هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

گرم شده:)

خب دیگه داریم میفیتیم تو خشتک تابستون یواش یواش و بیوتی گرماگریزتونم قراره هر روز اخبار هواشناسی بده :) تا آبانماه وضع بر این منواله. هر کیم خوشش نمیاد بذاره بره؟ نه. خدایی تحملم کنین این چند ماهیو که ریشه‌هایم ز خاک بیرون است:)

راستی شعر دوکاج یادتونه. امیدوارم از همون عنفوان کودکی درس نوعدوستی و پذیرشو ازین شعر گرفته باشین و خیلی به من فحش و فترات ندین:)

جونم براتون بگه که غیر از گرما و اندکی کج خلقی ناشی از کم خوابی، امروز  ملال ویژه‌ای نبود و عین ساعت دقیق و منظم کار کردم. دیروزم همین طور. پریروزم همین طور و..‌.. 

چرا اینقدر کار می‌کنم؟ زینرو که دندونپزشکی باید برم و پول زیادلازم دارم. پرکردگی یکی از دندونام به شکل عجیبی اومده بیرون و دهنمو زخم کرده. برای چهارشنبه‌ی بعدی وقت گرفتم. حالا میخوام بعدش جرم‌گیری و بیلیچینگم بزنم تنگ کار. دیگه واقعا بریز و بپاش پول دارم:))

تازه تقیه‌ی مالی کردم و فیشال نرفتم. یعنی نمیشه همه‌ی اینکارارو باهم پیش  ببرم. فی‌الواقع میشه اما خب پس‌اندازی نمیمونه اونجوری:) دقت کردین با چس مثقال درآمد، پس انداز هم مدنظرم هست؟ 

دوستیم که تولدش بود و میخواستم پنج شنبه با چندنفر دیگه دعوتش کنم، چند روز پیش گفت مهمونی تولد گرفته و پیشدستانه دعوتم کرد. مهمونی بزرگ و پرو پیمونیم هست. عصری چندتا لباسو پرو کردم ببینم کدوم بهتره به نتیجه‌ای نرسیدم. حالا ببینم تا پس فردا چه زاید:)

دیگه واقعا هیچ خبری نیست جز این که فردا کلاس دارم و بعدشم باز باید برم دنبال کار اداری زهلم گتمیشم و بعدهم وقت دکتر پوست گرفتم ساعت ۵.  از الان خود به چشم خویشتن می‌بینم که جانم چاکلز میرود:)))

برم یه مقدای کلیدر گوش کنم و رخ در نقاب خواب بکشم . 

نظرات 3 + ارسال نظر
فریبا چهارشنبه 12 اردیبهشت 1403 ساعت 22:10

من هنوز بخاری ام روشنه.تا پریشب که بخاری هیزمی هم روشن می کردم .حالا به خاطر دودش از همسایه ها خجالت کشیدم.سه تا پتو و لحاف هم کشیدم.

وای چه عالی

سوری چهارشنبه 12 اردیبهشت 1403 ساعت 13:45

من حوصله دورهمی ندارم و از الان جای شما ماتم چی بپوشم گرفتم

وای خیلی مساله مهمیه این چی بپوشم

رضوان چهارشنبه 12 اردیبهشت 1403 ساعت 04:44 http://nachagh.blogsky.comy

افتادن در ...تابستان کنایه از زاده شدن از مرحله بهار (جنینی) به تابستان(مرحله نوزادی )است و عمه من نیز اصطلاحاتی این چنین به کار می برد تا ادعا کند در صحبت کردن نلاحظه چگونه گفتن را ندارد.

رضوان جانم حالا خدایی من آدم محافظه کار و ملاحظه کاریم تو این چیزا. ولی از وقتی کتاب کلیدرو میخونم به قدری کیف می‌کنم ازین همه آزادی و رهایی دولت آبادی تو به تصویر کشیدن موقعیتا که انگار افتادم تو تقلید:)
هرچند من کجا و آقای دولت آبادی کجا.
به گمونم باید مینوشتم فاق تابستان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد