هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

من اولین اپیزود فصلم که داستانش دنباله نداره...

داشتم سریال مگه تموم عمر چند تا بهاره رو می دیدم. رضا یزدانی توش میخوند که چه بی رحمانه دوستت دارم... یه جایی  از آهنگشم می گفت من اولین اپیزود فصلم که داستانش دنباله نداره. این تیکه از شعر ترانه رفت نشست یه جایی از مغزم و شروع کرد به تکرار. انگار اگه بخوام مدل ترانه های رضا یزدانی خودمو توصیف کنم میشم همین تیکه که من اولین اپیزود.... حالا یه روز مفصل میگم چرا یه همچین نظری در مورد خودم دارم. 

بگذریم و برسیم به دیروزی که گذشت و من از شدت بی حوصلگی و لاجون بودن در باره اش چیزی ننوشتم. البته که مورد دندون گیری هم توش وجود نداشت. سر قرار کذایی رفتم . البته این بار جای قرارو گذاشتم پارک پردیسان تا فقط نشستن نباشه و یه راهیم برم. کسی که باهاش قرار داشتم اسمش امیر بود. نمیدونم شما هم تو اینستاگرام کلیپ  در مورد امیرارو دیدین یا نه؟ خیلی بامزه است تو این کلیپا معمولا میگن امیرا بپیچونن و نگیرن و ازین حرفا:))  سر صحبت هم با همین شوخی باز شد و کلی  در موردش خندیدیم.  امیر آدم خوش تیپی بود و خیلیم قشنگ حرف میزد. در مورد پارک پردیسان هم اصلا غر نزد که چرا باید اینقدر راه بره اصلا. البته در مورد سرعت راه رفتن من یه اعتراض ریزی کرد که واقعا هم اعتراضش وارد بود. 

زینرو که من نمیتونم یواش راه برم و حوصله ام سر میره. خب این که یه کم حرف زدن در زمان پیاده رویو سخت می کنه. معمولا  آدما به نفس نفس زدن میفتن و داستان میشه. یواشتر راه رفتیم و در مورد خودمون و زندگی با هم حرف زدیم. دوسال از من کوچیکتر بود و دکترای مهندسی داشت و شغل بسیار خوب . اما خب حین تعریف داستان زندگیش یه چیزاییو تعریف کرد که شاید مربوط به گذشته می شدن ولی برای من اهتزاز رد فلگ بود و این که انسان عاقل از یه سوراخ نباید چند بار گزیده بشه. 

عین همینم بهش گفتم. 

معلومه که حالش بد شد . اینو ازونجا فهمیدم که قشنگ دست و پاشو گم کرد و آب دهنش خشک شد. ازش خیلی تشکر کردم که قرار پیاده روی رو به عنوان  اولین جلسه دیت پذیرفته و اینقدرم آدم محترم و مودبیه. گفت حالا بقیه ی مسیرو باهات بیام یا برم پی کارم؟  گفتم بابا من از هم صحبتی باهات کیف می کنم و تا هر وقت دلت میخواد اینجا همراهی کن. دیگه چون قرار نبود ملاقات دومی باشه بسان دو انسان فاخر شروع کردیم در مورد فیلم حرف زدن. فیلمارم کلا بدون زیرنویس می دید و یه بخشی از دیالوگارم از حفظ می گفت. این تمرکزش و حسابی بودنشو واقعا دوست داشتم. 

من ساعت ورزشیمو نبرده بودم. اما ایشون گارمین به دستشون بود و آخر مسیر اعلام کردن که پونزده هزار قدم راه رفتیم:) ازین موضوع خیلی شادان و خرسند شدم و ازش خداحافظی کردم. وقتی سوار ماشینم می شدم با خودم گفتم چه عجیب ولی من تو فیلترینگ اولیه انگار آدمایی مثل همسر سابق و دی لوییسو نگه می دارم. یعنی اینارو برای دیت کردن انتخاب می کنم. بعدم بیشتر مجذوب حال و هواهای ماجراجویانه شون میشم و این که معمولی نیستن  و چند پله از معمولیا بالاترن سحرم می کنه. 

این بارم دقیقا همین بود. یعنی اگه دانش فعلیمو در مورد خودم نداشتم صد درصد رابطه شکل می گرفت و بعدشم دوباره همون داستان تکراری قبل پیش میومد. 

البته که اینا چیزایین که عاقل درونم میگه و اما اون بهونه گیر و تکانشیه میگه دیدی چه سری و دمی داشت ؟ عجب آوازیم داشت لامصب! بعدم سرزنشگره میاد و میگه همون لیاقتت یه کارمند بانک محافظه کاره! اینارو رد کن بشین آرامش بیاد سراغت. بعد لجبازه میگه برو بابا حالا کی میخواد منتظر بشینه. نه این نه اون کارمند بانک فرضی. ترجیحم تنهاییه اصلا:))  خلاصه این بود داستان دیروز و دیت ما و نیز شرح آنچه تو سرم میگذره درباره  اش. 

غیر ازینا همه چی خیلی  متوسط الحال و معمولی در  جریانه . امروز کلاس نداریم چون استادمون  امروز و فردا درگیر کار دیگه ای شده.  اولش فکر کردم لابد سفری چیزی میخوا د بره و تعطیلی این جلسه برای سفره. اما به برکت فضای مجازی متوجه شدم تو یه موسسه ی دیگه ای مشغول برگزاری یه کلاس سه روزه است:) حالا منم یه کم رو  این استاد حساسم و به خاطر همینم میرم سراغ علت العلل تعطیلی کلاس. وگرنه که خب واقعا چرا باید اینقدر پیگیر داستان باشم. یه جلسه کلاست تشکیل نمیشه دیگه این کارا چیه؟

دیگه از چی براتون بگم؟ دیگه واقعا هیچ چیز قابل عرضی وجود نداره و بعد از پونزده هزار قدم دیروز، امروز باید ورزش مقاومتی داشته باشم  و برم تو کار تقویت core!  کاری که مدتی بود به خاطر گردنم خیلی انجامش نمی دادم. اما گردنم در مجموع به خاطر ورزشای اصلاحیی که انجام دادم و نیز درست کردن سبک نشستنم خیلی بهتره. خلاصه امروز انواع پلانکارو دارم و البته چاکلزی بعدش:)

دیروز تو پردیسان دونده هارو که میدیدم قشنگ دلم ضعف میرفت برای  دویدن. برای اون حال بالا بودن و  نعشگی بعدش. حتما باید اینکارم یواش یواش شروع کنم.  

امروز خریدم دارم. به احتمال زیاد از سوپرمارکت اسنپ خرید می کنم . یه کار بسیار خسته کننده ای هم باید انجام بدم که کاملا مکانیکاله ولی خیلیم انرژی و زمان میبره. اینجاست که یه اسیستان شخصی لازم دارما که این کارارو بسپارم بهش و دیگه وقتمو صرفشون نکنم. به جاش وقتمو بذارم تو هنوز زندگی و آسمون ریسمون به هم بافتن! یه کار دیگه هم انجام بدم اونم این که پیگیر بروبچز معروف اینستاگرام بشم و ببینم چه جوری گذران امور می کنن:/


نظرات 7 + ارسال نظر
مانی یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 08:45

نسیم جانم
some of us are sapiosexual and, that is OK

مانی عزیز و فرهیخته که با کامنتاش کیف می کنم
نه خب خیلیم اوکی نیست. تا اینجا که نبوده

نازی شنبه 20 آبان 1402 ساعت 21:51

سلام
چه خوب که دیت رو رفتید و با ما به اشتراک گذاشتید من سالها تراپی رفتم پیر این مسیر هستم امسال روی کسی کراش داشتم که شبیه ترین بود به دوست پسر قبلی یعنی اگر چهارپا رفته بود این مسیر رو، این اشتباه رو تکرار نمیکرد

نازی جانم الان ملامتگر درونت جمله ی آخرتو نوشته. بابا داستان آدمیزاد و از یه سوراخ گزیده شدناش همونیه که حضرت سعدی میگه ای بی بصر من می روم؟ او می کشد قلاب را

زهره شنبه 20 آبان 1402 ساعت 18:21 https://shahrivar03.blogsky.com/

عجب... ممنون که نوشتی... کار خوبی کردی که رفتی سرِ قرار و خُب قطعاً انقدری قرمزی پرچما تو ذوق زد که همونجا تصمیم گرفتی دیگه...
بهترین ها برات پیش بیاد..

ممنونم که خوندی

عالیه شنبه 20 آبان 1402 ساعت 17:16

میدوی روزی ، خودت استادی دیگه ، هدف های کوچولو کوچولو تعیین کنی و سهل الوصول، البته کمالگرای درونم هی سرزنش می کنه این موقع ها که حالا خب همونم انجام نده اما من در نطفه خفش می کنم...

برای قرار هم چه عالی که اینهمه خودشناسی داری ، نمی‌دونم چی بگم راستش به قول باغبان نگفتنم به!!!
من اینجا رو میخونم برای اینهمه خلوت گزینی یه جورایی حسودیم میشه شاید بخاطر همین هست گاهی تاکید موکد دارم بر ارتباط شما ( البته برای محیط کار هنوز همون نظر رو دارم ها) اما من این خلوت رو ندارم زینرو همیشه جزییات خونه موندن اینهمه ای برام جالبه ... راستش اینا رو گفتم که زبان در کام گرفته باشم تزی در مورد قرارت ندم

عالیه جان همین که اینجارو میخونی و برام گاهی مینویسی واقعا ازت ممنونم.
خودشناسی من به خون جگر و هزار بار سر به سنگ خوردن حاصل شده یعنی خودمم یادم بره تاولای سرم یادشون نمیره که

در مورد خلوت و اینام حدود یه ساله که شرایطم اینجوری شده. فعلا راضیم تا کی خسته بشم

ف شنبه 20 آبان 1402 ساعت 16:32

پردیسان همون پارک پردیسان اتوبان همت است؟ برای دویدن چه کفشی خوبه؟ کف پات درد بگیره چه کارش می کنی؟برنامه ای که صحیح دویدن رو یاد بده می دونی؟
یه جک هست می گه رد فلگ ها مشخص هستن ولی بعضی ها دوست دارن جمعشون کنن برای یادگاری

بله همونه.
برای دویدن بهتره زیر نظر یه مربی باشی و دیگه اون برای همه چی راهنماییت می کنه.
بله صندوقچه ی رد فلگ داریم خیلیامون

آهو شنبه 20 آبان 1402 ساعت 14:39

با اینهمه سعی که می کنیم برای محافظت از خودمون، عجیبه که موفق هم نمیشیم در نهایت.

دیگه همینجاست که من میگم چیه این آدمیزاد؟ رقت انگیزترین موجود روی کره ی زمین که اهن و تلپش گوش فلکو کر کرده

باغبان شنبه 20 آبان 1402 ساعت 14:04

عهههه امروز کلاس ندارین!
در مورد قرارتون هم به نظرم حرفی نزنم نمیگن لالم:)

نه ندارم و راحتم از شکسته شدن ظرفم:))
خیلی ناراحتم به خاطر قرارم باغبان جانم. خیلیا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد