تحت تاثیر جناب چاوشیم امروز. کلا زدم تو خط آه و واویلاهای محسن چاوشی. خلاصه که ازون دوتا چشم پراز جنون چه خبر؟ :)
خب بگذریم ازین داستانا و بریم سراغ حرفای خودمون. جونم براتون بگه که دیروز یه حال غریبی بودم. بلاگ اسکایم مثل من شده بود. جفتمون دیگه بالا نمیومدیم:) دیدم اینجوری نمیشه ادامه داد. پاشدم و خونه رو جارو زدم و تی کشیدم.
بعدم یه قابلمه هیاتی گذاشتم رو گاز و اندازه دوازده سیزده نفر سوپ گذاشتم. البته که کماکان شوت بودم و هی ظرف از دستم میفتاد و چیزمیزارو جابجا برمیداشتم و زین قسم کارای پت و متی.
بعد از یه حموم ترکی بساب و بروفی ، دیگه زیر گازو خاموش کردم و گذاشتم تا یه کم خنک بشه تابقچهپیچش کنم و ببرم خونه مادرم اینا. چندوقتیه یه آشی، سوپی درست میکنم تا با فمیلی بخوریم.
تو این اثنا هم رفتم واسه سشوار و چیتان پیتان . لباس پلوخوریی بر تن کردم و قابلمهی بقچه پیچم گذاشتم کنارم تو ماشین و راه افتادم به سمت فرشته.
حالا دیگه با مشقتای راه کاری نداریم که از یه جایی به بعد برف میبارید و ماشین من به جای جلو رفتن بیشتر فر میخورد:) حتی با اینم کاری ندارم که زه در ماشینو مالیدم به ستون پارکینگ مرکز خرید بس که شوماخرم و نیز یکی دیگه از کاری نداریم ها کراشیبل بودن اقای صندوقدار مزونه. به طوری که قابلیت کراش ابدی و ازلیو داشت:)
کوتاهسخن این که لباسمو تحویل گرفتم و بسیار با دوبند کار خوب از آب درومده و راضیم ازش. کفشم همون مشکی میپوشم و تامام.
بعد از تحویل گرفتن لباس رفتم خونهی مادرم و آخرشب هم برگشتم خونه. حالا اون پشهی امشی زده بود که به ضرب و زور قهوه خودشو سرپا نگه میداشت و کل سوتیا و خرابکاریای جهانو به بار آورد، تبدیل شده بود به یه انسان سرحال و قبراق و بیخواب.
مجبور شدم دوتا ملاتونین بخورم چون میدونستم اگه نخوابم شنبه داغان میشم زیربار کار. ساعت ده صبح هم قرار کاری داشتم.
خلاصه به ضرب و زور خودمو ساعت دو خوابوندم و صبحم با صدای آلارم گوشی به گیجترین و خوابالودهترین حالت ممکن شروع شد:)
در مجموع امروز بدک نبود. ظهر هم اومدم یه پست طویلالقامه نوشتم که خب نمیدونم چرا بلاگ اسکای فقط چار خطشو منتشر کرد و بقیهش دود شد رفت هوا.
میخواستم با بلاگ اسکای قهر کنم و بگم قهر قهر تا قیامت که دیدم خب خودم ضرر میکنم:) حالا شاید باورتون نشه اول از رو پستم کپی گرفتم فرستادم تو سیو مسیج تلگرام تا مبادا چنین اتفاقی برای بار چندم تکرار بشه.
مگه قرار نبود با شیخ لویی سه تایی بریم آش بزنیم تو رج؟؟؟
مبارکت باشه
خیلی ممنونم گوزل بالاجانم
کلا قرارمدارای وبلاگی خیلی وفا بقا ندارن گوزل بالا
من هم سوپ درست کردم ولی نبردم خونه فامیل
نوش جونتون
به به توی برف و سرما هیچی از سوپ بهتر نیست. ما دیشب سوپ شیر داشتیم و دو شب پیش سوپ جو.
فقط سوپ و نیز انواع آشها
لطفا همیشه قبل زدن انتشار کپی بگیرین ازشون، بلاگ اسکای چطور دلش میاد من نخونده بخوردشون؟!!!
نکنه بلاگ اسکای هم قهوه اش تموم شده؟
من از این که غذا درست میکنین و میبرین خونه ی فمیلی باهم میخورین خیلی خوشم میاد.
خدا برای همدیگه حفظتون کنه.
عزیزم... باغبان... از دیشب دیگه کپیشو تو سیود مسیج تلگرامم میذارم.
بلاگ اسکای کلا قاطی کرده. نمیدونم چرا.
آره من که تو کار غذاهای آبکیم فقط و دیگه حالا اون بنده خداها تحویل میگیرن:)
ممنونم باغبان جانم
خوشحالم که خوب هستی نسیم جانم
خداروشکر وضعیت ایمنی بدنم خوبه انگار. سرماخوردگی و این چیزارو بهتر از قبل رد میکنم.
ممنونم مانی جان
آیا ما نباید عکس کفش خودتون رو ببینیم
یه جفت کفش مشکی خیلی ساده است محبوبه جانم