هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

جمعه‌:)

دیروز واسه خودم سنگ تموم گذاشتم. فریزر خالی قشنگ جون گرفت و گوشت قرمزو مرغ و ماهی خریدم. یه ماهی بود که تنبلی می‌کردم واسه خرید این چیزا. فیله‌ی مرغ میخریدم اما سراغ باقی چیزا نمیرفتم. 

دیروز حتی سبزی آش‌رشته‌ی امروزو کشک موردنیازم خریدم. شاید براتون سوال پیش بیاد که چرا هر جمعه آش رشته؟ زینرو که بعد از کلی آزمون و خطا و پختن آشها و سوپهای مختلف، متوجه شدم تنها آیتمیه که بزرگ و کوچیک و سالمند و خردسال تو خانواده بهش علاقمندن و ازش استقبال می‌کنن. فی‌الواقع پِرتی کار و دوست ندارم و نمیخورمش صفره:)

داشتم می‌گفتم که دیروز خیلی فعال تو حوزه‌ی کوکبی عمل کردم. حتی مویز و بادومیم که اون روز به دلیل خالی بودن کارت بانکی نخریده بودم، خریدم. البته فکر نکنین همچین پاک و سالم برگزار کردما نه. یه بسته سوهان عسلیم گرفتم و کلیم ذوق زده بودم که میخوام باهاش چایی بخورم:) الانم خودمو خفه کردم و توی تمام مویرگام سوهان عسلی جاریه:)

مویز و بادوم خامم میخرم که مثلا قوت و قوت داشته باشم به شکل صحیح و سالم و بین کار هی نرم سراغ چیزای مضر. هم چاقی برام تهدیده و هم این‌که سبقه‌ی دیابت هم از جانب ابوی و هم خانوم والده مدام چشمک میزنه. دوتا از عمه‌هام که اصلا جان بر سر دیابت گذاشتن. خدا رحمتشون کنه. زینرو ترس شدیدی دارم تو این حوزه. 

از کارای دیگه ای که دیروز بهش پرداختم، خریدن گل لسینتوس بود. بهار که میاد این گلم میاد تو گلفروشی. همچین نرم و نازک و ملیح و لطیف و ایناس به نظرم. البته که گل کلا این ویژگیارو داره ولی لسینتوس اینارو به توان رسیده داره از نظر من. 

رنگاشم لامصب یکی از یکی قشنگتر و خاصتره. قبلنا که یه مقدار قیمتش معقول بود از دوسه رنگش یه دسته میخریدم و میومدم با ترکیبشون تو خونه بزمی راه مینداختم. اما خب الان دیگه به نظرم زیاده روی میاد یه کم چندرنگ خریدن. این بار یه صورتی عروسکیشو خریدم و انگار روی میز شده یه بخشی از مهمونی. 

آهان گفتم مهمونی، دلم میخواد پنج شنبه‌ی بعدی یکی دوتا از دوستامو رسمی دعوت کنم و یه بزم و محفلی داشته باشیم‌. همونی که تولدشم هست همین نزدیکیا تو جمع مدعوینه. 

فکر کردم  چون سرکارن مهمونی شب براشون بهتر باشه. شامم لازانیا درست کنم با سوفله‌ی مرغ. فی‌الواقع جفتشونم هوس خودمه. بس که پاستوریزه غذا خوردم دلم یه غذای چاقِ پنیر پیتزایی میخواد:)) 

یه سالاد خوشمزه هم درست کنم که اگه احیانا پاستوریزه‌ای بینمون بود و نخواست خیلی دل به غذای چاق بده سالاد بخوره و سیرم بشه. اینو میخوام از پیجای آشپزی کمک بگیرم و خودم خیلی چیزی به ذهنم نمیرسه.

در حال حاضرم حبوبات بیست و چهارساعت خیسونده‌ی آشو گذاشتم که بپزن و بعدم مابقی داستانو روشون اجرا کنم. یه چیز دیگه ایم که در مورد خودم مطمئن شدم اینه که من احتیاج به چهارده ساعت خواب دارم تو شبانه روز:)) فقط درین صورت مغزم درست کار می‌کنه:)))

البته چهارده ساعت نخوابیدم تا به حال و همینجوری الکی گفتم عددشو. اما دیشب حوالی دو اینا خوابم برد و صبحم با صدای ترق توروق و شرق شوروق همسایه پایینی بیدار شدم حوالی شیش اینا. کلا همسایه پایینمون رو ویبره است بنده‌خدا. یعنی هیچ کاریم نمی‌کنه سرو صدا داره. حتما دیدین ازین آدمایی که حرف زدنشون بلنده، راه رفتنشون تند و پیتیکوب پیتیکوبیه. میخوان یه قفل به در بزنن صدایی درمیاد ازین کارشون که تو اصلا باورت نمیشه و فکر میکنی داره درو از جا درمیاره:) خلاصه همچین موجودیه. 

هیچی دیگه. دوباره با تلاشی غیرقابل وصف خودمو خوابوندم و تا ساعت ۱۱ خوابیدم. بیدار که شدم جهان روشن و شفاف میومد به نظرم و زندگی قشنگ‌تر در جریان بود. حالا فکر کردن به چایی و سوهان عسلیم قشنگی کارو چندبرابر میکرد:))

کلا سطح تقاضام از زندگی واقعا پایینه. با چند ساعت خواب و چایی و سوهان عسلی راضی و خرسند میشم:) 

الانم بهتره برم یه نرمش ریزی بکنم . زینرو که دیروز افتادم به بشور و بساب و بخر و بپز و این داستانا، دیگه نای ورزش نداشتم. شبشم خودمو مهمون یه حموم ترکی کردم با همه‌ی مخلفاتش. امروز دیگه باید دست بجنبونم و یه چندتا حرکت نرمشی به این عضلات طفلیم بدم. 

آهان آهان اینم بگم و برم. تو رمان کلیدر چندتا چیز هست که خیلی تکرار میشه و دوستشون دارم و تا حالا نشنیده بودم. مثلا میخوان از درستکاری یه آدمی تعریف کنن میگن آدمِ دزدی و گرگی نیست. کلا خیلی باحاله و کیف می‌کنم ازین ادبیات. 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
قره بالا دوشنبه 10 اردیبهشت 1403 ساعت 13:34

چرا نیستی؟

جدیا چرا نیستم خودمم دقیق نمیدونم چرا حال نوشتن ندارم
فکر کنم زیاد خسته میشم یا چی

سارا یکشنبه 9 اردیبهشت 1403 ساعت 10:55

فکت علمی
دقیقا همینه
من هم بنده خوابم و اگه خواب کمتر از نیازم باشه خیلی دیر بعدش سرحال میشم. ولی از موقعی که مامان شدم،کیفیت خوابم مثل قبل نیست.
باور می کنی یک هفته ای که تنها سفر بودم، یکی از لذت ها برام این بود که هر وقت دلم خواست بخوابم بدون عذاب وجدان یا اینکه کسی باهام کاری داشته باشه.

ساراجانم من بچه نداشتم ولی خب واقعا متوجهم کم خوابیا و بیخوابیای بچه‌داری چقدر میتونه اذیت کننده باشه.

نازی شنبه 8 اردیبهشت 1403 ساعت 21:38

سلام
خواستم بگم منم حضور دارم اما به حالت نهفته با این حجم از مفید بودن داری ناامیدم میکنی باز من دماغم رو قرمز کردم لباس دلقک ها رو پوشیدم

سلام نازی جانم
شما نهفته‌تم قشنگه
میخوام چهارده ساعت خواب مفیدو بکنم برنامه چهارصد و سه

باغبان شنبه 8 اردیبهشت 1403 ساعت 07:47

بر خود واجب دانستم به خاطر این پست حال خوب کن مراتب قدردانی و تشکرم رو کتبا به استحضارتون برسونم.
سپاسگزارم هنوز زندگی عزیزم به خاطر نوشته ای که دونه دونه کلماتش برام مثه قند و نباته و خود زندگیه
دوستتون دارم.
با احترامات فائقه
ماچ ماچ

منم بر خود واجب میدانم که یه ماچ و بغل محکم ازت بگیرم

باغبان شنبه 8 اردیبهشت 1403 ساعت 07:37

سلام سلام
من چهارشنبه ای انقد بی اعصاب بودم از بی خوابی شب قبلش که حتی یه مورد نزدیک بود پاشم بزنم رییسمو! همکارا از دستم گرفتنشا
رسیدم خونه از ساعت پنج عصر تا ده شب یه دور خوابیدم یکی دو ساعت بیدار شدم برا مسواک زدن و زهراب و اینا دوباره خوابیدم تا ساعت پنج صبح، یعنی فرداش دنیا انقد لطیف و قشنگ و مهربون بود که نگین
ما مثلا بخوایم بگیم یکی خیلی زرنگه میگیم گوت کیمیندی!!

سلام سلام
به خدا که میفهمم هم اون حال بد ناشی از بیخوابیو هم ازین حال خوش به خاطر خواب زیاد و با کیفیتو

مام میگیم اینو ولی دولت آبادی با دزدی میارتش

زهره جمعه 7 اردیبهشت 1403 ساعت 19:20 https://shahrivar03.blogsky.com/

آخی! یهو تصور کردم یه روز بگی آش رشته می‌ذارم همه بیاید فلان جا دور هم دید و بازدید وبلاگی

شاید یه روزی اینکارو بکنیم

سمیرا جمعه 7 اردیبهشت 1403 ساعت 19:17

جاری بودن سوهان عسلی در تمام مویرگ ها عاااالی بود حالا یه جا خوندم که اینکه میگن آدم ها به هشت ساعت خواب نیاز دارن واسه آقایون هست خانوم ها به یک الی دو ساعت خواب بیشتر نسبت به آقایون نیاز دارن و اینکه در زمان عادت ماهیانه هم باز به یک الی دو ساعت خواب بیشتر نیاز دارن

بیا من میگما همه میگن تنبلی و فلان . فکت علمیه این
پس شد پونزده ساعت خواب خیرشو ببینیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد