هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

روز پونزدهم از چله نویسی: دنبالم نیا، داستان میشه:)

عنوان پست از نوشته‌ی پشت شیشه‌ی یه مینی بوس قدیمی انتخاب شده و به نظرم هم خیلی شکیل و نغزه ، هم برازنده‌ی حال و روز فعلی منه. 

حال و روزم یجوریه که دنبالم بیای و نزدیکم بشی، تو سر از بهشت زهرا درمیاری و منم زندان:) این‌طور بی‌اعصابم. برای این که خیلیم خودمو درگیر شناسایی هیجان و تعامل باهاش نکنم، یه صفت پی‌ام‌اس بهش چسبوندم و خلاص:) 

البته که واقعا به این موضوع اعتقاد تام و تمام دارم که انسان یک مشت هورمونی است که دست و پا درآورده و دنیارو تسخیر کرده:) حالا ممکنه یه عده ازین مثبت اندیشا بیان بگن اوووه بابا زیادی جدی گرفتی خودتو و چندتا دایره بکشن و جایگاه نقطه‌ای زمینو تو کهکشان نشون بدن و بعدم بگن حالا تو این نقطه تو و چند میلیارد ذره زیست می کنین. 

اما من واقعا نمی‌فهمم خب اوکی فهمیدم. ما خیلی حقیر و ذره و ناچیزیم. اما این گرهی از مشکلاتم باز نمی‌کنه انصافا. هم‌چنان باید کار کنم و بتونم از پسِ این گرونی بی‌پیر بربیام. حالا که یه ذره تو یه نقطه‌م اما اندازه خود کهکشان راه شیریم بودم مشکلات شخمی هورمون و سایر بلایای ایرانی بودن سرجاش بود. 

یه کم دارم مبهم حرف می‌زنم به گمونم. اما خب اونم به خاطر پی‌ام‌اسه به گمونم. مغزم ردداده‌تر از همیشه‌است:))

یه وقت فیشال می‌خواستم بگیرم، خانومه‌رو دیوونه کردم بس که هی تایمو جابه‌جا کردم. ولی واقعا نورونای تصمیم‌گیریم، کلا دیگه کار نمی‌کنن. قبل سست عنصر و متزلزل‌التصمیم بودم. الان در مجموع فاقد تصمیمم. لاتصمیم هم تو بعضی روایتها اومده. 

خلاصه تو همچین وضعیتی گیر افتادم. ازونطرفم جوری کار سر خودم ریختم انگار خصم مبین خویشتنم. یجور استثماری استعماریی در مورد خودم عمل می‌کنم. 

دیدی میگن کاه از خودت نیست کاهدون که از خودته. همش یادش میفتم. هرچند بی‌ربطه و اینو واسه خوردن میگن اما در کل خیلی تو سرم تکرار میشه. احتمالا کاهدون اینجا کنایه از مغز بینوامه و کاه هم کنایه از کارای ردیف شده تو کلندرکه شبیه وحی منزل باهاشون برخورد می‌کنم و امکان نداره یکیشونو انجام ندم. 

دیگه فکر کنم با این سالاد کلماتی که راه انداختم به وخامت اوضاع ذهنیم پی برده باشین و لازم نباشه بیش ازین طول وتفصیلش بدم:))

امروزم گذشت و شاکرم از این گذشتن. یه کمی هم مفتخرم به این که پی‌گیر برنامه‌هامم به هر شکل و شمایلی که شده. البته که کلی هم ایده واسه کارای جدید دارم. سرمو زیادی شلوغ کردم و زیادی از خودم کار می‌کشم. با مرخصیم موافقت کنم می‌شینم به پلن نوشتن براشون. کتابایی که خریدمم هنوز نخوندم. 

برنامه‌م اینجوری شده که از صبح کار می کنم تا هشت و نه شب. بعدم یه ذره جمع و جور کردن خونه و آشپزخونه. یه ذره هم‌تو اینستاگرام چرخ میزنم. بعدم اینجارو به روز می ‌کنم و بعدم می‌خوابم. 

نه کتاب میخونم. نه فیلم می بینم نه چیزی. در واقع مغزم دیگه یاری نمی کنه. حالا باید یه برنامه ریزی جدید بکنم و یه کمی روتینو عوضش کنم. 


ساعت نزدیک سه صبحه. به هیچ عنوان خوابم نمیاد. دوتا ملاتونین با هم خوردم اما انگار نه انگار که نگاری داشتم:) خداوند عزوجل فردارو بخیر بگذرونه. بیخود نبود تقاضای مرخصی واسه این هفته دادم به خودم.  به قول نامجو صادقانه حال ادامه دادن ندارم. الان یه عده میگن واااای اسم این ریپیست بی‌شعورو نبر. خبالا :))

هرچند نامجو این جمله رو گفت یه چندوقت بعد فیلم عروسیش اومد بیرون. فکر کنم برای ادامه به فکر کمکی افتاد:) نکته اینجاست که من حتی از کمکی هم فراریم. کم کم دارم به نقطه‌ای‌می‌رسم که خبر ازدواج یکیو می‌شنوم، واحیرتا و وامصیبتا گویان صحنه رو ترک می‌کنم. به گمونم ازدواج و رابطه و این چیزا واقعا دنبالم نیا، داستان میشه‌است:) 

امشبم متوجه شدم یکی از دوستای خیلی قدیمیم که دیربه دیر ازش خبر می‌گیرم، جدا شده. خیلیم تو فاز جبران افراطی بود و می‌گفت دردای اینجوری باعث بزرگ شدن آدمی میشن. دلم نیومد بهش بگم شات اپ بیب:) بزرگ شدن چیه؟ این شر و ورا چیه افتاده تو دهنا؟ درد آدمو بزرگ می کنه، نور از زخم وارد میشه و ال و بل؟ درد آدمو خسته و فرسوده می‌کنه و از زخمم فقط عفونت وارد میشه و بس. 

عذر میخوام مثبت اندیشای الیف شافاک خون که احساساتتونو جریحه‌دار می‌کنم ولی خدایی دیگه رنگ و لعاب مضحک ندین به کار لطفا.‌

منم بهتره برم دوباره برای خواب تلاش کنم تا بیشتر ازین باعث ضرب و جرح خودم و شما نشدم. فقط اینم بگم به قول حامدعسگری :

به قفس‌سوخته، گیریم که پرهم بدهند

ببرند از وسط باغ، گذر هم بدهند 

 خسته‌ام مثل یتیمی که ازو فرفره‌ای

 بستانند و به او فحش پدر هم بدهند...



نظرات 12 + ارسال نظر
قره بالا دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت 22:39

چقدر همشون واقعی بودن

مخصوصا اون تهش
ولمون کنین بابا
درد آدم رو له می‌کنه رسما

درد له می‌کنه رسما . درست میگی گوزل بالا

سارا دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت 17:23

همون که همه نوشتن، چقدر کلمه های ترکیبی جدید می سازین، عالیه! با این استعداد در ترکیبات کلمه ها، آلمانی یاد گرفتن براتون آسونه.
من خیلی منفی نگرم، جدیدا سعی می کنم جنبه های مثبت و هم ببینم، ولی خوب هیچ وقت نتونستم یه خوش خیال باشم.

ساراجانم ممنونم ازت. من کلا آلمانی دوست ندارم حالا دست برقضا.

بی خود دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت 17:01

حالا ما یچی گفتیم
شما همیشه نوشته هاتون عطر و طعم‌مثبت داره برای من اقلا و حرفهای روانشناسانه گاهی میزنی خودتم که الیف رو خوندی بعد میایی اینجور به مثبتیا ها و الیفیا گیر میدی کورسو لامپی بیرون میماند . هرچند اجساس میکنم در زمان این پست ناراحتی از چیزی داشتی سر اینجا خالی کردی
فضولی این کودک درون رو میبخشید
البته من جز اونا نیستما

نه خب شما که سروری هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو...
از مثبت اندیشا عصبانیم

هیلا دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت 15:11

ممنون که می نویسید...روحم شاد شد. بی انصافی بود سکوت کنم دربرابراینهمه حرف حق.خصوصا در مورد درد و زخم ونور...و اون داستان ذره وکهکشان... ودرمورد مثبت اندیشی.

ممنون که میخونی هیلاجان
لطف کردی برام نوشتی ممنونم ازت

ناخود دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت 12:47

عالی نوشتین که باعث میشه هی بخونم.
هی میگم نویسنده ای چیزی هستیا نگو نه شایدم رشته ات مرتبطه با نوشتن!
ولی من چرا یک خورده احساس تناقضی دارم با برداشتهایی ک از نوشته های قبلیتون کردم
یعنی شما الیف شاکاف ر نخوندی؟

ممنونم ازت که اینجارو میخونی.
نوشته های قبلی من چی داشت که به تناقض رسوندت؟ الیف شافاکو نخونده بودم که نمیدونستم چی نوشته و کیه.

رضوان دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت 12:36 http://nachagh.blogsky.com

دنبالم نیا را بهانه کردی و از هر آنچه حرص خورده بودی گفتی و گفتی.منکه خوشم امد ولی دنبالت میام

عزیزم... رضوان جان. ممنونم که اینجارو میخونین

نرگس دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت 11:51

وای خدا چقدر باحال گفتی از محل زخم فقط عفونت وارد میشه بابا بکشید دیگه اه.

والا به خدا

لیمو دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت 09:54

نه تنها هورمون خیلی تاثیر داره که محیط و آدمها و حتی نور کوفتی هم تاثیر داره. من بعد از ظهرها اکثرا عصبانی ام. این آدمهایی هم که میگین مثبت اندیش نیستن. بنظرم یا "خود گول بزن" هستن و همیشه یه دلیلی میارن که مرهم رو دلشون بذارن یا جزو دسته ی "ادایی ها" هستن که درد عشق رو کنار یه ماگ قهوه و کتاب دوست دارن :/

ادایییا وای ازین اداییا. اینستاگرام ادایی پروره اصلا

باغبان دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت 08:00

«مثبت اندیشای الیف شافاک خون» خدا بودا!!!

خیلی لجم درمیاد از دستشون. انگار صاف صاف انکارو می‌کنن تو چشت

باغبان دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت 07:58

من موندم چجوری میشه اینهمه کلمه رو اینجور قشنگ کنار هم چید که آدم از خوندنش خسته نشه.

من موندم تورو نداشتم چی‌کار باید میکردم تو این وانفسا

سمیرا دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت 03:03

فقط خواستم عرض ادب کنم خدمتت

منم عرض ادب و احترام دارم سمیراجانم

مانی دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت 01:56

عنوان و متن بالا عاااالی ، نسیم جان
یعنی اصلا نمی تونن محصول مغز “رد داده’”باشند

خیلی ممنونم مانی جان
همیشه به من لطف داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد