هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

چایم را با عطرت هم بزن:)

خب امروز کلاس ندارم. ازونطرفم یه مشت کار نادخ دارم. زینرو افتادم رو اجتناب و اهمال کاری. اولین نشانه اشم این که هی فرت و فرت اینجا پست میذارم:)

آهان از یه طرف دیگه شدیدالشدود رقیق شدم. یعنی یجوریم الان که از کنار رد بشی صدای رقت و شلیمو میشنوی:) حالا نمیدونم رقت و شلی احساسات ، دقیقا چه صدایی داره ولی واقعا دوز سانتی مانتالیسمم اساسی زیاد شده.  وقتیم این میزان بالا میره معمولا یه بی فکر درون دارم که کارای عجیب و لحظه ای می کنه. یعنی ازین میزان احساساتی گری من کمال سواستفاده گریو داره. 

حالا بماند که تو این حال چه سوتیایی میدم و چه کارایی می کنم اما  یه چند وقتیه فهمیدم با نوشتن میتونم یه پشت دستی یا همون ترسه سیلیک خودمون بزنم تو دهن بی فکر درونم. اینجوری میشینه سر جاش و از شر وساوس شیطانیش نجات پیدا می کنم. وسوسه هایی که بعدش کور و پشیمون میشم ازشون و ملامتگر درون با خارمادرم وصلت می کنه:)

خلاصه به این دلایله که هی مصدع اوقات بلاگ اسکای و شما خوانندگانِ جان میشم. هر وقتم ازین اصطلاح خوانندگانِ جان یا دوستانِ جان استفاده می کنم یاد صالح علاء میفتم و اون صدای خش دار و در عین حال عوا خواهرطورش. 

برگردیم به مبحث شیرین رقیق شدن احساسات من . عنوان پستمم قشنگ نشون میده دیگه امروز قفلی رو این آهنگ عاشقانه و آروم دال بنده. و نیز نشون میده که رفتم تو چه فازی. البته که قرار دیروزم خیلی بی ربط به این مسائل نیست. قراری که با کلی الگوشکنی فکری و رفتاری تونستم بی خیالش بشم. سخته دیگه. 

چی سخته؟ این سخته که یه آدمی مورد پسندته که میدونی اشتباهه:/ فکر کن چه جدال نابرابری بین عقل و قلب پیش میاد. اینا هم همه نتیجه ی تجارب زیسته است نه این که جایی خونده باشی. قشنگ این دورِ باطلو تو زندگیت تجربه کرده باشی. خیلی سخته. 

دیگه این که برم یه بخشی از کار سختمو انجام بدم بعد به عنوان جایزه بیام اینجا بنویسمش. امروزو باید اینجوری بگذرونم تا بعد. خداروشکر مادر درونم هست و هی هوامو داره و نمیذاره ملامتگره بهم توپ و تشر بزنه زیاد:)


نظرات 12 + ارسال نظر
نو وان کنسرت لازم چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت 11:57

قدیما که میشد کنسرت بریم
توی شیراز رفتیم دال بند رو و خیلی خوش گذشت
الانا که دیگه نه میشه نه پایه اش هست و نه حس و حالش

می فهمم چی میگی

باز هم نو وان چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت 08:05

عذر خواهی میکنم خلیلی غلط غولوط نوشته بودم!
ولی شما به میمنت و مبارکی برداشت کنید!
یادمم رفته بود بگم گفتی دال بند و کردی کبابم

نه این چه حرفیه. منم خواستم شوخی بکنم.
دال بند چرا؟

نو وان سه‌شنبه 23 آبان 1402 ساعت 18:55

اخ من چرا این پستتون ندیده بودم
خیلی هم پر و میمون بوده ها
خوبه که جایزتون نوشتنه هم خودتون خوشحالبد حتما هم ما لذت نیبریم

نو وان جان پر و میمونی ازخودتونه

لیمو یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 10:52 https://lemonn.blogsky.com/

میخواستم برای پست "من اولین اپیزود..." هم بنویسم، خیلی سخته وقتی میفهمی پرچم قرمزه اما خب دلت همون رو میخواد و به یکی دیگه راضی نیست.

خیلی سخته زندگی لیموجان. برای هر کسی یجوری سخته

لویی یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 00:16

منظورم جزیره دکتر ارنست اینا بود!

من ظهر بعد از اتمام یه پروژه سنگین به خودم استراحت داده بودم، قبل از رفتن به عزلت جواب خانم مینا رو در مورد رژیم بدم.

