هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

کویری که منم

نمی دانم آدمها در مقابل  شنیدن دوستت دارم  و رفتارهایی که نشان از دوست داشته شدن دارند، چطور می توانند بی تفاوت باشند؟ تراپیستم می گفت تو بنده ی محبتی . کافیست یک نفر به تو محبت کند آن وقت تو دیگر چشمهایت را به روی واقعیت می بندی و غرق خیال و رویا می شوی. این که فکر می کنی یک نفر دوستت دارد کار تمام می شود. حالا توی واقعیت هزار بار هم بی مهری ببینی همان خیال مهر اول نگهت می دارد. کاملا درست می گفت. 

من کویریم که با یکبار بارش محبت  در من بنفشه می روید و سخت می شود این بنفشه ها را خشکاند. بگذار روانشناسها اسمش را بگذارند مکانیسم دفاعی انکار. بگذار اسمش را بگذارند توجیه کردن . هر چه دلشان می خواهد بگویند. من با این بنفشه زار مدتی خوشم و بعد مانند تمام رابطه های دیگر که گلش خشک می شود بنفشه های منم خشک می شوند. عذاب می کشم؟ خیلی. اما مدتی روییدن گل به باغ خشکم برایم کافیست. من همین را هم غنیمت می دانم. 

حمید مصدق شعری دارد که می گوید ابر محبت اگر در کویر می بارید به جای خار بیابان بنفشه می رویید. من همان کویرم. 

باز هم من. باز هم زندگی

یک بیماریی هم هست که بیمار دلش میخواهد توی فضای عمومی بنویسد  به جای دفتر و فایل شخصی. بعد همین که سر و کله ی یک آشنا پیدا می شود بیمار که از آشنا هراسی در رنج است، احساس خفگی می کند و از آن صفحه متواری می شود. چندوقتی هم با خودش می گوید خب فقط توی دفترم می نویسم. اما دوباره مرض عود می کند. 

درست مثل این لحظه که من باز تصمیم گرفتم جایی برای نوشتن و آرمیدن خیال و واقعیت در آن داشته باشم. هنوز زندگی را ساختم تا باز هم از خودم و روزمره ی نه چندان شگفت انگیزم بنویسم. نمی دانم تا کی ادامه بدهم . اما ایرادی ندارد من عادت دارم دفترهایم را هم تا نصفه می نویسم حتی. بعد میروم سراغ دفتر نو. برای همه چیز همین طورم. کارها را ادامه نمی دهم در کل. اول هر چیزی حسی از تازگی برایم دارد که مدام دلم می خواهد فقط شروع کنم. بعد که ملال و خب که چی به سراغم آمد دوباره  از اول یک چیز دیگر را شروع کنم.

 البته که کار سالمی نیست. انسان نرمال آهسته و پیوسته جلو می رود و کار می کند. من اما گهی تندم و گهی هم خوابیده. گههای دیگر هم کلا راهم را عوض کرده ام و دوباره  توی نقطه ی استارت ایستاده ام. شروعم همراه تب تندی است که زود عرق سرد می کند.

 خب دیگر همه که قرار نیست سالم باشند. جهان به انسانهایی شبیه من هم احتیاج دارد:)