هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

روز بیستم از چله‌نویسی: از دست‌تو، توسینه‌ی من هلهله برپاست، انگار درختی‌رو پر از سار کشیدن:)

دیشب با برادرم و خانوم دوست‌داشتنیش، رفتیم بیرون و شام خوردیم و کلی هم خندیدیم . در واقع اونا پیشنهاد دادن و من هم به سر دویدم. خلاصه که خوب بود و کلی حس خوب و حال خوب تجربه کردم. 

بعدم که برگشتم طبق معمول اول مراسم شستن صورت و استفاده از کرم شب و مسواک و بعدم مستقیم رفتم توی تخت. جوری خوابیدم که مدتها بود تجربه‌شو نداشتم. تا ساعت یازده امروز . یعنی همین پیش پای شما بیدار شدم:)

آهان راستی اینم بگم که دیروز قبل از بیرون رفتن ورزش سفت و سختیم کردم. ازون روزای اندورفین لازم بودم واقعا. فی‌الواقع موقع پوشیدن لباس و آماده شدن برای ورزش، حالم حال آدمی بود که دارن میبرن عذابش بدن. اما بعدش واقعا اوضاع بهتر شد. 

انگار باز مادر درونم بود که نازمو می‌کشید و بهم می‌گفت این کارارو بکنی برات خوبه. حتی به جاییم که از شدت بی‌حوصلگی دلم می‌خواست پیام بدم به برادرم و بگم من نمیام، بازم مادر درونم اومد گفت حالا یه دوش بگیر بعدش خواستی پیام بده. 

خلاصه که دم این ننه‌ی درونم که روز به روز داره آدم حسابی‌تر میشه گرم:))

حتی یه جایی که داشتم گریه می‌کردم واسه داستان قدیمی، برگشت بهم گفت به نظر می‌رسه گریه‌‌ات گریه‌ی دلتنگی نیست. انگار داری خودتو سرزنش می‌کنی و حس گناه داری. بعدم بغلم کرد و گفت تو اون روزا هیچ‌چاره‌ای نداشتی. اون روزا خیلی طفلکی بودی. ترسیده بودی. منم نبودم که کمکت کنم. دلتنگ باش اما خودتو گناهکار ندون. تو گناهی نداری. همه‌چی تقصیر تو نبود.‌

خلاصه این حرفا هم آرومم کرد. خیلی مادر وجودمو دوست دارم. فقط نمیدونم مامی صداش کنم یا نن‌جون:))

امروزم برنامه اینجوریه که اول یه صبحونه ناهار ترکیبی بزنم و بعدم برم یکی دوتا رژ لب بخرم. محبوبه جان تو کامنتا گفته بود که باید به این موضوع توجه خاص مبذول کنم که دارم می‌کنم هرچند یه کم دیر و دقیقه نودی طور,:)

بعدم بیام دیگه دوش بگیرم و آماده شم واسه مهمونی. تصمیمم بر اینه که خیلی چش‌درآر و شهرآشوب ظاهر شم. اما خب مادر درونم میگه بهتره آروم باشم و از فکر این چیزا بیام بیرون:)) 


نظرات 12 + ارسال نظر
زینب دوشنبه 23 بهمن 1402 ساعت 18:53

ببین
پادکست هم زن رو شنیدی؟
جاش بودکه اون قسمتی که در آرایشگاه زنانه چه میگذرد رو بشنوی و به خودت افتخارکنی که پیش این آرایشگرای سلیطه نرفتی
خوشحالم که خوش گذشت
و
باقالی پلو و ژله هم خوردی؟ د. اینو که باید بگی

نه گوش نکردم این پادکستو. رفتم آرایشگاه ولی واسه آرایش صورت نرفتم.
ممنونم ازت زینب جانم.
خیلی خوراکیجات خوشمزه زیاد بود

فرشته شنبه 21 بهمن 1402 ساعت 17:10

منتظر پست عروسی هستیم حداقلش سه تا پست دربارش بنویس حال کنیم

فرشته جانم یه عروسی که این حرفارو نداره:) بعدم در مورد عروسی بنویسم هی باید راجع به آدما و فضا و حس خودم بنویسم میترسم یکی بیاد بخونه

لیمو شنبه 21 بهمن 1402 ساعت 13:10

مامی هم خوبه
خوش گذشت؟ مژه ها چی شد راستی؟

نن جون چی پس لیموجانم؟
خوب بود آره خوش گذشت. مژه هارم همون دیشب قلع و قمع کردم

محبوبه شنبه 21 بهمن 1402 ساعت 09:48

اخیش ، عروسی هم تموم شد، الان احتمالا کلی سوژه داریم دور هم حذف بزنیم، چه خوب که به بهانه عروسی یه چرخی تو آرایشگاه زدی، این مدت، فهمیدی زیاد با مژه خوشحال نیستی، رفتی سراغ رژ خریدن، که نمی‌دونم خریدی یا نه، به موهات یه حالی دادی.. و ما هم سر کیف اومدیم این مدت..
دیگه لباس پلوخوری ها بره تو کمد، کفش رزم بپوش، بریم راهپیمایی فردا

خیلی ممنونم محبوبه جان
آره به این بهونه ها یه کم قاطی زندگی کردم خودمو...
کلی لوازم آرایشی خریدم

زهره شنبه 21 بهمن 1402 ساعت 02:19 https://shahrivar03.blogsky.com/

باغبان هم انگار حس من رو داشت! براش نوشتی خوش گذشت! خیالم راحت شد
دیگه واقعا شب بخیر

باغبان نازنینم....
ممنونم ازت زهره جان امیدوارم خوب خوابیده باشی

زهره شنبه 21 بهمن 1402 ساعت 02:16 https://shahrivar03.blogsky.com/

باور می‌کنی خوابم نبرد؟!؟ عین زامبی اومدم ببینم آپ کردی یا نه!
چرا من برای این عروسی تو اینقدر استرس دارم!؟!

حق داری به خدا بس که درموردش حرف زدم و حرف زدم

زهره شنبه 21 بهمن 1402 ساعت 01:46 https://shahrivar03.blogsky.com/

تو که نیومدی هنوز انگار، من برم بخوابم دیگه!!!

همین الآن که دارم برات می نویسم از خیابون صدای بوق بوق کاروان عروسی میاد. وبلاگ نداری که سینما چندبعدیه

شبت بخیر باشه و خوب بخوابی
من برگشتم بالاخره و همه چی تموم شد

قره بالا جمعه 20 بهمن 1402 ساعت 18:03

از نن جون میشه با یه ماچ آبدار تشکر کرد
اما امان از مامی ، هرچی براش بگیری واسه تشکر میگه خودم بهترش رو دارم


خدارو شکر که بهتر شدی

کلا موجود آدم حسابی و کم توقعیه . من تو نامگذاری موندم وگرنه اونو هی صدا بزنمم اوکیه
ممنونمدگوزل بالاجانم

سارا جمعه 20 بهمن 1402 ساعت 17:24

امیدوارم امروز حسابی خوش بگذره
ننه میشه دیگه مامان بزرگ
مامی هم که مال یه جمعیت اقلیت دهه شصت بود، شاید همان مامان بتونه حق مطلب و ادا کنه

آخه ساراجانم مادر درونم با مادربزرگ درونم فرق دارن خیلی:))
من میخوام مادر درونمو نن جون صدا کنم

باغبان جمعه 20 بهمن 1402 ساعت 16:57

امیدوارم بهتون خیلی خوش بگذره.
کائنات! لطفا!!

قربونت بشمممم...خوش گذشت

فرشته جمعه 20 بهمن 1402 ساعت 14:35

داشتم میترسیدم مهمونی هم نری شکر خدا میخواهی بری
اصلا همه عروسا خوبن وخواهرشوهرای مثل تو که خوبی رو میبینن

فرشته جانم من ازین بیدا نیستم که با این بادا بلرزم:)))
همه‌ی عروسا خوبن جدی؟

زهره جمعه 20 بهمن 1402 ساعت 12:43 https://shahrivar03.blogsky.com/

حسابی خوش بگذرون امشب

ننه خیلی بهتره اگر بگی مامی پررو میشه بعد باید برای اون هم ۲ تا رژ علی حده بخری

ممنونم زهره جان
درست میگیا پررو نشه یه وقت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد