هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

یکشنبه ی پرهیاهو

نمیدونم کتاب تنهایی پرهیاهوی هرابال رو خوندین؟ خیلی کتاب عجیبیه و من چون یهویی یادش افتادم از بخش دوم اسمش واسه این پست استفاده کردم‌ . پستی که فی الواقع میتونه بی ربط ترین باشه به محتوای اون کتاب:)

خب حالا از بهومیل هرابال مرحوم و کتابش که بگذریم می رسیم به روزمره جات امروز. نوشتم پرهیاهو چون واقعا یجوری شلوغ پلوغ و قاطی پاطی بود همه چیز. صبح طبق معمول دیر بیدار شدم. نمیدونم چرا دوباره بیماری جوعم برگشته. یعنی صبح، ظهر ،شب من گشنمه. مهمم نیست ناهار خوردم یا نه. شام خوردم یا نه. در هرصورت تمام ساعات شبانه روز یجوریم انگار از شعب ابیطالب برگشتم‌ . 

گفتم شعب ابیطالب یادم افتاد که واقعا بازم خونه از خوراکیجات ضروری مثل میوه و سبزی و اینا خالی شده. فقط دوتا دونه هویج تو یخچال خودنمایی می کنه و بس. آهان ترشیای کلم قرمز هم دسته به دسته با نظم و ترتیب یه قفسه یخچالو اشغال کردن.  فقط همینارو دارم. 

تازه با این وجود عصری بعد از کار به برادرم پیام دادم که بیاد بشینیم باهم گپ و گفت:) اونم گفت که با خانومش میان. همین که گفت خانومش یهو اون روی رودرواسی دار عروس خواهرشوهریم اومد بالا. به برادرم پیام دادم که ببین اگه خانومتم میاد بذارین فردا بیاین تا من خونه رو از بیافرایی دربیارم. اونم جواب داد باشه خودم تنها میام:)))

واقعا خونه یجوریه که عروسمون اگه میومد از فردا سیس حضرت علیو برمیداشت و برام بسته معیشتی به شکل ناشناس میذاشت پشت در! آخه با دوتا هویج و ترشی کلم قرمز من چه پذیراییی میتونستم بکنم. 

در هرحال  عروس خانوم ، نیومد و من و برادرم تا تونستیم حرف زدیم و کل فامیل و اعضای خونواده رو شستیم گذاشتیم کنار و مثل همیشه به این نتیجه رسیدیم که فقط مادوتا خوبیم و تنها اعضایی هستیم که میشه جلو مهمونمون گذاشت:))) حالا تو این اثنی قوت غالبمونم چایی بود و بس. با چایی تونستیم سه ساعت خشکشویی  و قالیشوییو اداره کنیم خیلی آدمای جونداری هستیم. 

خلاصه برادرم رفت و من که بازم حس میکردم گشنمه و رفتم هردوتا هویجو خوردم. مسلما برادرمم بره خونه از شام خبری نخواهد بود. نمیدونم یه حسی تو وجودم اینو میگه:) 

این بود آنچه امروز برمن گذشت.

نظرات 13 + ارسال نظر
زهره دوشنبه 17 مهر 1402 ساعت 21:26 https://shahrivar03.blogsky.com/

بچه ها از همه تون شاکی هستم!
دیگه چک کردن و خوندن کامنت های جدید اینجا هم به اعتیادهام اضافه شده

ملیحه دوشنبه 17 مهر 1402 ساعت 17:05

خدا نکشتت چقدر خندیدم چرا من شمارو یه خانم خیلی خوش هیکل لاغر اندام تصور کردم، جدی اضافه وزن داریدکه از خوردن دوری میکنید؟منم همیشه دلم میخواد تو دست و بالم چیزی برای خوردن نباشه چون حتی به خوراکی بچه ها هم رحم نمیکنم ولی از طرفی اگر نباشه هم همش غصه میخورم ورودی میرم میخرم

چقدر این تصویرسازیاتون از خودمو دوست دارم. من و نادره خیرآبادی مرحوم تو یه دسته ایم
حالا با این وضع روزگاری که دارم و همشم گشنمه فکرشو بکن تو خونه خوراکی خوشمزه مهمون پسند باشه. دیگه هیچی رابعه اسکوییو میذارم جیب بغل

ترانه دوشنبه 17 مهر 1402 ساعت 16:23

استراتژی منهم نخریدن برای نخوردنه. توی خونه معمولا جز میوه و سبزیجات چیزی پیدا نمیشه. اگر آجیل بخرم توی ماشینم نگه میدارم که نخورم
اصلا هدف از غیبت همینه. همبستگی و نزدیکی غیبت کنندگان که "خوب" هستند در مقابل همه غیبت شوندگان که "بد" هستند. چه شیرین هم هست این احساس مشترک خوب بودن.

من دیروز لااقل دوتا هویج داشتم امروز اونم ندارم
والا به خدا اصلا این شیرینی که در این همبستگی هست در هیچ چیزی نیست

زن بابا دوشنبه 17 مهر 1402 ساعت 15:42 http://www.mojaradi-90.blogfa.com

سلام خیلی خوبه تنهایی با داداش میشینید داداش ما که ستاره سهیله

سلام من خیلی تعارف ندارم باهاش خودش میدونه وقتی میگم پس باید فیکون باشه:))
یعنی ضرر می کنه اگه ستاره سهیل بشه

فرشته دوشنبه 17 مهر 1402 ساعت 14:40

خواهر منم بعد اتمام تحلیل همه جانبه اطرافیان میگن که همه مثل ما فهمیده نیستن فقط ما میفهمیم وبس
با این توصیف از یخجال خالی چطور توقع داری احساس سیری کنی

واقعنم فقط ما خوبیم:))
فرقی نمی کنه یخچال پرو خالی و غذا خورده و نخورده مدام گشنمه

زهره دوشنبه 17 مهر 1402 ساعت 11:29 https://shahrivar03.blogsky.com/

این رو از چند مادرشوهر و از چند خواهرشوهر شنیدم آرزوشون هست که -به جملۀ خودشون- بردارشون رو جایی تنها گیر بیارند بتونند دو کلمه باهاش حرف بزنند یا دو تا شیر و کلید و پریز بدند دستش درست کنه و...
فکر میکنم اون طفلیها در شرایط مشابه به برادرشون که پیام میدند نمیگه باشه امشب تنها میام؛ میگه پس همون فردا میام...
خلاصه که حداقل در این یک زمینه که معلوم شده چقدر خوبید شما دوتا .

درست میگی زهره جان نمیدونم نمیشه راحت در حضور عروس پرت و پلا گفت آخه:))
آره این طفلی خیلیم صادقه به خانومش گفته خواهرم وسایل پذیرایی نداره و من تنها میرم که راحت باشه

مینا دوشنبه 17 مهر 1402 ساعت 10:50

برادرتون همون بالا است ؟

بعد ب برادرت خوبه برنخورد بگی با زنت نیا ،،داداشای من میرن تو قیافه اینو بگم !!

بعد بیسکوییت با چاییت نمیخوری؟ خوشبحالت من خیلی بیسکوییت میخورم ،،،


اون تیکه ( فقط ما خوبیم ) دقیقن همیشه تو صحبتهای مامان جون من برعکسه

همه خوبن جز ما!! ببین فلانیا چقد شادن !! ببین بعضیا چقد قشنگ ویلا دارن تو ویلا جمع میشن !! ببین بعضیا هیچی ندارن و مستاجرن ولی صداشون تا طبقه ما میاد ک میخندن!!

بعد اگه ما همونکارارو بکنیم مادر عزیز میگن وای چقد الکی میخندید،وای چقد شلوغ میکنید؟!

بهرحال منم در صحبت با خواهرم همیشه ب این میرسم ک ما خوبیم

بره تو قیافه کی ضرر می کنه خدایی؟ با لحن حبیب لیسانسه ها بخون
این بساط ما خوبیم فقط با برادرم برپاست با مادرم که نمیشه اصلا

سمیرا دوشنبه 17 مهر 1402 ساعت 10:17

بادمجون نوش جونت عزیزدلم:بوس : حدس زدم به این دلیل باشه، خب حقم داری، همه مون اغلب همین کارو می کنیم

شماها واقعا خیلی متمدنین که تو خونه کلی خوراکی خوشمزه دارین و نمیخورین

باغبان دوشنبه 17 مهر 1402 ساعت 07:31

خدا قوت!
ولی اون حس آخرش که به این نتیجه میرسی فقط ما دوتا خوبیم خیلی حال میده.
من و دوستمم همیشه آخر حرفامون به این جمله می‌رسیدیم:«همه که نمیفهمن!!»

والا به خدا فقط مادوتا خوبیم و فهیم:

زینب دوشنبه 17 مهر 1402 ساعت 04:40

نمیدونم این چه سریه که غیبت با برادر مزه ی جووون میده به قول یزدیا
خدا برادرا رو حفظ کنه
چقدر خندیدم به خوردن اون دو تا هویج
گشنه م شد

باور کن زینب الانم گشنمه

قره بالا دوشنبه 17 مهر 1402 ساعت 00:57 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

غیبت نوش جونتون باشه
واقعا مایه آسایش و آرامشه

یعنی اگه نباشه نمیدونم باید چیکار کرد

سمیرا دوشنبه 17 مهر 1402 ساعت 00:35

چرا خونه رو با خوراکی هایی که خراب نمیشن تجهیز نمی کنی مثلا آجیل و شیرینی های کادویی مثلا البته حدس میزنم میخوای در دسترس نباشن که میلشون کنی ولی اگه یه سری خوراکی که زود خراب نمیشن و مناسب مهمونن کنار بذاری، دغدغه هات واسه مهمونا کمتر میشه دوستم

سمیراجون میشینم همه رو میخورم . بهتره چیزی تو دست و بالم نباشه. مثلا الان رفتم یه دونه بادمجون پیداکردم و سرخش کردم و خوردم:) دیگه واقعا هیچی تو خونه نیست. فکر کن آجیل و این چیزا باشه دیگه منو باید قل بدین من صلاحیت داشتن این چیزارو ندارم

محیا دوشنبه 17 مهر 1402 ساعت 00:15

خواهرم هیچ وقت اهل غیبت نبوده چقدر خوبه ادم پایه غیبت داشته باشه

اوووف بادبزن جیگره محیاجون ما اول از پدر و مادر شروع می کنیم به هرحال بزرگترن و جایگاهشون باید حفظ بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد