هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

ادامه‌ی روز بیست و سوم: خود را چشم نزنید:)

اومدم تو پست قبلی گفتم ال و بلم و حالم اوووف، اوووهه:) رفتم دوش گرفتم و بعدش فهمیدم حال کاریو ندارم. یه ذره هم انگار خوابم میاد. از توی یه پیجی رسپی سوفله‌ی شیره انگور برداشتم. 

حالا نوشته بودموقع هم زدن دیر پف می‌کنه و اینا ولی کار ازین حرفا گذشت. 

من و همزن جفتمونم از نفس اومدیم اما مایع پف نمی‌کرد. دست آخر همین جوری گذاشتمش تو فر. بد نشد یه کم به گمونم شیره انگورشو زیاد ریختم. گرمی گفته بود منم ترازو آشپزخونه ندارم. 

در هرحال سوفله هم درست کردم این وسطا. یه حالیم عجیب. قشنگ حال اهمال کاریه این حال:) میدونی کارت واجبه اما چون امشب ددلاینش نیست هی میندازی عقب؛)

خلاصه که هی به این در و اون در میزنم تا نرم سراغ درس و مشق. حتی دوساعت یه لنگه پا تو آشپزخونه داشتم سفیده تخم هم میزدم و صدای همزن تا اعماق نورونای گیجگاهیم رسوخ کرده:) فقط برای این که نرم سراغ کار اصلیم:)

بابا مگه مرخصی، استراحت کامل نیست؟ کار چیه آخه این وسط. اسیر شدیم به خدا. البته اگه انجامش بدم کلا نفس راحتی میکشم اما هی یللی تللی می کنم. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد