل نون سنگک و نیمروی سفیدهی دو تخم مرغ. کلا شدم سمندون و تخم مرغ شونهای میخرم. فکر کنم غیر از من و کارگرایی که سر ساختمون کار میکنن و ناهار میخوان املت جمعی بزنن، کسی شونهای تخم مرغ نخره:)) شایدم بخره. نمیدونم.
دیگه این که امروز واقعا قصد دارم خونه رو تمیز کنم و نیز ورزش. دیروز به جای ورزشای همیشگی، کلا راه رفتم. به گمونم ده هزار قدمی شد. بس که هی پیاده گز کردم همه جارو. ولی امروز دیگه باید رو برنامه تمرینی کار کنم.
یه دعوت به ناهاریم رد کردم. ازین رد کردنم هم راضی و خرسندم. ترجیحم امروز بیرون نرفتن و آلا گارسون نکردنه. میخوام یه کم ذهنم آروم و متمرکز بشه. چون لازمش دارم. فردا هم باید به فمیلی سر بزنم و اونو میذارم در راستای نیاز به معاشرت. هرچند ته دلم نمیخوام برم.
ببخشیدبیوتی جون شما اون زرده های تخم مرغ رو چیکار میکنید؟آخه همش سفیده میخوری
راستی ماهم تخم مرغ رو شونه ای میگیریم
میریزم دور . کار درستی نیست میدونم
خب پس خداروشکر تنها نیستم اونقدرا
منم خیلی دوستش دارم نه بخاطر بازیگراش بیشتر بخاطر فرهنگسازیش خصوصا رابطه پدر وفرزندی. فیلم روایت میکنه بهت اجازه ی مقایسه و قضاوت میده و در آخر نتیجه رو نشون میده بدون نصیحت و اجبار. و البته طنزش هم بدجنسانه و بانمکه.
کلا به نظر من نگاه عمیق و خوبی داره
اولش که گفتی رفته تو فاز فلرتی فکر کردم نکنه تو قسمت این هفته که هنوز ندیدم مشخص شده برای تسریع در سیر درمان بیمارش رفته توی این فاز و واقعاً قصد آشنایی با بنده خدا رو نداره که دیدم داری در مورد چیز دیگری صحبت میکنی خیالم راحت شد
به نظر من که خیلی خوبه. من البته همۀ سریالها رو ندیدم (و نخواهم دید ) ولی واقعاً با اونهایی که دیدم قابل مقایسه نیست. شسته رفته و تر و تمیز ساخته شده. فقط امیدوارم آخرش جمع بشه داستان و تهش سوراخ نباشه که چون نویسنده خودش هست فکر نمیکنم داستان پایانش باز باشه...
وای طنز پنهان که گفتی حالا شاید هم کمدی سیاه یا هر چی. ولی اون قسمت مراسم ترحیم مادر شهریار و برق رفتن و... عالی بود. من واقعاً از ته دل اون چند دقیقه رو میخندیدم
چه خوب که تو هم میبینیش. فعلا از فرایند لذت ببریم وفکر نتیجه و پایانو بذاریم برای بعد