هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

بر گریه می خندی و من در گریه می خندانمت:)

من اومدم یه گزارش فوری فوتی از خودم بدم. احساس خود مهم انگاری و به قول روانشناسا خودبزرگ منشی در من حلول کرده. به گونه که حس می کنم باید بریکینگ هنوز بیوتی نیوز طور بیام و از روند صعودی یا نزولی خلقم گزارش بدم:)

خب اگه بخوام خیلی صادقانه با احساساتم برخورد کنم روند کماکان نزولیه. امید به زندگی هی میاد پایین تر و هی حس می کنم انگار حد و حدود آسیب پذیریم میره بالا. اما مادر درونم که بیکار ننشسته. چونان شیر ژیان حواسش بهم هست. امروز صبح اومد یه دستی کشید رو سرم و یه نگاه بهم کرد خیلی تحبیب کننده:) ازینا که غرغروی کی بودی تو؟ ایرادگیر ناز و قشنگ خودمی اصلا:) 

خلاصه کلی  ناز و نوازشم کرد و گفت پاشو یه ورزش  هرچند نصفه نیمه ای بکن. یه چند تا فیله ی مرغم بذار بپزه سی ناهار. امروزو با هم مدارا کنیم و بگذرونیم تا بعد. بعدم از اسنپ فود میوه و سبزی و ماست و شیر و خرما و چای و نیز فیله ی مرغ:) سفارش داد و با یه صبحونه ی نسبتا خوب ازم پذیرایی کرد‌. الانم داره لباس ورزشیامو میاره تنم کنه تا به مدت نیم ساهت یه تکاپوی ریزی داشته باشم.

همشم کله مو ماچ می کنه و میگه حتی امروز بعد از کار میخواد برام ترشی درست کنه. حتی چیز میزای لازمشم گرفته و خورد کرده و گذاشته تا قشنگ خشک بشن. 

خیلی مادر خوبیه خدایی. هیچ ملامتی هم نمی کنه. هیچ امید واهی و الکییم نمیده. فقط خیلی هوامو داره. جان؟ تشخیصتون اسکیزوفرنی و توهم و هذیان و ایناست؟ نه بابا خوبم:)))

عنوان پستمم از یه شعر جیگر شرحه کن استاد ابتهاجه. 

نظرات 10 + ارسال نظر
باغبان یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 19:30

ماچ ماچ برای مادر درونتون.

ریماچ از طرف خودم و مادر درونم

باغبان یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 19:28

بعداز ظهری علی پیام داد اینستا نریا اخبار نخونیا گفتم حالا مگه چه خبره چرا؟! گفت ناراحت میشی! گفتم باشه، دوساعت بعدش زنگ زد گفت از خودم بشنوی بهتره متیو پری رفت!
گفت خودم دوساعت گریه کردم...
نمیدونم چرا ته دلم یکم حتی خوشحال شدم. این زندگی شایسته ی چندلر نبود،لیاقتش یه زندگی بهتر بود، رفت یه حایی فارغ از همه ی دردهاش... فک کن کل دنیام میشناسنش و دوستش دارند پس به نظرم جای خوبی اونجا نصیبش میشه!
به علی گفتم بذار بره...خوب شد...
الان رفتم اینستا عکساشو دیدم دلم براش تنگ شد بغضم گرفت...

آره افسردگی چیز عجیبیه اونم در اون حجم... راحت شد واقعا از همه چی

سمیرا یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 19:18

من خبر نداشتم چندلر فوت شده، اگه بدونی چقدر شوکه و ناراحت شدم

آره سمیراجانم سخته...

مانی یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 19:09

نسیم جان
مادر درونت عالی است و از اون عالی تر خودت هستی
Your self inquiries بسیار مفیدند برای خودت و خوانندگان اینجا

ممنونم مانی عزیز

زهرا یا حسن یا محدثه یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 15:52

خودتون‌گفتیدا!?
دیدید منم گفتم متبحرید آخه چطوری میشه آدم‌انجوری بتونه از روز مره ایهاش بنویسه مدام و اینقدرم خواندنی باشد
من یکم تشخیص اسکیزویی میدما؟؟!! با شرمندگی
ولی تعجب کردم که پرسیدید ترکی هست
چون چند بار دیدم یک چیزای ترکی نوشته بودید فکر کردم ترکی بلدید
روز خوش

گفتم شاید ترکی سخته

رضوان یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 14:59 http://nachagh.blogsky.com

مادر پرورش دهنده ،نوازشگر درون تان ،دوره مادرانگی اش را کحا گذرانده است؟

زهره یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 11:46 https://shahrivar03.blogsky.com/

واااااااااااااااااای تازه پست گذاشتی
تله پاتی داریم قشنگ با هم

جووووووون البته بازم واوای اضافه تری داره که در این مقال نگنجد

سمیرا یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 11:43

امیدوارم عنوانت واسه من نباشه ولی در کل من پست هاتو می بینم خوشحال میشم

نه بابا بیشتر به یاد چندلر سریال فرندز بودم و خودکشیش

زهره یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 11:42 https://shahrivar03.blogsky.com/

از ابتهاجه!؟! با صدای علیرضا قربانی تو سر من اجرا شد
تو اون آلبوم که ترانه های مدار صفر درجه رو گذاشته بود گمونم من شنیده بودم

آره از شعرای قشنگ حضرتشونه.

قره بالا یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 11:38 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

چه مامان مهربونی داری عجقول
خدا برات حفظش کنه

قربونت بشم میخوای یدونه هم بفرست واست؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد