هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

نگو بم بنویس که امشب خسته ترینم:)

عنوانو یجور نوشتم انگار صف به صف انسان مشتاق پشت در بلاگ اسکای وایسادن تا ببینن من پست میذارم یا نه:) ولی خدایی این هفته، هفته ی صعب و جانفرسایی بود که گذشت. 

نمیدونم برای شماها چطور بوده ولی برای من یکی ازون رکوردشکنیای ساعات کار بود و خوشحالم که فعلا میتونم یه دوروزی بیاسایم و بی خیالانه به زندگی نباتیم ادامه بدم. گفتم نبات یادم افتاد به اون اینستاگرامر معروف. 

خداوکیلی هر وقت می بینمش با خودم میگم خدایا واقعا آیا انصافانه است؟ طرف هم خوشگل و خوش هیکله نسبتا. هم موهای قشنگی داره. هم فکرش خوب کار می کنه و هم یه شوهر دلبر جان جانان داره که واقعا دوسش داره.  واقعا انصافانه نیست به نظرم. 

البته که در جهان هستی چیزی به اسم انصاف معنی نداره و خنده داره من توقع همچین چیزیو داشته باشم. ولی میتونم بگم رییس این خراب شده کیه که بی انصافم هست:) آخیش. امشب سوسک میشم با یه دمپایی قال قضیه ام کنده میشه:)

بگذریم. از خودم بگم بهتره. در مورد ورزش و رژیم واقعا این هفته روم سیاهه در پیشگاه خودم. البته که روی دشمنم سیاه و فدای سرم. ولی خب وزن کشی هم تعطیله با این شلنگ تخته ی ناپرهیزانه ای که من طی هفته ی گذشته داشتم. 

خداروشکر درسته که نمیشه سرنوشتو از سر نوشت و یقه ی رییس بی انصافشو گرفت ولی میشه رژیمو از سر گرفت. زینرو از فردا میریم برای هادی چوپان شدن:) یه هدفی گذاشتم که بعدها نبیره های نداشته مم برای رسیدن بهش تلاش کنن. 

خب این که از داستان رژیم و ورزش . داستان کار و چاکلزیاشم براتون گفتم. دیگه چی میمونه؟ واقعا هیچی. شال مبلمم که مینا نپسندید و گفت شبیه گلیمه هر شب دورج می بافم. فکر می کنم تکمیل اونم بیفته گردن نبیره های نداشته ام:)

یه کتاب درسیم دارم میخونم. خیلی جذابه و جواب خیلی از سوالاتم توشه ولی اونم شبی پنج صفحه جلو میره. این به نبیره هام نمیرسه ولی تا وقتی من تمومش کنم مسلما علم پیشرفتای دیگه ای می کنه و جواب سوالام مسلما عوض میشن. فی الحال ولی من با پشتکار ادامه میدم و یه تنه مرزای سرانه مطالعه ی ملیو جابه جا می کنم:)

آخرین کتاب غیر درسی باحالی که خوندم کتاب آبنبات هل دار مهردادجون عزیزم بود. بعد ازون دیگه کلا دست به کتاب جالب دیگه ای نزدم. فقط درس میخونم اونم گاهی گداری البته و پنج صفحه ای. میترسم بم فشار بیاد:/

این چند وقت فیلم و سریالم رسما تعطیل بوده. البته میخوام دوباره سریال این تریتمنت رو ببینم . شبا اونقدر خسته ام وچشام قرمزه که تحمل صدا و نور پخش شدن فیلمو ندارم . به خاطر همینم کل بضاعتم میشه چهار خط تو هنوز زندگی نوشتن. 

نظرات 5 + ارسال نظر
لیمو سه‌شنبه 30 آبان 1402 ساعت 10:46

سلام
انصاف که اگر بخوایم در موردش بنویسیم درگاه الهی ارور ۴۰۴ میده. در مورد ورزش نمیدونم بهتون گفتم یا نه رفتم باشگاه ثبت نام کردم و تایمش طوریه که تا از سرکار میرسم خونه یه دوش میگیرم و میرم و واااقعاااا چاکلز میشم اما نمیدونم چه جادویی داره که در عین حال انرژی بخشه. مورد بعدی که اندکی راجع بهش شرمسارم رژیم غذاییه. یه کم اشتهام بیشتر شده از وقتی میرم ورزش.
+ راستی مجموعه آبنبات های آقای صدقی خیییلی خوبن واقعا

فرشته پنج‌شنبه 25 آبان 1402 ساعت 10:23

من فکر کردم پاییز میشه هوا خنک میشه حال ما بهتر

معمولا همیشه تهران پاییزاش وارونگی هوا و داستانای اینجوریو داره فرشته جانم.
من کلا این واقعیت کثیفو پذیرفتم

محیا پنج‌شنبه 25 آبان 1402 ساعت 08:41

از امروز مراقبت میکنمروزت قشنگ

لیلی چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت 22:31

قشنگ می‌نویسین و من واقعا منتظر میشم تا دوباره بخونمتون

خیلی ممنونم لیلی جانم

محیا چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت 22:29

منم وقت نکردم سریالی چیزی ببینم الانم با چشمی باز و بسته و آماده خوابم. کتاب نه ولی مقاله میخونم چون مقاله ها به روز ترن. رژیم هم که پرید با پرخوری عصبی... تازه امروز ی ترشی گذاشتم دهنم الان سرماخوردگیم تبدیل به عفونی شده... اینقدر بدنم آماده مریض شدن بود

کاش بیشتر مراقبت کنی...سخته میدونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد