هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

مرخصی ساعتی استعلاجی:)

امروز برنامه ی کاریم یجوری بود که تا ۸ شب درگیر بودم. اما خب اونقدرا ردیف نبودم یعنی اندازه ای که بتونم به برنامه وفادار باشم تاب و تحمل نداشتم. 

میگن بدن حافظه داره  و بعضی از تاریخا به هم می ریزنش.  مثلا یادمه یه همکاری داشتیم که خواهرزاده شو از دست داده بود. هرسال یه هفته مونده به سالگرد خواهرزاده همکار ما مشکل اسهال و استفراغ شدید پیدا می کرد. 

منم چند روزه  که درگیر این حافظه و خاطراتشم. امروز دیگه اوج داستان بود. فلذا ساعتای آخر کار به خودم خویش فرمای استعلاجی دادم. البته که کارم آسیب می بینه ولی خب بهتر بود که با این وضع و حال بیشتر ازین ادامه بدم. 

ساعت ورزشیمو گذاشتم شارژ بشه برم پردیسان. میخوام یه کمی راه برم و اگه بشه خیلی کم و یاواش بدوم. یه سال و نیمه که از میادین دو، دور بودم :)به خاطر مشکل زانوم. اما در مجموع حس می کنم اوضاع زانوم خوبه. البته باید خیلی آروم و کمترین فشار شروع کنم. 

دویدن برای من بهترین حال جهانو داره.‌تو فیلم آناتومی یه سقوط یه جاییش  دختر دانشجو برمیگرده میگه دویدن منو نشئه می کنه. یادمه چندسال پیش اینو به دوستم گفتم.‌گفتم یجوری بالایی بعد از دویدن. برای من بعد از دویدنای طولانی این نشئگی اتفاق میفتاد. 

یه بار نوزده کیلومتر دویدم. بعدش حالی که پیدا کرده بودم عجیب ترین و بهترین حالی بود که تا به امروز تجربه اش کردم. قشنگ مست بودم.‌یه مست خیلی خوب. خلاصه حالتی بر من رفت که محراب به فریاد آمد طور :) هیچ ربطی نداشت میدونم:)))

دلم میخواد دوباره شروع کنم و دوباره این حالو تجربه کنم. امروز به گمونم میتونه روز خوبی باشه برای این کار. 

پاشم آماده شم و بزنم به چاک جاده و برسم به پردیسان. هرچند میدونم الان قیامت کبراست اونجا از شلوغی . اما به قول برادرم که این جور مواقع تو جوابم  میگه مام یکی ازون شلوغیا، برم بشم یکی ازون شلوغیا. 

البته یه کم صبر می کنم تا بار ترافیک بخوابه. هرچند این کار اشتباهه و ممکنه یواش یواش از فکر پردیسان رفتن بیام بیرون:))  چرا اینجوری نگاه می کنین؟ خب متحول سرتاسری که نشدم. متزلزل التصمیم بودنم  سرجاشه:))


دوساعت بعد نوشت: متزلزالتصمیم نه تنها پردیسان نرفت و ندوید که حتی داره فکر می کنه آشغالارو چطوری ببره بذاره دم در:/ 




ساعت یازده و نیم شب شد: کلندرمو چک کردم دیدم باز فردا خیلی روز شلوغیه و رسما یجور بدی شدم. البته که خداوند بزرگ رو شاکرم به خاطر تمام نعمتاش. اما خب فردا شلوغ و پرکاره و من استرس دارم الان. 

ساعت نه شب یه استامینوفن خوردم رفتم دراز کشیدم. واقعا با خودم چی فکر کردم که اون ساعت رفتم برای خواب. یعنی خانوم همسایه جوری وسط دیکته گفتن به دخترش جیغ میزد که من تپش قلب گرفتم. 

اومدم توهال یه نبات داغ واسه خودم درست کردم. یه حال عجیبی بودم اصلا. حالا اونی که میخواست نه بخوابه، نزدیک ساعت دوازده شبه و خیلی زنده و هشیار و بیدار نشسته .

چه روز سختی بود امروز. تمومم نمیشه. 


نظرات 19 + ارسال نظر
مبینا سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 22:15

یک سری از سردردها و درد عضلات و تغییرات بی دلیل خلق و خو و بی حوصلگی و ....

آهان نه گمون نمی کنم . من درد عضلات ندارم . مگه این که تمرین ورزشی جدیدیو شروع کرده باشم.
تغییرات خلق و خومم زیاد بی دلیل نیست واقعا.

گیل‌پیشی سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 21:44 http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام دوست عزیزم. خوبی؟
دقیقا حافظه بدن رو تجربه کردم.
خسته نباشی.
بیچاره بچه‌ها هم گرفتار مادرهای خشمگین شدن

سلام به روی ماهت گیل پیشی جان

آخ آخ

بی نشان سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 18:18

به نظرم کامنتدونی شمام برای خودش یک بلاگ دست جمعی هستشا و خواندنی

بله به لطف دوستای قشنگم اینجا خوندنی تره حتی

مبینا سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 17:40

من حرفمو با توضیحاتت پس میگیرم دا .

ولی نگفتی کدوم حالتام ممکنه به ویتامین دی مربوط باشه؟

سمیرا سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 14:54

در مورد سوالتون مینا جون، به نظر منم صد در صد حق با یارتون هست، قول دادین دیگه پیشاپیش مبارکشون باشه، و به شادی استفاده کنید

مینا سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 14:10

سلام ب همه دونده های ماراتن !!! چقد دلم تنگ شده واس اینجا


خداشاهده من دقیقن ٥٠٠ متر اونم فقط سرپایینی رو میدوم !!!


چقد سرم شلوغه ،،میخوام ی پولی رو ب ی عدد خاصی برسونم و دارم شبانه روزی کار میکنم!!!یعنی قشنگ از اون پنجاه هزارتومن ک مثلن همیشه میرم برای خودم ی میلک شیک میخرم هم نمیگذرم!!! حالا شاید دوستان بپرسن با اون عدد خاص قراره چی کار کنم !!!


میخوام برای یارم موتور بخرم بعد با موتور بریم اینور اونور ،،یه کی وی ویسته ٢٥٠: (برند موتوره اس )
البته ک هنوز پول کم دارم !
در این لحظه ممکنه سوال پیش بیاد چرا باید من بخرم!!!

خیلی سوال قشنگ و بجایی است!!! درجواب باید بگم چون من سالها قبل ک موتور بیس ملیون بود قول یه موتور رو برای تولد ایشون دادم و حالا هرچی توضیح میدم اقا اون ارزو و رویا مربوط ب ده سال قبل بوده ،هیچکی حق رو ب من نمیده !!!
بنظرتون حق با من نیس؟!! باید بخرم؟!!یا بزنم تو خط یونگول بازی و دبه!!!


راستی ساعت ٢/٢٠ دیقه دارم میرم شهر هرت با دخترم

دیوونه ام کرده بس ک رویای شهر هرت داره!! شما کسی رو دیدید وسط افتاب ظهر بره سینما

ی سوال ازت دارم نسیم ،مثلن الان مامیت مریض شده توقع نداره شما بری پیشش؟ خواستی هم جواب نده!!!

نسیم جون من با دستور تو خیارشور انداختم پریشب ،کی باز کنم در شیشه رو؟
باغبان جونم

من مشغول دراوردن پول از زیر باله شیرهای ابی هستم ک حتی از نهنگ و فیلهایی ک نسیم از زیر پاشون پول در میاره هم خیلی خیلی سختتره!!!مرسی ک ب یادم افتادی قشنگم

مامی الان ولایته و زینرو میدونه که امکان رفتن من پیشش وجود نداره. چون کار من در اولویت اول و آخره

برای خیارشور سه هفته بعد برو سراغش.
بعدم این که سر قولت وایسا و موتورو برای یارت بخر‌. بالاخره پولداری این داستانارم داره خب

لیمو سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 13:26 https://lemonn.blogsky.com/

اوه تنها ورزشی که هیچوقت با رضایت انجامش ندادم دویدنه. به شدت عاشق شنا و پیاده روی ام (یعنی از ورزش های مستمر و طولانی خسته نمیشم) اما نمیدونم چرا نمیتونم بدوام. اون لحظه ای که شما مست میشین من رسما روح از کالبدم جدا میشه و مرگ رو میبینم.
+ تازگی ها دانشمندا فهمیدن سروتونین خیلی به روده و معده ربط داره. منم وقتی ناراحت یا عصبی ام سیستم گوارشم اذیت میکنه. تنها شانسی که دارم اینه که تاریخ ها یادم نمیمونه :))

لیموجانم حالا پیاده روی اگه تند نباشه من به قدری کلافه میشم که اگه نمیرفتم خیلی بهتر بود.‌
اما شنارو دوست دارم هرچند زیاد بلد نیستم

زهره سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 10:54 https://shahrivar03.blogsky.com/

انی بادی ایز تاکینگ ابوات بیسکوییت کاکائویی با کرم کاکائویی وسطش!؟!؟

این انی بادی که دیگه جاشم فاش شده و خلاصه باید مراقب خودش باشه

باغبان سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 07:25

چجوریه که شما انقد پرفکتین؟!
آخه نوووووزده کیلووووومترررررر؟!
من آخرین بار و بیشترین مسافتی که خیلی مورچه ای هم دویدم سرجمع یه کیلومترم نمیشد!
با احترامات فائقه
یک عدد باغبان سرشار از حس غبطه ی هنوز بیسکوییت نخورده حتی از اونا که روکش شکلاتی دارن!

