هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

وی آرزو داشت چهارشنبه شب باشد

دیشب بد خوابی و بی خوابی طبق معمول حالمو گرفته بود. نمیتونستم بخوابم‌. پاشدم نشستم و اول زل زدم به دیوار رو به رو. بعد پاشدم اومدم تو هال.  موبایلمو برداشتم و دیدم ساعت سه صبحه. دیدن ساعت باعث شد یه هولی بیفته تو جونم که یا خدا با این تفاسیر، فردا برای برنامه ی صبح چاکلزم.‌

بعد رفتم تو اینستاگرام و مثل خیلی از شما اولین چیزی که دیدم خبر کشته شدن مهرجویی و خانومش بود.‌یه چند لحظه رسما قفل شدم. یعنی نمی فهمیدم مطلبو.‌بعد دلم آشوب شد و نصف شبی انگار تمام دنیارو بخوام بالا بیارم، افتادم به بالا آوردن. نمیدونم چند بار حالم بد شد و سرمو چسبوندم به کاسه دستشویی.‌فقط میدونم بار آخر جلوی در دستشویی تکیه دادم به دیوار و همونجا خوابم برد.‌

صبح آلارم گوشی که صداش درومد، رسما انگار فرشته ی عذاب اومده بود سراغم. به هر شکلی بود خودمو از رو زمین جمع کردم. کمرم و گردنم از شدت خشکی تکون نمیخوردن. رفتم حموم و آب داغو باز کردم رو خودم . 

بعد منی که همش به سمت چایی و سنگک و پنیر یورش میبرم، بی اشتهاترین بودم. چایی درست کردم و تو نزارترین حال ممکن، لباس پوشیدم که برم برای جلسه ی صبح. هزاربار به خودم فحش دادم برای قبول کردنش. اما واقعا روزی که این ساعتو هماهنگ می کردم، یه درصدم احتمال چنین حال نزاریو نمی دادم. حتی شب قبلش هم فکر نمی کردم اوضاع اینجوری بشه. 

حالا در هر صورت انجام شد و من بدقول نشدم. حالا دیگه کیفیت میفیت فدای سرم. مهم حضورم بود وفای به عهد. دیگه حالم واقعا زیاد تحت کنترل من و قابل پیش بینی نبود.‌ بعدم که برگشتم دلم می خواست ورزش کنم. یعنی دلم میخواست طبق برنامه جلو برم ولی واقعا بندبندم در حال گسستن بود و نمیتونستم. 

تو همین حیص و بیص پیک دیجی کالا برام محلول جرم گیر اسپرسوسازمو آورد. با یک عدد شکم بند ورزشی. اینو برای مینا می نویسم که شکم بند، شکمو کوچیک نمی کنه. من موقع ورزش می بندم تا عضلات شکمم گرم و نیز جمع بشن‌. شکم موقع ورزش کردن هم یخه. زینرو این شکم بند کمک می کنه به داستانی که گفتم. شکم بند قبلی دیگه خراب شده و وقت یه دونه جدیدش رسیده بود. 

برای جرم گیر واقعا خوشحال شدم. پاشدم رفتم سراغ اسپرسو ساز که چشم و چراغ این خونه است واقعا و چند روزی بود از حیز انتفاع خارج شده بود.‌خیلی با حوصله و خیلی مفصل طبق برنامه جرم گیری گام به گام پیش رفتم و چراغ چشمک زن بالاخره خاموش شد. 

خب برای امروز دستاورد بزرگی به حساب میاد. بعدش قهوه خوردم و حالم واقعا بهتر شد. ولی خب دیگه وقت کار شده بود مجددا. عزممو جزم کردم و نشستم پای کار.‌البته قبلش دوستم زنگ زد و یه کمی در مورد زندگی و مصائبش با هم حرف زدیم:)

کارا هم طبق روال موجود در کلندر تیکشون خورد. یه استراحت بین راهی ریز داشتم که ناهارشام خوردم.‌

میوه و سبزیجات خونه تموم شدن. اما واقعا نتونستم برم واسه خرید. با مادرم تلفنی حرف زدم و برنامه های فردارو یه سامونی دادم و خزیدم تو پتوی سونا.‌ هنوز کمرم و گردنم به خاطر کنج دیوار و رو زمین خوابیدن خشکه و درد می کنه. شاید گرمای پتو یه کم بهترش کنه. 

دیگه هیچی. صرفا جهت انجام رسالت روزانه نویسی، اینارو نوشتم .‌

نظرات 12 + ارسال نظر
مینا دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت 20:47

ب باغبان

بنظرت نسیم با این لایف استایل لاکچری ماساژ رو ب شما میسپره

نه عشقم ،ایشون اقلکم اقلکم میرن سالن های اسپا در باشگاه سرخپوشان اریا واز ی پرسنل تایلندی تای ماساژ میگیرن !!( ب دوستم جریان اسپا رو گفتم و اونم با لحن خیلی معمولی گفت اره خوب من همیشه میرم سرخپوشان اریا !! و من یاد گرفتم


ب نسیم

یا خدا قیمت دستگاهت هفت ملیونه !! قدرشو بدون !!

یعنی به خدا مینا تو اعجوبه ی خلقتی:) کسی که کف موجودی حساب براش پنجاه میلیونه دیگه یه دستگاه هفت میلیونی چیزیه براش؟

مینا دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت 20:41

عشقم بنظرت بچه من از زیر گلهای لاله دشت شقایق بعمل اومده بهرحال ی پدری هم هس دیگه تو داستان منتها خیلی حضور کمرنگ داره

والا از کمرنگی رد شده یجوری بود که من اطمینان داشتم تو جدا شدی
سلطان حدسای غلطم خودتی هنوز. با حدس مذکر پنجاه ساله از خارجت

سمیرا دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت 20:24

سلام عزیزم، حالت بهتر شد؟ گرفتگی کمر و گردنت خوب شد زندگی جانم؟

سلام به روی ماهت سمیراجانم
آره خداروشکر بهترم

باغبان دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت 07:21

سلام هنوز زندگی عزیزم
صبحتون بخیر
امیدوارم دیشب بهتر خوابیده باشین و گردن و کمرتون بهتر باشه الان.
ماساژ خواستین یه ندا بدین در حد یه ذره مشت و مال بلدم
مااااچ ماااااچ

سلام به روی ماهت
نه این که آخه خونه ت سر خیابون ماست میتونم به عنوان ماسیس روت حساب کنم.
ریماچ طولانی

مینا دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت 07:08

اول اینکه نه دیگه ،روزانه نویسی رو ادامه بده ،اتفاقن خودش بنظرم شاید حالت رو بهتر کنه

بعد من همیشه نظرات رو از بالا ب پایین میخونم زهره نوشته بود چرا تار عنکبوت حالا من سه بار رفتم هی متن رو خوندم خدایا این کجاش تار عنکبوت داره باز ندیدم
باز دوباره و بعد هم پست قبل

بعد دیدم اهان تو‌ نظر قبلیش راجع ب تار و‌پیله و کرم حرف زدید

من دیروز ساعت ۲/۳۰ از سر کار اومدم بعد مجدد ۴ رفتم سرکار بعد ۶ ک اومدم بیرون ،اقای یار منتظرم بودن و گفتم وای وای مهرجویی رو
و اون با سردترین لحن ممکن گفت اره اونکه مال شنبه شب بوده !!! اصن من وا رفته بودم !!! البته من شنبه دیوانه وار گرفتار بودم و اصن شبکه اجتماعی نرفتم

اصن خیلی ته دلم خالی شده ،،اخه چرا واقعن؟!!!! خیلی عجیبه برام


خداروشکر ک من و تو و زهره و باغبون و رضوان و بقیه دوستان اینجا گمنامیم و سری تو سرها نداریم !!! و ی گوشه نون و ماستمون رو میخوریم
شهرت تو این مملکت مایه دردسره


حالت رومیفهمم ،،منم اغلب از ۴ صب بیدارم
البته فرق من با تو اینه ک من ته لات بازی شبم ساعت ده و یازده است و خوب بازم شیش ساعت میخوابم

زن برادر من ی قرص عالی میخوره ک نمیدونم چیه و عالی میخوابه ،،بنظرم قرص برای مثل شماهایی خوبه ها ،،،
البته احتمالن تو اعتیاد رو دوس نداری ،،

اون شکم بند هم داستانش جالبه !! عجب ،،من واقعن دیده بودم بعضیا موقع ورزش میبندن ولی دلیلشو نمیفهمیدم

بعد داخل این اسپرسو سازت ک دلونگی ۶۸۵ ااا چی میریزی؟ من تو موکاپات اسپرسو درست میکنم

راستی دستگاهت از اون کف ها هم درست میکنه ؟ من عاشق اون کف هام ،،،

ای مینای ناقلا حضرت یار چی میگه این وسط آخه کجا بود رو نکرده بودی چرا
آره اسپرسوسازم کفم درست می کنه
من همیشه با خوابم مشکل داشتم

رضوان دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت 06:14 http://nachagh.blogsky.com

مهربون چه رنجی برده ای با دیدن خبر

واقعا وحشتناکه رضوان جانم خیلی

زهره دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت 00:09 https://shahrivar03.blogsky.com/

تار عنکبوت چرا!؟!
شاید تاری که توش گیر کردی ابریشم باشه... باید ازش پیله بسازی... شاید قراره پروانه بشی... به شرطی که خودت از پیله ابریشمی دربیای چون کس دیگه اگر پیله رو بشکافه و دست و پات رو از تار باز کنه آسیب میبینی...

یعنی شانس آوردی خاطرت خیلی عزیزه برام

پت یکشنبه 23 مهر 1402 ساعت 23:57

سلام

دیشب منم شبیه دیشب شما بود منهای تهوعش البته.جالب اینکه اومدم ببینم شما چیزی ننوشتید، انگار که بدونم اون ساعت کسی جز شما بیدار نیست. امیدوارم امشب بهتر بخوابید.

در مورد قوه ساز، احساس میکنم شبیه مال منو دارید. دلونگی 685؟ روم به دیوار من سرکه میریزم جای محلول مخصوصش البته به شما توصیه نمیکنم چون اگر خراب بشه ناراحت میشم. مال منم عصای دستمه.

شب بخیر

پت یکشنبه 23 مهر 1402 ساعت 23:56

سلام

دیشب منم شبیه دیشب شما بود منهای تهوعش البته.جالب اینکه اومدم ببینم شما چیزی ننوشتید، انگار که بدونم اون ساعت کسی جز شما بیدار نیست. امیدوارم امشب بهتر بخوابید.

در مورد قوه ساز، احساس میکنم شبیه مال منو دارید. دلونگی 685؟ روم به دیوار من سرکه میریزم جای محلول مخصوصش البته به شما توصیه نمیکنم چون اگر خراب بشه ناراحت میشم. مال منم عصای دستمه.

شب بخیر

سلام پت پستچی
عه آره منم همینو دارم. سرکه همون کارو می کنه پس. ببین من کلیم هزینه کردم واسه محلول کلیم منتظر موندم
ممنونم ازت شب تو هم بخیر

زهره یکشنبه 23 مهر 1402 ساعت 23:54 https://shahrivar03.blogsky.com/

نه سوتفاهم شد انگار!
میگم اتفاقاً کلی آدم رو به حرف میاری بعد نمیشه بفرستم...
خلاصه و عصاره همه اون پاک کرده ها این هست که نمی‌تونم متوجه بشم کسی که اینقدر خوب خودش رو تحلیل می‌کنه، یا نه حداقل اینقدر خوب تفسیر می‌کنه، چرا بعد از اون همه دیتیل هیجان انگیز روز شنبه، تهش باید اونجوری روز رو به آخر یرسونه؟!؟
البته حال دیشب تو گمونم به حال یک ملت امشب تسری پیدا کرد... من که با شنیدن این خبر از رادیو بیدار شدم و احتمالا خیلی‌ها امروز همینطور بودند اما تو خیلی روزهای دیگه زندگی هنوز جریان داره... البته همین امروز هم زندگی جریان داشت....

هیچ چی ولش کن! دیگه این دفعه پاک نمی‌کنم هرچند بیشتر از قبلی‌ها شبیه خانم گوینده های سر صبح رادیو جوان شده باشه...

میدونی زهره احساس می کنم توی تار عنکبوت گرفتار شدم. الکی دست و پا میزنم. واقعا هیچی اونجوری که می نویسم نیست ... به نظر منم کلا ولش کنیم

زهره یکشنبه 23 مهر 1402 ساعت 23:18 https://shahrivar03.blogsky.com/

من هم دارم می‌خونمت ها... هم قبلی رو هم این رو...
ولی به قول خودت صرفاً جهت رسالت کامنت گذاری اومدم کامنت بذارم...

زیر پست قبلی شاید ده بار برات نوشتم و پاک کردم... اینجا هم یکباری فعلا نوشتم و پاک کردم... حالا دعا کن پاک کنم رو گم کنم بلکه کامنت گذاری رو برات از سر بگیرم

زهره جانم یه وبلاگی بود حتما الانم هست به اسم خرس. چون تو وردپرس بود به گمونم همیشه فیلتر بود و من خیلی وقته نخوندمش. بالای وبلاگش نوشته نظر دادن وظیفه نیست:)
حالا من اول باید برای خودم بنویسم: هر شب پست گذاشتن وظیفه نیست هم برای خواننده ها که کامنت دادن وظیفه نیست
بعد همگی خیالمون راحت میشه و کرکره رو می کشیم پایین.

سمیرا یکشنبه 23 مهر 1402 ساعت 23:12

شب و روز سختی رو پشت سر گذاشتی عزیزم امیدوارم روزها و شب های خوبی در انتظارت باشه

ممنونم سمیراجانم. برای تو هم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد