اینو یه جایی خوندم که یه پس و پیشیم داشت البته. در مورد هوا بود. این که هوا از بس خوبه،آدم دودل میمونه که کیف بیشتری بکنه یا این که کلا کیفو فریز کنه و بگه دیگه الان تو اوج حال خوب، بمیرم بهتره:)
بازم البته اینا همه زاییدهی فکر و خیالای منه و شاید گویندهی اون قصارِ تو عنوان، منظور دیگهای داشته . بگذریم. داستان اینجاست که من با وجود این هوا و همهی این سانتی مانتال بازیای خاص بارون و ابر و غیره و ذلک، بینهایت عصبانیم و در کنارش ناامید.
امروز،جوری این دوتا حال بر من غلبه کرد که اول قشنگ عصبانیتمو با یه سری جملههای حامل نفرین و جز جیگر بگیری طور، نشون دادم. بعدم ناامیدی و اندوهمو با بغض و اشک، تو راه نون بربری خریدن، بیرون ریختم.
خلاصه اگه بعد ازین یه خانوم میانسالو دیدین بربری به دست ، تو کوچه راه میره و هی با یه دست سبوسارو از لباسش میتکونه و با یه دست دیگه اشکاشو پاک میکنه؛ بدونین که درگیر غم و ناامیدی شدیدیه و در عین حالم هنوز زندگی جریان داره و باید یه صبحونهی خوشمزه بخوره که جون داشته باشه:)
بدینسان، میرم که بابقیهی هیجانات ناخوشایند امروزم، دست و پنجه نرم کنم. چارهای نیست، بعضی از روزا هم اینجوریه.
مرواری(مروارید)از اون چشات می ریزه،قربون اشک چشات برم من.رضوان را بوس کن که تو دنیای منی،تو گل آلاله زیبای منی.(تصنیفی بود در قدیم که مورد استفاده اش برای باباها بود)
مهم اشکه که میتونه خلاف همۀ معادلات فیزیکی با همون یه ذره حجمش به محض چکیدن کلی آدم رو سبک کنه، وگرنه بستنی قیفی یا نون بربری سبوس دار بهانه است برای اینکه خوش ز دل دردمند، عقده کند وا
متنت جالب بود صبحونه نوش جونت آفرین که نون بربری گرفتی، سعی کن تا میشه لذت های کوچیک رو باشکوه برگزار کنی
چه تیتر جالبی!به نظرم ربطی نداشت.لحظه نزول باران رحمته.دعا می کنم دل آرام باشی