بیسکویتای روکش شکلاتیو فقط زهره داره میخوره
ایشالله رو غلتک دویدن بیفتم دوباره‌ اون وقت یه بار بیا با هم بریم دوتایی بدوییم. یه موقعی با همسر سابق می دویدم یه موقعی هم با برادرم. دویدن دوتایی خیلی کیف میده

باغبان سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 07:20

تونستین بخوابین؟!
...
یه جا خوندم نوشته بود:
«یک ‌شبهایی هم هست که با خودت میگویی اگر امشب نَمیرم دیگر هرگز نخواهم مُرد. صبح میشود، میبینی نمرده‌ای، و میفهمی دیگر هرگز نخواهی مُرد...»

باغبان عزیزم
آره خوابیدم ولی نمیدونم چرا اینقدر خسته ام

باغبان سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 07:17

نووووووووززززززززززده کیلومترررر!!!!!!!!

ساعت کامنتت تقریبا رنده ۷:۱۷
باعث شدی به این چیزا توجه کنم
خیلی روزگار خوب و خشی بود...

رضوان سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 05:21 http://nachagh.blogsky.com

سلام.صبح تان به خیر.خیلی مایلم بدانم چه شد یه دونده نیم ماراتون کارش بدینجا کشید که نا و نفس نداره تا دم در خونه برود زباله ها را بذاره.
شاید یه روز حوصله کردی و گفتی.
روز خوبی در انتظار گام های طلایی تون باد

سلام رضوان جانم
ممنونم ازتون

زهره دوشنبه 8 آبان 1402 ساعت 23:39 https://shahrivar03.blogsky.com/

من خیلی کامنت گذاشتنم راحت بود دیگه بدتر میشم با این تذکرات فخیمه


جان دل خودم که ساینا ندارم و از لایک و کامنتاش خبر ندارم ؛)))
عوضش امشب اعصابم اینقدر آرومه امشب! اسداله خان بچه‌هاش رو این بار هم بخشید :)))) قسمت آخر پدرسالار رو امشب از آی فیلم دیدم از فردا یک دغدغه‌ مهمم کم میشه
دیش درید دید دید
درید دید دید
دیش درید دید دید
درید دید

زهره جانم من از کامنتای تو همیشه حس خوب گرفتم . ممنونم ازت که اینجارو میخونی. البته که من چندوقتیه زیادی دل نازک شدم. خودم می فهمم. .
البته که اون بخش پستو پاک کردم

عه بخشید پس:) من پدرسالارو خیلی داغ داغ موقع اولین پخش می دیدم و اساسیم پیگیر بودم

باغبان دوشنبه 8 آبان 1402 ساعت 21:13

نوووزده کیلومتررررر؟!!!
هنوز نتونستم هضمش کنم!

نیم ماراتن ۲۱ کیلومتره. اون موقع تمرین میکردم واسه نیم ماراتن استادیوم آزادی. که البته دست آخر شرکت نکردم اصلا.

باغبان دوشنبه 8 آبان 1402 ساعت 21:12

راستی از مینا خبر ندارین؟! یه خط یه خط کامنت میذاره این دو سه روزه
امروزم که کلا پیداش نیست!

هیچ خبری ازش نیست .‌احتمالا گرفتار کار و بار شده اساسی.

باغبان دوشنبه 8 آبان 1402 ساعت 21:10

الان فهمیدم چرا تمرکز ندارین... این تاریخ زهلم گتمیش...
....
نوزده کیلومتر؟! من حتی نمیتونم تصورشم بکنم، به نظر هیجان انگیز میاد.
امیدوارم بتونین دوباره دویدن رو سر بگیرین و کیلومترها بدوین و های بشین و بهترین حالهارو تجربه کنین!

خیلی خوبه باغبان جانم خیلیا...
امیدوارم بتونم

مبینا دوشنبه 8 آبان 1402 ساعت 20:50

من هر وقت مطالب شما رو میخونم .همش به خودم میگم چطور یک ادم نیتونه این همه وقت بیرون نره و اصلا دوست نداسته باشه .نسبم جان ویتامین دی رو چک کزدی شاید خیلی ازحالاتت به خاطر کمبود احتمالی اون باشه،اخه لصلا بهت افتاب نمیخوره که؟!!!!

یجوری گفتی حس کردم اسکیزوییدی چیزیم
بالاخره منم در حد توانم بیرون میرم و در حد وسعمم دوست دارم.
کدوم حالتام به خاطر ویتامین دی هست؟ ویتامین دی میخورم آخه.

قره بالا دوشنبه 8 آبان 1402 ساعت 18:41 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

ایشالا که یه حال خفن تجربه کنی

تپل هم اینجوری بوده قبلا گویا
وقتایی که حوصله نداشت میرفت کلی میدوید
الان فقط می‌خوابه

نرفتم که
طفلک تپل خیلی کار و درسش زیاده دیگه

رضوان دوشنبه 8 آبان 1402 ساعت 18:25 http://n

پارک پردیسان را باید بیام ببینم

حتما بیاین بریم باهم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد