هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

در باب اینستاگرام و وبلاگ :))

من از دیشب دچار یه بی حوصلگی و رخوت عجیبی شدم که اون سرش ناپیدا. اومدم فیلم ببینم دیدم ای بابا ولم کن:) اومدم کتاب بخونم دیگه خیلی ولم کن شد:) اومدم یه قرار با یه رفیق ردیف کنم و برم یللی تللی دیدم اصلا حال باز کردن لب و دهنو ندارم. حتی به میزان یه سلام و علیک. خلاصه به هر راه حلی فکر کردم در نطفه خفه شد. 

گفتم میشینم به روال یه دهه پیش با حوصله و دانه دانه وبلاگ میخونم‌. محتوای وبلاگ اولی که انتخاب کردم: الف اومد خونمون. رفتیم دنبال ی . بعد زالزالکو سوار کالسکه کردیم و دور زدیم. غروب شده بود. شهرمون غروباش قشنگه. نمیخوام اشاره کنم به اسم شهرمون . نمیدونم چرا دلم هری میریزه پایین کسی بدونه کجا زندگی می کنم. زالزالک پی پی کرده. برم عوضش کنم.

محتوای وبلاگ بعدی:  همسفر و همخونه هم ایشالله بمیرن از دستشون راحت شم. این مهرماه اون مهرماهی نیست که من تو رویاهام بود.بمیری که رویاهامو خراب کردی بیشعور! من تو رویاهام مهرماه خیلی آفتابی تر بود و خودم خیلی هلوتر ولی تو اومدی و همه جارو ابری کردی آشغال. اسیر شدم . 

محتوای وبلاگ بعدی: زنو که دیدم بلافاصله عاشقم شد. زنا کلا عاشقم میشن. یه زنی بود خودش هر شب میومد تا صبح پیشم میموند‌ و مشغول میشد. حالا اون روز دیدمش تو خیابون مقنعه زده بود. گفتم مشغولیت شبات پیش من یادت نره . تو فلان ... هستی . کلا زنا یه مشت موجوداتین که فقط برای مشغولیت شبانه خوبن. من خیلی شناخته شده و معروف و خفنم. هیچ زنی نشده منو ببینه و ساده از کنارم بگذره. حالا منم نمیذارم آرزو به دل بمونن. اسمم و سنم و شغلمو اگه اینجا بنویسم زنایی که میخوننم هی میخوان بیان شبا تا صبح مشغول باشن باهام. منم که بدم میاد ازشون. نمیگم پس. 

محتوای وبلاگ بعدی: به استاد راهنمام گفتم من دیگه نمیتونم. اومدم گریه کردم. همش منتظر تماس ز بودم. اما ز هیچ خبری ازش نشد. چرا این زها آدمو امیدوار می کنن ولی بعد زنگ نمیزنن. نکنه من باز برای خودم فکر اشتباه کردم. نکنه این ز هم مثل زهای دیگه بود من نفهمیدم. ای وای چقدر زندگی بدون زنگ ز سخته. حالا میم هستا. ولی میم نمیتونه مثل ز باشه. به ع هم گاهی فکر می کنم.

محتوای وبلاگ بعدی: با حاجی عشق قشنگ و نازم قرار عاشقانه دارم. بعد از بیست سال زندگی حاجی برام فرقی نکرده. رفتم نازش کردم و لباس خواب  پرستاریمو پوشیدم. اینو از کربلا خریدم واسه خودم. هم خیلی برام ارزش معنوی داره هم وقتی حاجی نگام می کنه شور به زندگیمون برمیگرده.

محتوای وبلاگ بعدی: مادر هفت کچلونم. کرفس خریدم و غذا پختم و نشستم و پا شدم و خوابیدم. ...

هی اینارو خوندم و سرم پر شده بود از حروف الفبایی که اسم آدماست. اسم میوه هایی که بازم اسم آدماست و ...آخرش به این نتایج جالبی در مورد خودم و سایر وبلاگ نویسا نرسیدم. احساس می کنم پارانویا در ما داره بیداد می کنه اصلا:)

حالا ازونطرف اینستاگرام هست. پیجای پابلیک و پر مخاطب. تو اکسپلور میچرخیدم که دیدم در مورد رقص امیر با شلوار کرم یه پست هست. زدم روی پست فکر کنین چی بود؟ یه آقایی داشت میرقصید و یه کمی شلوارش تنگ بود.  بعد ملت کلی کامنت گذاشته بودن که استخر میری لنگر نمیندازه غرق شی؟ یارانه هم براش میگیری و خلاصه این دیگه امیرکوچولو نیست امیر اقاییه و ازین صحبتا. یه کم دقیق تر که شدم تازه فهمیدم اشاره ی کامنتا به چیه و بعدش دیگه یه ساعت کامل فقط کامنت میخوندم و می خندیدم. یه جاهاییش رسما از خلاقیت کامنت گذار به مرز ترکیدن میرسم و قهقهه میزدم. 

بعد کنجکاو شدم ببینم این آقای رقصنده چطور با این موضوع کنار اومده دیدم اووووه چند تا پست بعدی باز یه رقص دیگه با همون شلوار گذاشته و با همون داستانا. فی الواقع این امیرآقا صاحب یه بوتیک لباسه و تو پیج اینستاگرامش به عنوان مدل لباساشم میپوشه و معرفی می کنه. ولی اصلا ازین ماجرای وایرال شدن ویدیوی قبلیش دچار شرم و خجالت  نشده بود انگار. یا شایدم خودشو از تک و تا ننداخته بود. در هر حال زیر پستای معمولیشم ملت همش گفته بودن فایده نداره تی شرت بلندم بپوشی ما همش دنبال دید زدنتیم و ازین حرفا:) 

بعد با خودم فکر کردم الان کلی آدم آدرس فروشگاه اینو دارن و مسلما در روز یه عده میشناسنش که حالا واسه یه همچین چیزی معروف شده. حالا ما تو این وبلاگا یجوری برخورد می کنیم و یجوری سعی بر ناشناس بودن داریم انگار مثلا همه چراغ قوه برداشتن و سعی در شناختنمون دارن. بعدم اگه بشناسن واویلایی میشه اون سرش ناپیدا:)

حالا دست آخر چی میشه مثلا؟ نه جدیا از خودم دارم میپرسم، مگه من چی دارم می نویسم یا اصلا چیکار دارم می کنم که نخوام بشناسنم :/ یه مشت کار عادی روزمره و کرفس خورد کردن و پشت سر مامانم و غراش حرف زدن چیه که نگرانم می کنه:)) باید برم خودمو به دکتر نشون بدم واقعا پارانویا داره توم بیداد می کنه. 

یجور پارانویای خارش دارم هست آخه. خب این همه ترس  داری و بدبینی و بی اعتمادی چرا تو وبلاگ می نویسی اصلا؟ خارشه دیگه:)) 


نظرات 11 + ارسال نظر
لیمو یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 11:27

ولی من فکر میکنم از بس همه جا مشخصیم دوست داریم یک جایی باشه که کسی نشناستمون. من خیلی ساله اینستا دارم و با غریبه ها چت کردم. دوستانی هم دارم و اصلا نگران عکس و محل زندگی و اینا نیستم اما اینجا دوست دارم ناشناس باشم. جدیدا ملت توی توییتر هم اسمای چپ اندر قیچی میذارن و خب دوست دارن. یعنی بنظرم مشکلی نیست آدم هرجایی همون کاری که دوست داره انجام بده خصوصا توی وبلاگها که اکثرا روزمره شون رو با جزئیات مینویسن

خب باشه لیموجانم قانع شدم اصلا با اسم میوه ها و صیفی جات سر می کنیم ببینیم چی میشه

آزاده شنبه 29 مهر 1402 ساعت 18:14 https://zane55sale.blogsky.com

این مسئله مدیریت احساس داشتن در مورد درددل کردن یا گوش کردن خیلی مهمه. من هر دو اذیتم میکنه . کسی را هم نمیشناسم که بتونم ادعا کنم من خیلی براش مهمم ولی اون مدیریت احساس داره و ناراحت نمیشه اگر از دردهام براش بگم . خودمم با درددل دیگران درگیر میشم . فقط مشاور ها و درمانگران میتونند خنثی باشند

قبول دارم آزاده جان کار تنظیم هیجان و مدیریت احساس کار بسیار سختیه. ولی خب یادش بگیریم به درد خودمونم میخوره. این که گاهی وقتها لازم نیست کاری بکنی. احساس و هیجان یه چیز موقته و میگذره.

زینب جمعه 28 مهر 1402 ساعت 23:00

وبلاگ من
صبح بیدار شدم
تمیزکاری کردم
ظهر نماز خوندم
عصر. اضطراب گرفتم
شب کارا رو تموم کردم
خوابیدم
اینا رو رمز دار کردم

اوایل تو اینستاگرام بدون سانسور میذنوشتم
بعد دیدم افراد لایک نمیکنن ولی از مطلبت برعلیه خودت استفاده میکنن
همینقدر مرموز

پس تجربه ی علیه خودت استفاده شدنِ مطلبتم داری زینب جانم

باغبان جمعه 28 مهر 1402 ساعت 21:18

در مورد ملاحظه یه چیزی به ذهنم اومد هنوز زندگی عزیزم.
یه بار به یه دوستی گفتم از اینکه از دردهام بهت بگم عذاب وجدان میگیرم به خاطر ناراحت کردنت، گفت نگران نباش من مدیریت احساساتمو بلدم!! میدونین این جمله چقدر رو من تاثیر گذاشت؟! در اینکه راحت بتونم باهاش در مورد هرچیزی صحبت کنم!
ولی مطمئن نیستم آدمهای نزدیکم رفتار درستی در قبال فهمیدن رنجهام در پیش بگیرن،یعنی مدیریت احساساتشون رو بلد باشند، مثلا خواهرم یا برادرم اگر بدونه من کل یک روز رو نیگا نارنجیا گوش کردم چه عکس العملی نشون میده؟! ناراحت میشه طبیعتا و غصه میخوره و این به درد خودم اضافه میشه! حالا باید فشار بیشتری تحمل کنم. حالا باید علاوه بر اینکه رنج خودمو نادیده بگیرم و مخفیش کنم باید تلاش کنم تا بتونم حال و هوای اونو به نرمال برسونم تا تلافی ناراحت کردنشو کرده باشم!!
خودم میدونم مریضمالان شما میتونین بگین ما یه همسایه داشتیم همچین مشکلی داشت چند ماه پیش دار فانی رو وداع گفت:) تا من دست از سر این موضوع و کامنتدونی بردارم

باغبان جانم اگه خواهر وبرادرت حالشون گرفته باشه دلت میخواد به تو بگن یا نگن؟ اگه بگن تو به هم میریزی و اونارو غصه دارتر می کنی؟

مینا جمعه 28 مهر 1402 ساعت 21:12

ی سری وبلاگها من سالهاس میخونم مثل وبلاگ آشتی ( تن به رنج ) و وبلاگ آبانه که هم وبلاگ دارن و هم اینستا و البته اشتی هم شغلشو نمیگه ، یعنی سازمانی ک توش مشغول بکاره ولی بهرحال دیده میشه،،ولی در مجموع حرفات کاملن درسته و وبلاگ نویسها اغلب خوششون نمیاد کسی از کار و بارشون سر دربیاره!!! و حتی بنظرم ی جور رقابت هم بین وبلاگ نویسها بر سر سیکرت بازی هس!!! مثلن بعضی وبلاگها من میپرسم میشه بگید مثلن کجا ناخنتون رو درست کردید!! چون وبلاگ نویسه اندازه قاره افریقا از ناخنهاش تعریف کرده ولی میاد میگه نه نمیشه !!! یعنی اگه من برم تو سالن ناخن ،یهویی ماهیت اون خانم کشف میشه


حالا البته بهت بگما من تو ی صفحه ای مینوشتم ،با ی اسم مستعار!! وبلاگ نبود ی تالار گفتگو بود ،، ی داستان خونوادگی خیلی خیلی فتنه ای رو تعریف کردم و اتفاقن یکی از قهرمانهای داستان تصادفن داستان رو دید و ی جنگ جهانی راه افتاد تو خونواده و همه بلا استثنا منو مقصر میدونستن و منو دست مینداختن ک تو چون میخواستی رازنگهدار باشی ب ما نگفتی رفتی تو شبکه جهانی وب گذاشتی

و دیگه بعد از اون من فهمیدم گمنام موندن ممکنه خیلی خیلی حیثیتی باشه گاهی

و تازه بعد از اون چون ما خونوادگی خیلی بی رحمیم و انسانیتمون ضعیفه مثلن خواهرام میخوان چیزی تعریف کنن میگن مینا باز نری تو فلان سایت اینو بگی من بدنام عالم شدم !!!

الان همین شما یا من کافیه یکی بمامانهامون خبر بده ک چیا میگیم ازشون فک کنم مو تو سرمون نذارن

اون وبلاگ نویسه کار خوبی کرده نگفته کجا میره برای ناخونش چون تو میپرسی که نری

من به خود مامانمم میگم که از کاه ، کوه میسازه. گاهیم عین جمله های خودشو به شوخی میگم بهش و میگم تو هر روز هزاربار اینارو تکرار می کنی.

حالا هر کی یجوری راحته دیگه. در کل ولی وبلاگ واینستاگرام و فعالان این دو حوزه خیلی با هم تفاوت دارن از نظر من

باغبان جمعه 28 مهر 1402 ساعت 19:50

من همیشه یه محافظه کار یواش برو یواش بیا بودم،یادمه بچه بودنی کیهان بچه هامو برمیداشتم میرفتم یه گوشه حیاط یه دیوار کوتاه بود که شاخ و برگای یه درخت کامل پوشونده بودش، میرفتم روی اون دیوار مینشستم دور از دید همه مجله امو میخوندم، کلا نمیتونم شلوغی و تراکم جمعیت رو راحت باهاش کنار بیام.
البته از اونام که یه بار یه سیم کارت میخرن تا آخر عمرشون شماره عوض نمیکنن یه کارت بانک ملی میگیرن و هر هزینه زمانی داشته باشه تقبل میکنن شماره بعد از اتمام تاریخ اعتبار کارت تغییر نکنه، یه وبلاگ زده و تا آخرش همونجا مینویسه البته دلیل اینکه به آدمهایی که باهاشون فیس تو فیس درارتباطه آدرسش رو نداده واسه اینه اونحا یه جورایی براش جنبه روانشناختی خودشناسی داره دلش میخواد بی ملاحظه بنویسه تا بفهمه رفتارهاش تحت تاثیر چیا میتونسته باشه، یا نظر یه عده بیطرف رو بخونه و یا بدون نگرانی از قضاوت بتونه حرفای دلش رو بزنه و کمی سبک بشه. اینا نشانه های کاراکتر پارانوییده یعنی؟!

باغبان جان عزیزم...
حالا این پارونوییدو که محض شوخی و نمکدونیم گفتم ولی خب این مهمه دیگه چرا من اینقدر ازین که قضاوت بشم نگرانم. اصلا چه قضاوتی مگه قراره بشم؟ بر فرض قضاوتهای غیر منصفانه و بد و ناجور و اخ و تف، چرا اینقدر رو من اثر میذاره؟ چی شده که اینقدر دلم می خواد آسه برم و آسه بیام؟ و ...
اینارو از خودم پرسیدم فی الواقع

محیا جمعه 28 مهر 1402 ساعت 17:07

الان دلم خواست از منم بنویسی محتوی پیجم از ذهن تو بخونم نمیشه؟

چه کار سختی شد محیاجانم

سمیرا جمعه 28 مهر 1402 ساعت 16:31

ولی معروف نبودن هم خودش نعمتیه، دو نفر آدمو بشناسن اصلا عیش آدم زایل میشه، حالا مثلا خیلی هم عیش داریم خب خداروشکر واسه هر دو دسته پلتفرم هست، فقط اون دسته که تمایل به دیده شدن دارن، باز ممکنه دوزار گیرشون بیاد ولی دسته گمنامی طلب، دوزار گیرشون نمیاد، فقط راحتن کار باحالی انجام دادی

اون دسته ای که تمایل به دیده نشدن دارن و نامبرده شکیل و شخیص هم جزوشونه به نظر میاد بیشتر از حد متعارف محافظه کارن و نیز تا حدود زیادی اجازه دادن ترساشون تو زندگیاشون جولون بده

عالیه جمعه 28 مهر 1402 ساعت 16:22

عالی بود واقعا ...من دهه شصتی ام. این پیج های کاری اینستا رو درک می کنم و از قضا دوست دارم برای توسعه کارم استفاده بکنم اما واقعا اون جنبه شو آف زندگی را هیچ رقمه توضیح ندارم براش . وبلاگ هم که گفتم یک بازه داشتم اما خب الان همون قلم و کاغذ رو دارم اون هم در حد روزانه نویسی کوتاه

راستش من ازین که اینقدر با خودشون راحتن خوشم میاد. حس خوبی دارم. از نظر من انگار ترساشون کمتره و بیشتر زندگیو با همه ی ابعادش حس می کنن. خود ابرازگری توشون بالاتره انگار. گفتن از خودشون، حسشون، نیازشون و بودن تو جمع و ...

قره بالا جمعه 28 مهر 1402 ساعت 16:14 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

بنظرم چون اینجا واقعی تریم
من اینجا میتونم مثلا به دوستم که ازش دلخورم فحش بدم و خودم رو خالی کنم، ولی تو اینستا نه
اونجا همش باید قربون صدقه بری
بهترین وضعیت خودت رو به نمایش بذاری
ولی اینجا این مدلی نیس

درسته گوزل بالاجان میشه همون محافظه کاری دیگه. چون از دوست که ناراحتیم باید بهش بگیم ولی چون محافظه کاریم اینجا میگیم

زهره جمعه 28 مهر 1402 ساعت 15:31 https://shahrivar03.blogsky.com/

من هم مدتهاست خیلی به این قیاس وبلاگ و اینستا فکر میکنم.
استارتش هم از اون جایی بود که داشتم وسط جلسه مجازی پست میذاشتم (واقعاً مرض دارم خودم) بعد یهو ازم خواستند صفحه رو شیر کنم و یه کمی بعد قرار شد بیام تو مرورگر و تب وبلاگم بود و آدرس اون بالا بود تو صفحه نوشتن پست جدید. همون وسط جلسه آدرس رو عوض کردم.
بعد خیلی به این فکر کردم که چرا اینقدر میترسم... سناریوهای زیادی هم برای جواب دارم ولی هنوز به جمع بندی نهایی نرسیدم. برسم حتماً شما رو در جریان میذارم

کلا اکثر قریب به اتفاق آدمایی که وبلاگ مینویسن زیاد تو اینستاگرام فعال نیستن به اون شکل :))
یعنی دونوع کاراکتر می طلبه این دوتا پلتفرم

وبلاگ یه کاراکتر پارانویید و محافظه کار و آسه برو آسه بیا تا گربه شاخت نزنه. اینستاگرام یه کاراکتر ماجراجوی نمایشی و بیاین دور هم باشیم و حرف مردمو کی داده کی گرفته
بیشترم دهه ی هفتاد به این طرف تو اینستاگرام موفق بودن. شصتیا و پایین ترا کلا دوست دارن یه گوشه وبلاگ نشینی برگزینن. بی نام و نشون و خیلی یاواش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد