عنوان پست خطاب به خود نگارنده است بس که خودشو جدی میگیره و کارای ساده رو تبدیل میکنه به پیچیدهترین اعمال بشری. مثلا یه ظرف شستن چیه آخه؟ اینجوریم که تا هرشب همهی ظرفای تو سینکو نشورم، گاز رو یه دستمال گربهشور نکشم و نیز کتری برقیو پرآب نکنم برای صبح، آروم نمیگیگیرم:)
جدیا. کار که تموم میشه با حالی خسته و درمونده به جای استراحت اول باید اینکارارو بکنم و بعد بشینم واسه نفسی چاق کردن.
تازه اونموقع یادم میفته باید صورتمو بشورم و مسواک بزنم. نه اینکه حالا آرایش داشته باشم ، کلا در هرحالی مرده و زنده باید صورتمو با شویندهی مناسب بشورم و بعدم دورچشم و کرم شب بزنم:) واسه همینم انتظار داشتم تو مرکز فیشال بهم مدال بدن که حتی تفم کف دستم ننداختن:)
شیطونه میگه دیگه نرم سراغشون تا کاروبارشون کساد بشه و بعدش فقط لب به تعریف تمجیدم بگشایند و بس:) سالی دوبار فیشال نرفتنِ من صددرصد داغانشون میکنه. حالا ببین کی گفتم.
حالا بریم سراغ امروز. جونم براتون بگه که کار کردم بسیار زیاد. یعنی ازون روزای برو کار میکن مگو چیست کار بود اساسی. همشم دلم چیزای شیرین میخواست. ولی خب تنکس گاد چیزی تو خونه نگهداری نمیکنم. بس که سستعنصرم و دچار عدم خویشتنداری.
حالا بگو بهجاش چیکار کردم؟ مادرم جمعهای بهم کدوحلوایی داد. نمیدونم با خودش چی فکر کرد ولی گفت دخترقشنگم این کدورو گذاشتم برای تو:) اولش فکر کردم با برادرم توطئه کردن که دستم بندازن و الان از دل کدو یه فنری چیزی واسه ترسوندنم بیرون میپره که نپرید:)
خلاصه دو روزه من و کدو هی به هم نگاه میکنیم و هی از کنار هم بی تفاوت رد میشیم. فیالواقع من رد میشم و هنوز بیماریم اینقدر اود نکرده که کدورو در حال حرکت ببینم:) تا اینجا فقط سنگینی نگاهشو حس کردم:))
هیچی دیگه امروز به چندقاچ تقسیمش کردم و گذاشتم بخارپز شد. بعد هم شیرهی انگور ریختم روش و هی فرت و فرت رفتم سراغش. به جای شیرینی و شکلات مالوف و مانوس و محبوب ، امروز کدوشیرهایه محجوب داشتیم:) این محجوبم به دلیل تنگنای همقافیهگی با محبوب گفتم و بازم هنوز بیماریم به حدی نرسیده که حجب و حیا و نجابت کدورو اندازه بگیرم.
هرچند الان که قشنگ فکر کردم دیدم مولانا تویه داستانی آبرو واسه کدو نذاشته و توی تصویر کردن یه صحنهی پورن و بیحیایی ازش استفاده کرده. درهرحال کدوی ما محجوب بود و تمام.
این از داستان خوراکیجات میان وعدهایم. وعدهی اصلیم یه مقدار محدودی پاستای سبزیجات خوردم. و دیگر هیچ:) نمیدونم چرا دلم خواست الان به عنوان حسن ختام پست بگم ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ:)) بعدم خیلی بی مقدمه و تو اوج نوشته رو تموم کنم.
میدونم الان تقاضای شفای عاجل برای مرضای اسلام دارین. خودمم بلند میگم آممممممییییین:)
باور کنید شما یه نسبتی با شهر ما دارید از بس اصطلاحات ما رو به کار میبرید. مال کدوم باغ اناری؟ ببین حالا خودتون سر شوخی وا میکنیدا
هی میگم این نویسندست هی هیچکی گردن نمیگیره کتاباشم قبلا در اومده احتمالا
مگه با پست های تو میشه نخندید
چه خوب
خواهش میکنم به کدو حلوایی نگو محجوب. بنظرم پاستا به مراتب محجوب تر و حتی محبوب تره.
عه خب پس
چقد با نمک بود این پست.
حتی یه جاییش در مورد اینکه گفتین تعریف نکردن از پوستتونو میخواین دیگه از حضور سالی دوبارتون توی اون مرکز محرومشون کنین تو دلمگفتم لیاقت ندارن ایششششش!!!
کدوم شعر مولوی؟! ایموجی همون باغبان سوت زنان در افق محو شونده
خودمم هی راهنماییشون کردم که الان تعریف لازمم اما باز نفهمیدن
برو بچه برو پی کارت
طفلک خونت قند لازم داشته،مجبور شده تاب آوری کنه .
نه دیگه شیرهی انگور دادم بهش
خیلی قشنگ بود خیر ببینی که مارو شاد می کنی
اووووفی چه تشویقی شدمااا
یعنی عااااااالی
گوزل بالا کاش همیشه بخندی
ولی عنوان رو میتونستی بگذاری هنوز نشده پیرزن و کدوی قل قل زن :))))
من که میدونم منظورت هنوزِپیرزن و کدو قل قله زنه:)) اما خب بر تو می بخشایم