من یه لیست داشتم از کالری غذاها و... حواسم به کالری روزانه بود، کربوهیدرات(مثل برنج و نون) رو کم و پروتئین(مثل حبوبات) رو بیشتر کردم.
اوایل ترکیبی از سیر و عسل رو صبح ناشتا می‌خوردم.
کم کردن حجم غذا اوایل سخت بود، اما بعد از مدتی بدنم عادت کرد، انگار معده م جمع شده بود! و با نصف غذای سابق سیر می‌شدم.
ورزش روزانه هم سر جاش بود و به شکل معقول(نیم کیلو در هفته) از وزنم کم می‌شد.
تنها نکته منفی این بود که صورتم هم لاغر شد و به اصطلاح افتاد، مثل مهران غفوریان، این افتادگی صورت رو در چند آقای دیگه هم دیدم.
هفته پیش یکی از دوستان گفت چند سال قبل با رژیم دکتری پیش رفته، هم وزن کم کرده و هم صورتش تغییری نکرده، اسم و مطبش رو هم گفت که یادم نیست، فکر کنم سمت وزرا بود.

یه دوره مراقبه هم می‌رفتم که جز برنامه‌هاش رژیم "خام گیاهخواری" بود، از ۳ روز تا ۴۰ روز، فقط مجاز بودی میوه و مواد خام مثل کشمش، گردو و... بخوری. سخت بود اما باعث می‌شد سموم بدن پاک بشه.
من بعد از دوره‌ی سه روز می‌دیدم دو کیلو از وزنم کم شده. گرچه هدف چیز دیگری بود اما برای یه رژیم فوری برای دیت و اینا کارساز بود!

+متوجه شدم شنبه()دیروز روز جهانی "مجردها" بوده! دلیلش هم گویا رند بودن تاریخ این روز به میلادی هست: 11/ 11

*من در بخش تماس با من یه پیام دادم، چون قطره ریخته بودم شک کردم ارسال کردم یا نه.

ممنونم لویی جان بابت توضیح مفصلت و گفتن جزئیات رژیم غذاییت. خیلی کمک کننده و مشوقه. من صورتم لاغر میشه بیشتر از خودم خوشم میاد تا گرد شبیه مرحوم خیرآبادی:))
در مورد پیامتم باید بگم که من مخالف این کارم به دلایل مختلف.ولی ازتم ممنونم بابت پیشنهادش.

مینا شنبه 20 آبان 1402 ساعت 22:48

١) بنظر منم نمیشه رابطه ای ک اسم دیت داره عادی سازی کرد!!!! مث اینایی ک اول خواستگاری میکنن بعد تو میگی نه بعد طرف عی رابطه رو ادامه میده ک حالا بیا دوست معمولی باشیم !!! بنظرم رابطه همیشه از سطح ١ به ٢ میره ولی برگشت از بله بالا ب پایین محاله!! شایدم سخته
٢) شصت ساله سرپا یعنی روی دوپا واسته و عصا نداشته باشه البته طبق اخبار این وبلاگ٥٠ ساله هام عصا دارن گویا
٣) والا بنظرم تنهایی زندگی بیشتر میچسبه
فارغ و ریلکس و بدون غصه ٢٥٠ ملیون موتور ک هنوزم جورنشده
٤) جزیره هونولولو رو دوس داشتم !!! با ریال ایرانی جزیره تنب کوچیک هم نمیشه رفت چ برسه هونولولو
٥) بنظر من ک داری نعمتها رو حروم میکنی نسیم جون ،،حیفه

بالاخره تنهایی بهتره یا من نعمت حروم می کنم تکلیف مارو روشن کن چون حضور این نعم الهی یعنی خط بطلان بر تنهایی

لویی شنبه 20 آبان 1402 ساعت 20:21

مگه نگفتی بعد از منتفی شدن دیت در مورد فیلم و اینا حرف زدید و آدم خوش صحبتی بود، رابطه رو می‌بردید سمت یه دوستی عادی. بعد یه روز منم می‌بردی سر قرار تا اطلاعات سینمایی‌م رو به رخ امیر بکشم!

من ایده‌آلم زندگی به سبک رابینسون کروزوئه و خانواده دکتر ارنست بوده و هست تنها در جزیره...

در جواب مینا:
آقا ! وقتی می‌خوای تنهایی مهاجرت می‌کنی چرا عرق جبین می‌ریزی تا برای حضرت بار موتور بخری؟!
به جای اینکارا، همین جمع بیایید پولامون رو بذاریم رو هم بریم یه جزیره در هونولولو بخریم!

دیگه ده دقیقه ی اول آب پاکیو ریختم رو دستش. دیدم خیلی ناجور شد گفتم یه مساله ای باشه با هم حرف بزنیم در مجموع تا تموم بشه بره پی کارش.

دکتر ارنست اینا ماشالله خودشون یه ایل بودن:))

مینا شنبه 20 آبان 1402 ساعت 19:17

جالبه ک من مداومن دنبال ٥٠ ساله مذکر خارج از کشورم (تا ٦٠ ساله سرپا هم اکی هستم )

بعد هی لویی دعوتنامه رو برای نسیم میفرسته

تازه نسیم هم دنبال سوییت و خونه اجاره ایه!!!
جالبه بخدا،،،
بعدشم لویی گفتم سنت کمه!!! فقط یه سی ساله میتونه فک کنه یع پنجاه ساله عصا میگیره دستش!!!

من تازه میخوام ٥٠ سالگی مهاجرت کنم ! تنهای تنها و ی زندگی جدید بسازم

۶۰ ساله ی سرپا دیگه چه جوریه؟

لویی شنبه 20 آبان 1402 ساعت 18:41

یه کم توضیح دادنش سخته و باید به تفضیل نوشت. خلاصه‌وار:
من دوستانی از جنس مخالف داشتم که در کنار دوستی معمولی، بُعد و عمق مهرآمیزی هم داشته، بی اونکه نگاه و جذابیت جسمانی در بین باشه.
اینکه همین حد از ارتباط، دیدارها و گفتگوها حال هر دو طرف رو خوب می‌کرده.


خونه باغبان یه سوئیت مهمان داره که همیشه خالیه! یه ایوان هم داره با ویو به دریاچه! دعوت نامه می‌فرستیم تشریف بیارید

آخه وقتی یه چیزی با اسم دیت شروع میشه و از اول نگاه روی جذابیت جسمانیم متمرکزه یه کم کار سخته دوستیو معمولی پیش بردن.
لااقل برای من سخته. وگرنه خب منم دوستانی داشتم و دارم از جنس مخالف . اما خب سبک و سیاق آشنایی و نیت آشنایی اولیه متفاوت بوده کاملا.

نه من پرایوسی خودمو لازم دارم

رضوان شنبه 20 آبان 1402 ساعت 18:32 http://nachagh.blogsky.com

کار نادخ!؟

رضوان جانم نادخو برای ناجور و کسل کننده استفاده کردم.

لویی شنبه 20 آبان 1402 ساعت 17:38

در ارتباط با قرار دیروز، نمی‌شه به یه رابطه‌ی عاطفی محدود و کنترل شده فکر کرد؟
یا دوستی معمولی؟ یه هم صحبت خوش مشرب که از مصاحبت باهاش لذت برد

این مادر درون تون فرزندخونده نمی‌خواد؟!

در پاسخ به خانم مینا:
من در "خارجه" با باغبان همسایه دیوار به دیوار هستم! عصر با همدیگه، عصا به دست! و قدم زنان تا پارک می‌ریم، به پرنده ها غذا می‌دیم و بعد از تماشای غروب آفتاب در پشت کوه آلپ به خانه بازمی‌گردیم!!

رابطه ی عاطفی محدود و کنترل شده یعنی چه جوری؟ نمیشه واقعا به نظرم.

آقا دور و برتون واحد اجاره ای نیست آیا بیایم پشت کوه آلپ همسایه بشیم سه تایی بریم تا پارک؟

باغبان شنبه 20 آبان 1402 ساعت 15:22

به نظرم یه کاراکتر درونی به اسم لجباز درون داریم که تا بو میبره یه کاری براساس عقل الانمون که از تجربیات (مارگزیدگی های) گذشته حاصل شده درست نیست قشنگ میره تو‌ گود و کلا کری میخونه برای بقیه درون و لج میکنه که چرا نباید این بشه!
من خودم هیچوخ از پسش برنمیام ولی الان دارم به این فکر میکنم میشه گولش بزنیم بیایم اصلا به ردفلگ ها فک نکنیم و اینکه اون عاغاهه دو سال از شما کوچیکتره رو بولدش کنیم!!
دوسال کوچیکتره ها!!!
با عرض معذرت از کل مذکرین ساکن داخل و خارج کشور و همچنین مذکر پنجاه ساله ساکن خارج کشور، به نظرم عاغایون همینجوریش کلا بچه ان حالا فک کن از آدم کوچیکتر هم باشن!
اشهدم رو بگم؟! امکان ترورم هست؟! یه نظر کاملا شخصیه و روش هیچ تعصبی هم ندارم و ممکنه همین فردا از یکی کوچیکتر از خودم خوشم بیاد و بیخیال سن و سالش بشم کلا حزب بادم میدونم:)
اصلا بذاریم امروز کاراکترهای درونمون لج‌کنن،بخندن،مویه کنند،مثه ملامتگر با هرکی میخوان وصلت کنن، بذاریم رها باشن به اندازه ی کافی بهشون سخت میگیریم.
اصلا چرا من کمک کردن بلد نیستم.
اما همه فکر و ذکرم پیش شماست امروز، بغل سفت!

ببین قشنگ حرفاتو میفهمم. نه با این که یجوری حرف زدم بخوام برگرده و لجباز درون خودشو بکشه هم روم نمیشه
اما در مجموع دیگه داره کم قلق کار دستم میاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد