هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

دلم میخواد امروز کنارتون باشم:)

این روزا شدت رقت و سانتی مانتالیسمم اوج گرفته به نظرم. طاقتم به مویی بنده و اشکم به اشاره ای. خوابم از قبل هم بدتر شده و خلاصه که انگار بارهستی رو دوشمه. زینرو دیشب نتونستم خوب بخوابم و حوالی ساعت شیش صبح بود که دیگه نشد به بدخوابیم ادامه بدم و زینرو بیدارم. 

برای صبح هیچ برنامه کاریی ندارم. الان زهره میاد میگه خب مگه کارت دست خودت نیست چرا صبحم برای خود کار نچیدی؟ البته که حق داره. اما من به دلیل پاره اتساعات جسمی، صبحها خیلی ردیف نیستم:) زینرو معمولا تا جایی که بشه صبح برنامه ی کار نمیذارم. مگه این که مجبور بشم. مثلا این هفته سه روز  بعدی ، صبحم  باید سرکار باشم. 

اما خب امروز صبحو به خیال خودم از روزگار قرض گرفته بودم که یه کم بیشتر بخوابم و یه کمی هم  خرید کنم. خواب که به فنا رفت، با خودم گفتم ایرادی نداره امروزو یجور دیگه شروع می کنم. یعنی مادر وجودم دست نوازشی کشید رو سرم و گفت پاشو یه چایی تازه دم بخور و بی خیال باش . حتی سر صبحی خیلی شاعرانه به بیرون نگاه کرد و گفت عزیزم از گندمزار من و تو مشتی کاه میمونه واسه بادها. 

نگاه مادر درونمو دوست داشتم. حتی ازین که یه روزی بهشت زهرا قراره بشه گندمزار واسه نسلهای بعدیم یجور قشنگی بود.‌ملانقطی وجودم اومد بگه، اگه بهشت زهرا، گندمزار نشد چی؟  رو چه حسابی اینجوری لطیف به ماجرا نگاه می کنی؟  که خب  اینجا مادر درونم چشم غره ای به ملانقطیه رفت و گفت بی شعور! اینا تمثیل و استعاره  و کلا آرایه های ادبیه. سعی کن بفهمی:)

با یه همچین دیالوگ و چالش  درونیی پاشدم و برای خودم چایی درست کردم و یه کمی هم توی اینستاگرام چرخیدم. تو هنوز زندگی هم یه سر به کامنتا زدم . چقدر دلم میخواد اینجا بشه یه کامیونیتی امن و حال خوب کن برای همه مون. با هم حرف بزنیم و شوخی کنیم  و.... به خاطر همینم خیلی وقتا کامنتایی که حس کنم بار منفی دارن و ممکنه حال یکیو بد کنن رو تایید نمی کنم. 

یعنی اصلا دلیل تاییدی کردن کامنتها همین بود. چند بار مواجه شدم با کامنتایی که در مورد یه کامنت گذار دیگه بود و پر از خشونت کلامی و جنسیتی و ... . زینرو موقع موقع تایید، حواسم به این موضوع جمعه. 

خلاصه که بعد از همه ی اینا تصمیم گرفتم امروز یه پست تیکه تیکه بذارم تا ساعت دو که کارم شروع میشه. شبیه این گزارشهای لحظه ای:) این تصمیمو برای این که حال خودمو خوب کنم، گرفتم. یعنی نوشتن درمانیو کردم سرلوحه ی امروز. این که حس کنم کنارتونم و دارم بهتون میگم که چی شد و چی نشد. یه کم سانتی مانتال و مضحک به نظر میرسه اما خب نیاز امروز من سانتی مانتال بودنه.

دقت کردین دارم گربه ی قضاوت کردنو دم حجله می کشم؟ :))  در هرحال با ما باشین  تا ساعت ۲. بعدم از ۹ شب به بعد باز در خدمتتون خواهم بود:)


تیکه ی دوم: بیوتیتون ورزششو کرده و آبگوشت گردن بار گذاشته برای ناهار.  بعدم کلی با سندی وقتی وسط آهنگش که می گفته جِوااااب، همخوانی کرده. هرچند هنوز نمیدونه چرا رضایت دخت هاجرو، تو خاکی و گلی شدن عاشقشه:) بعدم سندی وسط کار هی میگفت عزیزووووم باز بیوتیتون به خودش می گرفت و جوگیر می شد. 

آهان مینای عزیزم اینو برای تو می نویسم که هنوز بیوتی، اتساعات جسمیش اجازه نمیدن بره از تره بار میوه بخره. زینرو  میوه و سبزی هم از اسنپ سفارش داده و منتظره بیارن. خدایی تفاوتش تو ماه شاید پونصدتومنم نشه. واقعا تره بار رفتن ازم نخواین:))

بعدم در حال حاضر تو فکر یه خواب قیلوله به سبک آخوندام. هرچند فکر نکنم حاصلی داشته باشه ولی من چشم بندمو میذارم و دراز می کشم. شاید خدا خواست و یه چرتکی زدم قبل از ناهار.

 به برنامه عصر که فکر می کنم قشنگ استرس می گیرم. اما مادر وجودم میگه فکر هر کاری از خودش سخت تره و تو هزار بار، با بیخوابی کار کردی و نتیجه هم قابل قبول بوده. زینرو دست مادر به این فهیمیو ماچ و پاچی کرده و میرم به قیلوله برسم:) آخ نه... البته اول باید میوه هارو تحویل بگیرم بعد:/


تیکه سوم ساعت نه و نیم شب شد:) یعنی از کی یکشنبه شروع شده هنوزم ادامه داره. من که رسما از دست رفتم. وسط کار هم اینقدر استراحت بین راهیام مختصر بود که نرسیدم بیام اینجا. 

و اما ادامه روز. خب یه نموره قیلوله زدم بر بدن. در مجموع بدک نبود. هرچند تا چشمم خواست اساسی گرم بشه ساعتم  زنگ خورد و پاشدم. آبگوشت خوردم چه آبگوشتی. خیلی ادایی، آدابی و اصولی گوشت و نخودشم کوبیدم و خلاصه نگم براتون چقدررر خوب بود با سبزی خوردن تازه.  قشنگ کاهو و زیتون و آب دیشبو شست برد. 

البته که حواسم به رژیمم بود. خیلی مختصر خوردم.‌امروز دوتا هم بیسکویت ساقه طلایی  به عنوان میان وعده خوردم و نیز یه پرتقال. به گمونم تو این سه روز از اون ۱۴ هزار تایی که قراره تا آخر ماه کم کنم، یه هشتصد تایی تو نستم کم کنم. حالا حدودی . 

پت پستچی و مینای لاکچری هم بیان خودشونو به دفتر معرفی کنن:)) 

الانم واقعا ملاجم درد می کنه. یعنی ناحیه پس سری لوب گیج گاهی:) و داغانم. اما خب خودمو که از تک و تا نمیندازم. باید اول کلندر فردا رو بچینم. به مام زنگ بزنم و میوه هارو بشورم و جا بدم. 

*تو سرمم مدام محسن چاوشی پلی میشه، منی که کل عمرمو پی کسی نرفتم و پی کسی نیومدم، پشت سر قطار تو  مثل یه پستچی خیس، فقط رکاب میزدم...


 حرف آخر: من فردا کارم از نه صبح شروع میشه. الانم اصلا خوابم نمیاد. سرم و چشام درد می کنن .‌همون لوب پس سری منتهی الیه گیج گاهی و اینا.  خلاصه خواستم بدونین چه وضع والذاریاتی دارم فی الحال:/

نظرات 23 + ارسال نظر
مینا دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت 20:54

ب زهره

عایا بنظرت اگه قیامتی باشه یقه تو بخاطر بیسکوییت کاکائو نمیگیرن !!!؟

اینجا صفحه رژیم نیس عایا؟!!

میگیرن میگیرن. اصلا خودم پل صراطو تو این دنیا میسازم و یقه شو میگیرم. فکر می کنه ناشناسه. کلی اطلاعات دارم ازش. دانشجوی دکترای زیر چهل ساله. تو یه شهری زندگی می کنه که یافت اباد طوری تو ورودیشه:) دور کارم هست کلاس نجومم میره. هنوز بیوتی ویکی لیکس در خدمتتونم
تا تو باشی زهره نیای پز لاغری با بیسکویت بدی

زهره دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت 18:01 https://shahrivar03.blogsky.com/

امروز بعد ناهار دانشگاه رفتم برای خودم بیسکویت کاکائویی کرم دار شیرین عسل خریدم به‌عنوان دسر کلی جای همه تون رو خالی کردم

مینا جان شما رو تا حالا ندیدم ولی همزاد خواهرت رو هر روز تو آینه می‌بینم

من و مینا پیدات می کنیم اون وقت خونت به گردن خودته

مینا دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت 14:28

مثلن ترازو چند روز بعد نشونت میده؟

بعد ی سوال مثلن میگی ابگوشت قلیل خوردم ،یعنی سیر نشدی و دست کشیدی؟

مثلن امروز تو ی جلسه ای بودم صاحبجلسه ی کوکوی افتضاح چرب اورده بود من اپل یه دونه با کف دست نون خوردم بعد دوباره یدونه دیگه خوردم
بعد دوتا شیرینی خیلی کوچولو بعد بیسکوییت بعد موز بعد نارنگی


اخه اصن نمیتونم جلوی خودمو بگیرم

چ جوری جلوی خودتو میگیری؟

چ جوری سیر نمیشی و دست میکشی؟

بنظرت برم امپول بزنم ؟ میگن ی امپولیه میزنی اشتهاتو صفر میکنه اصن خیلی اعصابم خورد میشه !!!!

الان تو اسنپ ب سمت ی جلسه دیگه کاری هستم!!! بعد نیت کردم تا فردا لب ب هیچی نزنم ولی نمیدونم بتونم یا نه،،

نه دیگه نیتای سختگیرانه و تنبیهی معمولا جواب نمیدن میناجانم
نمیدونم تو اهل آب خوردن هستی؟ لطفا در هر صورت آب بیشتری بخور.
آبگوشت قلیل که گفتم واقعا خب مثل همیشه نون زیاد نخوردم همراش. فقط یه کف دست نون سنگک و خیلیم آبگوشت کم چربی بود. سیر نشدم نه.
خلاصه سخته دیگه ولی خب فقط به تارگت پوشیدن لباسم تو بهمن فکر می کنم و لاغیر
ترازو هم اگه بخوایم عدد معنی داری باشه یه هفته حداقل طول می کشه.

رضوان دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت 13:47 http://nachagh.blogsky.com

لئوناردو، داوینچی در مجموع دو ساعت در روز می‌خوابید و تقریباً هر ۴ ساعت یک بار ۲۰ دقیقه چُرت می‌زد

رضوان جانم آخه اون داوینچی بود و کلی خلاقیت و کلی داستان متفاوت منِ طفلک همین بدخوابیشو دارم از کل ماجرا

مانی دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت 06:05

نسیم جان
عالی هستی
عاشق مهربانی مادر درونت و قلمت هستم
پاینده باشی در کنار عزیزانت، و در کنار دوستان مهربان کامنت گذار در اینجا.

در کنار شما که یکی از دوستای آدم حسابی و مهربان اینجایی

مینا دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت 06:01

صب صبحانه خوردم تا نهار هیچی نخوردم (من صبحهها ک سرکارم خوبم و هیچی هیچی نمیخورم ) ظهر اومدم یهو هیولاشدم چندتا تیکه نون با کوکو با شلیل یه تیکه کیک مشتریم بهم داد!!!! و شب ۵ قاشق برنج


بنظرخودم خوب بود

ولی اصل ترازوااا فردا خودمو میکشم

نه واقعا خوب بوده. ترازو به این سرعت برای من جواب نمیده. معمولا کم و زیاد شدن آب بدن باعث میشه عدد ترازو یه روز یا دو روزه تغییر کنه. ولی خب تو دوست داری خودتو وزن کنی

رضوان دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت 05:11 http://nachagh.blogsky.com

بعد از یه روز کاری خواب شما را در نَربوود ؟وای .تازه میوه ها را شستی و در یخچال جا دادی؟

نه رضوان جانم این بدخوابی و بیخوابی منم داستانیه برای خودش.
بله کارارو معمولا همه رو انجام میدم و چقدر خوشحال شدم که یاد من افتادین

گیل‌پیشی دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت 00:50 http://Www.temmuz.blogsky.com

عاشق این گزارشات روزانه هستم. مخصوصا تلگرامی یا اینستاگرامی. البته اونجام تبلیغات آدمو کچل می‌کنه.
موفق باشی هنوز زندگی جان

منم میخوام وسطش واسه ترشی کلم قرمزام تبلیغ کنم. مثلا بگم وای بچه ها امروز ناهار گوشت کوبیده بود. گوشت کوبیده فقط با ترشی کلم قرمز می چسبه. این ترشی کلم قرمزارو میتونین از خود هنوز زندگی تهیه کنین
ممنونم ازت

زهره یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 22:27 https://shahrivar03.blogsky.com/

وای تشبیه اوضاع به موریانه خور شدن صلحنامه عالی بود دختر از دست تو
ولی خسته نباشی عزیزم (از اون ایموجی های زور بازو که بلاگ اسکای نداره :) )

ببین از کله پاچه هلی که بگذریم دقت کردی تا من اومدم آدرست رو نوشتم که بلاگ اسکای بهم خبر بده پست جدید گذاشتی این روش جدید رو در پیش گرفتی که من هی بیام چک کنم پست رو آپدیت کردی یا نه؟؟؟

مردم آزارم دیگه:) نه فقط امروز اینجوری بود خدایی از فردا دیگه سر ساعت بین ده تا یازده شب

مینا یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 21:54

خدا بسر شاهده همین بیست و نه ابان منو ب فنا داد!!! ی زمانی من ۵۶ کیلو بودم هر روزخودمو میکشیدم نمیذاشتم بالا برم

بعد یکی گفت هفته ای یه بار بکش!!!! دیگه هفته هفته بالا رفتم و نفهمیدم !!!! تا ب این وعضیت دوچار شدم


بنظرم این داستان خودمونو ماهی یه بار بکشیم هم ادمهای خاص خودشو داره و بدرد ادمای ریزه خور نمیخوره !!!!

خدا بسر شاهده من ی مهمونی برم ماکارونی بخورم ،فرداش یه کیلو بالا رفتم

حالا ی خاهر دارم خودشو میکشه وزنش ۵۱/۶ است میشینه یه رون مرغ با برنج میخوره دوباره میره روی ترازو ب این دست بریده حسین ،شده ۵۱/۷
اصن من میگم بابا حداقل ۵۰۰ گرم غذا خوردی
‌اون کجاس


قانون پایستگی جرم رو حتی زیر سوال برده بس ک وزنش بالا نمیره!!!! من نقطه مقابلم


خلاصه ک امروز ناجور خسته و بریده بودم ،،،دوس دارم ی مدت کنج عزلتی برگزینم و کلن زندگی درویش گونه در پیش بگیرم !!!!! اگه تا فردا نظرم عوض نشه البته

چه خواهر خوش شانسی داری. خودت مثل منی ولی. زود وزنم میره بالا
حالا نگفتی امروز پایبند رژیم بودی آیا؟
خب پس تند تند بکش خودتو. گفتم وسواس پیدا نکنی حالا اگه مدلت اینجوریه وزن کن خودتو ایرادی نداره که.

پت یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 21:42

سلام سلام
احساس میکنم سلبریتی شدم تو پست اسمم اومده

امروز از صبح تشریف بردم کوه و پیاده روی. 19 هزار قدم، 13 کیلومتر و 450 کالری به قول گوشیم. البته دقیق نیست دیگه.

از صبح 3 اسلایس نون سفید پخت خونگی با عسل، یه عدد سیب، یه لیوان چای، یه لیوان قهوه و روم به دیوار یک عدد پیتزای پنیر سایز پیش دستی خوردم. کالری‌هاشون رو نمیدونم، یعنی از ترس پیتزا که از قضا خیلی بهم چسبید بهش فکر نمی‌کنم که حروم نشه. آهان یه ته استکان هم نوشابه با چند تا سیب زمینی سرخ کرده و آب فراوان هم بود احتمالا تا آخر شب هم نصف شکلات توپی و چای و سیب و این چیزا بهشون اضافه بشه.

با یه حساب سر انگشتی دیشب متوجه شدم روزی 250 کالری کم کنم، حدودا تا نوروز میرسم به هدف.

نسیم من یه چیزی فهمیدم. شبهایی که خوب نمیخوابم یا روزهایی که خسته هستم، میزان چیپس و هله هوله ای که میخورم خیلی بیشتره. انگار که میخوام خستگیم رو با انرژی که از این خوراکی‌ها میگیرم رفع کنم.

منتظر بقیه امروزت هستم

به به سلام سلام
بچه تو ورزشکاری و صداشو در نمیاری؟ کوه ۱۹ هزار قدم. به خدا که طیب الله اقدامکم
دمت گرم خیلی کیف کردم حتی از خوراکیایی که خوردی.
منم متاسفانه همین جوریم یعنی بیخوابی و خستگی هله هوله خورم می کنه. اکثرنم دچارشم

دیگه امروز مگه تموم نشد؟

سمیرا یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 20:58

خدااااا از دست تو، آخه صلح حدیبیه رو از کجا یادت بود همیشه یه چیزایی از کتابای درسی دوران مدرسه میگی، آدم خاطراتش زنده میشه

به خدا اینقدرررر من درسخون و ممتاز بودم و درسارو عمیق خوندم همش یادمه
کلا موجود زحمتکشی بودم از اوان بچگی

زهره یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 20:05 https://shahrivar03.blogsky.com/

میگم روزهایی که نیت نداری کنارمون باشی بیشتر کنارمون هستی!
با تشکر

یعنی زهره رسما یه چاکلز واقعیم. صلح حدیبیه یادته تو کتاب تاریخ اسلام که ازش جز نام الله چیزنمونده بود چون موریانه ها خورده بودنش؟ از من فقط یه تشدید الله مونده و بس

عالیه یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 14:44

به باغبان عزیز و مهربون
من همون « همه چی عالیه» هستم بسنده کردم به عالیه یا یه جورایی تقلیل دادم خودم رو ...راستش کامنت های شما هم همیشه حس خوب میده به من.
ای کاش در حالت حقیقی هم میشد شماهارو دید از بس روون هست حس هاتون ... از بس رقیق هست افکارتون... خوش بحال اونایی که در جهان حقیقی با شماها هم کلام هستند ... یک تعداد دهه شصتی که باورها و نظام فکری متفاوتی دارند و البته برای من ارزشمند. نمیدونم دهه شصت رو درست گفتم

من الان نقش نخودچیو این وسط دارم
در هر حال خودمو قاطی کرده و از طرف خودم میگم تو یکی از آدم حسابی ترینا و عالیترینایی

رضوان یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 14:42 http://nachagh.blogsky.com

خوبه که صبح را بادیدن پست جدید شروع کنی.امیدواره خپاب قیلوله بهت چسبیده باشه کارها به خوبی پیش بره

ممنونم رضوان جانم
گذشت امروزم ...

مینا یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 14:37

منم امروز خسته ام

حالا جالبه من خیلی خیلی بندرت خسته یا کم خواب یا ناامیدم

ولی بنظرم امروز از اون روزاس!!!
تازه از دیروز ک رژیم گرفتم امروز شدم ٧٦
یه کیلو هم زیاد شدم فک کن!!!
باغبون جون خیلی ممنونم ک منو لاکچری میدونی!!! ولی بنظرم نسیم لاکچری پایه مونه! حتی میوه رو از اسنپ میگیره

راستی نسیم خانم جون پنجشنبه شب نون رو از اسنپ سفارش دادم ،،،کمال همنشین ،،

آففرین بابا بریز و بپاش این پولارو خرجشون کن. من یادم نرفته سود روزانه چهار میلیونیتا
دیگه رو ترازو نرو که. بمونه برای ۲۹ آبان ایشالله.
به جان عزیزت مینای جان که واقعا حال ندارم برم تره بار میوه کول کنم دم در تحویل میگیرم و بریز و بپاش پول راه انداختم

زهره یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 14:30 https://shahrivar03.blogsky.com/

عاقا تیکه های بعدی رو ساعت بزن لطفاً! با تشکر

ببین من اینقدر به هلی تاک مدیونم؛ یعنی اگر قراره یک کلمه آموختن از آدم بردۀ معلم بسازه؛ من الآن باید تا عمر دارم به هلی خدمت کنم :))))
مثلاً این چرخ زندگی و... که ازش یاد گرفتم خیلی برای من لازم بود. کلاً نگاهم رو به اموراتم عوض کرد. هرچند در حد تئوری موند و هنوز که هنوزه عملیاتی نشد و تک پره ای بودنم به جای چرخ بدتر هم شده!
مدتها دلم میخواست ازش وقت کوچینگ بگیرم تا اینکه یکبار سر خریدی که از مجموعه شون کردم دیدم بابا اینها خودشون خداوندگاران تعویق کاری هستند من روی دیوار کی دارم یادگاری می نویسم الآن دیدم اینجوری نوشتی ذوق کردم. پس همچین هم برداشتم اشتباه نبود

هلی تاک واقعا برنامه ریزی و هدف گزینی و اینا یاد میده و خوبه. نمیخوام بی ارزش کنم کاراشونو ولی خب اینجوریم که خبالا ولم کنین

زشت ترین پلنر جهانو به گرونترین قیمت ممکن بهم انداختن همین تیم. یعنی واقعا یه پادکست چطور میتونه یه انسانو گول بزنه . گول خوردن تا کی واقعا

سمیرا یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 13:27

مکالمه مادر درون و ملانقطی عالی بود منم خیلی از نظم و انضباطت خوشم میاد ماشاءالله و همینطور انگیزت، از این مدل آدمایی که باید به عنوان الگو مورد استفاده قرار بگیری ماشاالله

حالا سمیراجون من خودم اینجوریم که فکر می کنم دیگه انضباطی تو کارم نیست و همه چیو به امون خدا رها کردم
ممنون که میگی من با انگیزه و منضبطم:) خداوکیلی غم نون نداشتم از جام جم نمی خوردم

باغبان یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 12:44


منم دلم خواست دست این مادر فهیم رو ماچ کنم:)
امیدوارم خواب و قیلوله اتفاق افتاده باشه ولی نشد هم کاش اندازه ی ده دقیقه از اون چرتهایی که یهو میاد و یه جوریه انگار یه خواب عمیق داشتی و همه ی خستگی و بیخوابیتو میشوره میبره و جون تازه میگیری برای باقی روز، نصیبتون بشه.

مادر درونت بیدار شد بیام دستبوسی؟ ( ما معمولا دستبوسیامون مبادله است! یه دست میدیم ماچ بشه یه دست می گیریم سی بوسه زدن)

ایشالله ازین چیزایی که گفتی نصیب جمیع آرزومندا بشه

زهره یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 12:02 https://shahrivar03.blogsky.com/

حالا انضباط آهنین رو نمیدونم چرا میگی زیاد خوب نیست؛ ولی دیسیپلین شخصی که واقعاً خوبه و برای یکی مثل من آرزو

بعد هم من برم یک چند دقیقه ای روی ابرها با این جوابی که برام فرستادی... البته که از بیرون اینجوری به نظر میاد ها؛ ولی خب نیاز داشتم یکی الآن اینجوری تشویقم کنه! اون هم الآن که واقعاً از صبح حتی از تختم هم بیرون نیومدم و لپتاپ رو آوردم روی پتو فقط کارایی که دیروز باید میفرستادم بفرستم

با تشکر از باغبان :))) قهرمان شدیم رفت شما پیروز و مردانه بکوبید تا من برخیزم و پرچم رو ببرم بر سردرِ خانه بکوبم بیام

بابا بی خیال حالا با دیسیپلین قراره دست آخر چیکار کنیم آخه؟ بعدم این هلی تاک و اینا همش یه مشت شلوغ کاریه باور کن. خودشون یه مشت کمالگرای ناراضی نشستن واسه ما نسخه پیچیدنگ مام که نزده می رقصیم.
من که واقعا تو یه سری زمینه ها رسما شل کردم:))
همین کاریم که تو کردی امروز باور کن خودش کلی کار بوده. اما خب خودت راضی نیستی دیگه
باید یه چندوقت بیام مادر درونت بشم

زهره یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 09:37 https://shahrivar03.blogsky.com/

می‌دونی چرا کار تو برام مهمه
آخه من هم کلا دورکارم. بعد همش نمی‌تونم برنامه‌ریزی کنم. بعد هم برنامه‌ریزی هم کنم نمیشه بهش عمل کنم بخاطر مشکلات فراوااااااااان.
خلاصه که لذت می‌برم تو برنامه می‌چینی و طبقش عمل می‌کنی به امید روزی که من هم ازت یاد بگیرم و البته اون مشکلات فراوان هم لااقل تعدادشون رو کم کنند

حالا این تعریف حساب نمیشه چون زیاد خوب نیست ولی من یه زمانی معروف بودم به کسی که انضباط آهنین داره
ازون آهن رسیدم به این حالی که می بینی:) والا من هر دفعه پستات و پروداکتیو بودن روزانه تو می بینم از شدت حسادت سریع صفحه تو می بندم میام بیرون. به گمونم از خودت انتظار زیادی داری. مادر درونتو بیدار کن

باغبان یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 09:08

سلام سلام هنوز زندگی عزززززییییییززززم
اومدم دیدم پست جدید هست نیشم تا بناگوش باز شد از خوشحالیاااا
بعد یه بار خوندم یه حس خلسه بود انگار توش، خودمم خلسه ناک شدم. فک کنم به خاطر قدرت نگاه لطافت بار مادر درون باشه.
قسمت گندمزار ملامتیه درون رو متوجه نشدم! یه بار دیگه برم بخونم. دلم نیومد با همین حسِ الانم اول کامنت نذارم.
...
راستی من حس خوبی به همه اونایی که اینجا کامنت میذارن دارم
مینا(لاکچری پایه)، رضوان(مهربانی و تجربه)، زهره(قهرمان کامنت گذاری)، قره بالا(گوزل بالا بیشتر میاد بهش)، عالیه، محیا، مانی،لویی،همه چی عالیه،...
با احترامات فائقه
یک عدد باغبان که خیلی دوستتون داره
ماااچ مااااچ

سلام به روی ماهت به چشمون سیاهت باغبان معرفت و قشنگ خودم

یعنی نمیتونم بگم چه حالی کردم با کامنتت با مهربونیت که اسم همه رو نوشته بودی. میدونم خوشت نمیاد ولی اگه نزدیک بودی میومدم یه بغل سفت و محکم و قولنج شکن با یه ماچ اساسی ازت میگرفتم.
یعنی رقیق که بودم دیگه رسما بخار شدم از خوشی

سارا یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 08:30

امیدوارم ادامه امروز خوب باشه.
در مورد پست های قبل، امیدوارم که رژیم خوب پیش بره. من هم چند ماهه که میرم باشگاه اما واقعا رژیم نمی تونم یا اراده شو ندارم. سایزم کم شده اما وزن اصلا.
امیدوارم بتونم آواری که کم تحرکی کرونا و اضافه وزن بعد زایمان سرم آورد و کم کم از بدنم بردارم.
البته من به خودم گفتم، این اضافه وزن نتیجه چهارسال کم تحرکی و تغذیه نامناسب هست، چهار سال وقت دادم به خودم که رفعش کنم.
فکر کنم خیلی نسبت به برنامه شما مهربون و آرومه. ولی واقعا رژیم عصبی ام می کنه، دیگه بچه ها از دستم در امان نیستند. سرکار تمرکز ندارم. البته فکر کنم همه همین طور هستن.

خیلی ممنونم ساراجانم
منم در کل برنامه آروم و مهربون دارم همیشه. این عروسی بهمن و لباس افتاد تو دست و پام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد