هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

دوست دارم کسی جایی منتظرم باشد:)

اومدم کامنتارو تایید کنم و رامو بکشم برم که با کامنت زهره اصلا یه جون به جونام اضافه شد. این که یکی منتظرت باشه خیلی کیف داره. یه کتابیم داره آناگاوالدا باهمین محتوا. گذاشتمش عنوان پست. 

قبلنا خجالت می کشیدم بگم با این چیزا خوشحال میشم و چقدر نیاز به توجه دیدنم اینجوری ارضا میشه. اما مدتیه تو این حوزه به یه صلحی با خودم رسیدم.‌اصلا اگر این نیاز به توجه و خونده شدن نبود اصلا چرا وبلاگ؟ می رفتم تو دفترم می نوشتم خب. 

یه بارم یکی می گفت وبلاگ نوشتن و کلا تو شبکه های مجازی فعالیت کردن از تنها بودن آدما میاد. من اون موقع گارد گرفتم که یعنی چی؟ این چه حرفیه و خلاصه گیس و گیس کشی. الان اگه بهم یه همچین چیزی بگن میگم آره درست میگی. یکی از راههای پر کردن تنهایی میتونه  نوشتن تو اینترنت باشه. خب ایرادش چیه؟ 

خلاصه بدینسان دیگه قاطی این بازیا نمیشم و رکب نمیخورم. 

اما راستش همیشه هم این طور نیست که خیلی بالغ باشم و کنترل هیجانیمو از دست ندم. یعنی انگار میذارم یه صدای لجباز و خودخواه توم شروع کنه به فریاد زدن. بعضی از کامنتا جدیدا باهام این کارو می کنن. یعنی صدای لجباز خودخواه وجودمو بلند می کنن. 

کامنتهایی که حس کنم از موضع بالا به پایین و همه چیز دانی  نوشته شدن، قشنگ اون دکمه ی لجبازی خودخواهیمو فعال می کنن. بهش اشراف پیدا کردم و میدونم بعد ازین قاطی  این بازی هم نمیشم یا لااقل کمتر میشم. فی الواقع نباید داستانو شخصیش کنم. 

بگذریم چقدر حرف زدم و هنوز نگفتم په خبر از امروز که در حال تموم شدنه‌. دیر بیدارشدم و صبحونه و دوش و  چیتان پیتان و کلاس طبق روال شنبه ها. بعدشم با دوستم قرار داشتم تو یه جای خیلی لاکچری.(سلام مینا). حدود چهارساعت با دوستم یه ریز حرف زدیم و غذاهای فوق العاده خوشمزه خوردیم و من پیش پای شما رسیدم خونه. 

تازه با دوستم به این نتیجه رسیدیم که خیلی تایممون محدود بود و هفته ی بعد هم قرار بذاریم و زمان طولانیتری هم بهش اختصاص بدیم. گفتم بهتون دیگه؟ من و این دوستم فلوشیپ ازین شاخ به اون شاخ پریدن داریم و هیچ کدومم رشته ی کلام از دستمون در نمیره:))  خلاصه واقعا خوب  بود و خوش گذشت. 

کلاسمونم طبق معمول خوب بود. یعنی این کلاس برای من صرفا بعد آموزشی نداره بعد پرورشیش هم شایان توجه و ذکره. یعنی واقعا استاد کلاس و منششو به شدت می پسندم. 

با یکی از بچه های  کلاس هم ارتباط خوبی گرفتم و با هم رفیق شدیم. هر چند خیلی سنش کمتر از منه ولی فوق العاده پخته است. کلا دوسش دارم و مورد پسندمه. 

احساس می کنم احتیاج دارم  یه کم حوزه ی لاکچری مآبانه ی زندگیمو گسترش بدم و با روحیه ام سازگاره:) البته با جیبم نه. یعنی این هتلی که امشب با دوستم از رستورانش استفاده کردیم واقعا دل باز بود و حال و هوای خوبی داشت. منظره قشنگ شب تهران هم خورده بود تنگش. شادمهر عقیلی هم  صداش بود و خلاصه من راضی بودم‌. 

دیگه این پست داره زیادی طولانی میشه. زینرو برم تا بیش ازین مصدع اوقاتتون نشدم:)

نظرات 21 + ارسال نظر
سارا سه‌شنبه 18 مهر 1402 ساعت 06:18

ممنون بابت معرفی کتاب
اصلا کتابهاشو نخوندم، اما میرم دنبالش

باغبان یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 23:38

کامنت نرگس رو که خوندم چقد قشنگ و مو به مو حرفایی که من میخواستم بگم رو نوشته بود. من اگر جمله سازی بلد بودم دقیقا میشد همین کامنت نرگس، حیف بلد نیستم دا.
مرسی نرگس.
سلام مینا.
ممنونم هنوز زندگی عزیزم که هستین.
با احترامات فائقه
یک عدد باغبان که معمولا سوال نمیپرسه، ولی هر کی هروخ دلش خواست باهاش حرف بزنه با گوش جان میشنوه.

والا اگه تو جمله سازی بلد نیستی که خب ما هچ دا
یک عدد با غبان عزیز دل

نازی یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 21:03

سلام
همیشه به گشت و گذار
اگر پایه فساد خواستید رو منم حساب کن یا اگر پردیسان رفتی کافیه سوت بزنی بریم پیاده روی اگر هم میخوای احترامات سرجاش بمونه که هیچی

سلام نازی جان
مگه تو چیکار می کنی که احتراماتو جابه جا می کنی اصلا چیکار به احترامات داریم اصلا.

نرگس یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 19:36

الان اگه من بیام بگم روزی چننند بار و حتی در شرایطی که سرکار هستم ... یا زمان نهارم یا خیلی مواقع دیگه میام اول وب تو رو چک میکنم آیا یعنی دارم بهت توجه میدم یا دارم خودمو لوس میکنم؟!
جدا از این حرفا دو تا مساله هست به نظرم. اول اینکه تو یه آدمی هستی که خونت و زندگیت و کارت و خوشیها و ناخوشیهات خیلی واقعیه و فیک نیست و حتی سوتیات خیلی شفاف و صادقانه اس.من هیچ کدوم از اینفلونسرها رو فالو نمیکنم چون نقاب و فیکش زیاده و دروغ برام قابل تحمل نیست حتی نمیتونم به عنوان فان خودمو راضی کنم که وقت براش بگذارم .
دوم هم اینکه لحن و بیانت واقعا طنز تمیزی داره.یعنی گفتار چرک و کثیف یا هزل نداره .
گاهی که میخوام شروع به خوندنت بکنم اول نگاه میکنم ببینم پستت طولانی یا کوتاهه و اگه ببینم کوتاهه ضدحال می خورم.

تازه خوندن کامنتها و جوابهای طولانیت هم که دیگه نگم برات....

چه خوشحال شدم با خوندن کامنتت نرگس جانم. یعنی دو سه درجه از خوشحالی بالاتره حالم فی الواقع.
واقعا ممنونم ازت جون گرفتم قشنگ

زهره یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 19:23 https://shahrivar03.blogsky.com/

اینجا هم فورومی شده واسۀ خودش :)))
بنده نه تنها سی سالم نیست بات آلسو هنوز از رساله ام دفاع هم نکردم! تازه پروپوزال رو دفاع کردم
حالا من سرِ پیری دارم درس میخونم باید من رو یک دهۀ هفتادی به شمار بیارید آیا؟!؟ من یک دهۀ شصتی هستم با افتخار

راستی بچه ها راست میگید... وبلاگ های خیلی هامون دفترچۀ خاطرات آنلاینی هست برای خودش که تو خونه بهش قفل میزدیم و کلیدش رو قورت میدادیم همون ب و ج و... جوابه گمونم...

زهره یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 19:21 https://shahrivar03.blogsky.com/

اینجا هم فورومی شده واسۀ خودش :)))
بنده نه تنها سی سالم نیست بات آلسو هنوز از رساله ام دفاع هم نکردم! تازه پروپوزال رو دفاع کردم
حالا من سرِ پیری دارم درس میخونم باید من رو یک دهۀ هفتادی به شمار بیارید آیا؟!؟ من یک دهۀ شصتی هستم با افتخار

اول که سر پیری نیست. من یه خورده ذهنم خطیه و سریع کارشناسی و ارشد و دکترارو میزنم قد هم
دفاع پروپوزالت مبارکاااا باشه زهره جان. به خدا همش مینا میاد انگولک می کنه و asl میخواد و میگه ایج و سکس و لوکیشنتو مشخص کن من این گوشه نون و ماستمو میخورم

مینا یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 19:21

ی بیماری دارم من ،ک چیزایی ک لج بقیه رو در میاره برام بانمک و جذاب میاد مثل پرسیدن سن !!!

بقرعان اون دفعه دکتر رضا گفت من شهرمو لو نمیدم من مو بمو کلی سعی کردم زمان سفرش ب اصفهان رو حساب کنم و از اونجا بقول زهره کیلومتر حدودی شهر رو بفهمم

خیلی هیجان داره برام!!

الانو نگاه نکن دخترم ک این روانشناسی زرد راه افتاده
اینو نگید دخالته
اونو نپرسید زشته

اینو نگید شخصیه


قدیما اصن غیبت و دخالت و پرسیدن سن و دخالت در اینکه چرا ازدواج نکردی یا چرا بچه نیوردی اصن از اوجب واجبات بود عزیز دلم !!!

پایان نامه ملاک نیس قوربون سرت برم

من تازه خرداد ۰۲ دکتری رو‌دفاع کردم ،،ولی سنم زیاده

دیگه مشتری دارم و باید پول دربیارم !!خدافذی میکنم باهات !!!

یعنی میناجون این بینشی که داریو دوست دارم و میدونی این کار به بخش سالم وجودت ربطی نداره:)))
دکتری هم مبارکاااا باشه و اگه راست میگی بیا بگو که شغلت چیه

مینا یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 18:26

چرا میگی شماره شناسنامه و کد ملی
شما محل زندگیتو ،شغلتو ،ادرس پیج ،هیچی ندادی
تازه اسمتم من از روی وبلاگ ترانه فهمیدم ک اسمت رو مدتها قبل پرسید
بقیه بهت میگن هنوز زندگی جان خیلی بنظرم بامزه و عجیب میاد!!!

ب زهره :

منم گفتم سنتون بالاتره ،ولی نسیم خانم جون اینقد با اعتماد بنفس گفت من فک کردم شما لابد خارج از اینجا با هم حرف زدید

ب باغبان :
سلام ،خوبی عشقم؟

ب سارا :

بنظرم شمام تو همون دهه پنجاه هستید ،،

میناجان می بینم که میخوای از میان همه ی خوبان منو بربگزینی و زینرو اطلاعات کامل میخوای:)
من وبلاگ زهره رو خوندم و گفتم چون تازه از رساله اش دفاع کرده باید سی اینا باشه. اصلا چرا ماباید به سن و سال کار داشته باشیم آخه مینا؟ به قول سندی ابروتو وردار بریم محضر ..سجلدو برداربریم محضر...

همه چی عالیه یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 17:23

اول از همه مرسی بابت درک عالی و این درجه از رشدت خدایی عالی هستی اصلا تو خودت همه چی عالی هستی
دوم اینکه اگه بگم کاملا درک کردم اون حس کانت گذار و این داستان ها رو از قضا تعمدا گفتم حالا که چی عکس دادی و اینا چون اتفاقا تو شرایط بد یکی باید اینطوری چپ و راست کنه آدم رو .. اگر این دوما رو نذاری به حساب همه چی دان بودن و اینا چون یک دریافت بود از انرژی قلم ات و تجربه ام
سوما اینکه اگر خرده نگیری بر من ( من باب همه چی دان بودن اینا چون واقعا خودم هنوز خیلی نادان هستم جدی جدی نادان هااااا)،از اون بیرون رفتن ها چه با دوست چه بی دوست بیشتر بذار تو برنامه ات، ایضا کلاس دان زات دان...

بابا والا به خدا بیشتر ازین فرصت بیرون و گشت و گلگشت ندارم.

همه چی عالیه یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 15:26

اگر هنوز این اسم برات قابل پذیرش نیست ، من حاضرم عوضش کنم چون دوست ندارم برات آزار دهنده یا حتی غیرقابل پذیرش باشه. اما خیلی رو اسم و رسم مانور نده و بگذر... قششششنگگگگ اون حس خودشناسی در مورد دکمه لجبازی و این داستان ها رو درک می کنم و بهت تبریک میگم. اون زمان که وبلاگ داشتم اتفاقا خیلی در شرایط شلوغی بودم و الان هم سالها گذشته و بلاگ ندارم اگر از سن فاکتور بگیرم همون شرایط رو دارم . اما هنوز قلم و کاغذ رو بیشتر دوست دارم. شایدم یه روز دوباره نوشتم اما نه دیگه با همه چی عالیه به قرعان کریم و مجید اون بازه خیلی کوچولو بودم قانون جذب اینا رو بورس بود منم طفل بودم و جاهل. گفتم که من از اسم گذر کردم تو هم بگذر...

حالا میخوام یه اعترافی بکنم:) یه جایی که خیلی گیر دادم به اسمت دقیقا افتاده بودم گیر اون خودخواه و لجباز درونم. من اومده بودم بعد از یه پست زنجموره، یه پست گذاشته بودم که ال کردم و بل کردم و عکس فرستادم واسه دوستم و ازم تعریف کرد. بعد انگار خودخواهِ وجودم می گفت همه باید بیان بگن اوووه عزیزم چه عالی چه خوب:)) بعد دیدم تو فحوای کلامت تو کامنتت اینه که عکس فرستادی و ملتم بالاجبار ازت تعریف کردن و فکر می کنی چه خبره. زیاد اینارو جدی نگیر.
بعد منم افتادم به گارد گرفتن و اول یه دفاع جانانه و البته تا حدود زیادی بی معنی از این که آره اگه دوستم تعریف کرده حتما من یه مالی بودم که تعریف کرده چون اصلا اهل تعریف الکی نیست:) قبل از دفاع مذبوحانه هم شروع کردم به له کردن اسم تو. چرا میگی همه چی عالیه و این حرفا. البته یکی دوبارم از کامنتهات حس اینو گرفته بودم که فکر می کنی کارت خیلی درسته و راهکارات خیلی خفنه:) حالا باز اونا برداشتای من بودن و آغشته به یه عالمه سوگیری:) خلاصه خودخواه و لجباز وجودم دست به کار شد و اون حرفارو زد.
خدایی پشیمونم ازون حرفام‌. چون هیچ ردی از بلوغ توش نیست:)
خلاصه که همه چی عالیه جانم با هر اسمی که خودت کیف می کنی منم کیف می کنم.

زهره یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 13:00 https://shahrivar03.blogsky.com/

آقااااااااااااااا من بیام از خودم دفاع کنم :)))) ولی اول در مورد سکرت بازی بگم که چند وقته ذهن خودم هم درگیر شده. همه ش تو این فکرم ملت میرند سمت اینکه با اینستا لوکیشن تگ کنند روی پستهاشون که کجا بودند و... بعد ماها اینجا با حداقل درد و خونریزی مطلب می نویسیم که از ب رفتم ج از ج رفتم ش.
یعنی هم در مورد خودم ذهنم درگیر بود هم اینکه دیدم بعضی های دیگه هم تقریباً همین هستند. مثلاً آقای دکتر رضا چقدر برای اینکه نگند کجا رفتند سفر احتیاط داشتند تا شهرشون لو نره چون گویا قبلاً خاطرۀ خوشی از طرح این موضوع در وبلاگ ندارند (هرچند خودِ من در حین خوندنم سعی داشتم مسافت مقصد نسبت به مبدأ رو با حدس نوع وسیلۀ نقلیه، نوع رانندگی ایشون، مدت زمان احتمالی با احتساب میان وعده های صرف شده در راه، و... حساب کنم و حدوداً یک شعاع محتمل از محل سکونتشون ایجاد نمایم [واقعاً به من چه ربطی داشت نمیدونم! تقصیر کنجکاو درونم بود ] )
باید ساعت ها فکر و تحلیل کرد چی جوری یک عده با اون مدل اینستایی خوشند (واقعاً خوشند آیا) و ما چه جوری با این مدل پرده نشینی خوشیم (البته خوشِ خوش که نیستیم؛ ولی بر وزن هنوز زندگی، هنوز وبلاگیستیم!)

راجع به سن من هم یعنی چی سی رو به زور داره!؟! خوشحالم که اینقدر خوب موندم ولی برو بالاتر

زهره جان چند سالته دقیق؟ بیابگو واسه مریض میخوام باور کن:)))
آخه تو اینستاگرام کسی از آسیب پذیریاش و بخشهای تاریک وجودش نمیگه و نمینویسه. یعنی هرچی ما می بینیم یجورایی یه ور بزک دوزک شده است. ما هم که همگی تو ایران نمایشی و تایید طلبییم . همین که میخوایم یه ذره از گیروگورای آدمیزادیمون بنویسیم می ترسیم دیگه تایید نشیم. همین ترس می برتمون به سمت بی نام و نشانی و ب و ج و الف تو وبلاگ.
مثلا همون آقای دکتر رضا چون کل محتوای وبلاگش از اتفاقات بانمک محل کارش تامین میشه و مریضا، خب اگه احیانا شناخته بشه ممکنه یه کم تو محل کار سختش بشه. البته ممکنه نمیدونم:)
منم که دیگه فقط شماره شناسنامه و کدمیلیمو اینجا نذاشتم

مینا یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 10:46

وای وای ،،چ خبره اینجا
به به
خوب بپردازیم ب بررسی مورد ب مورد حرفای قشنگ نسیم جون بعنوان شریک وبلاگ و نیمه بیکلاس و غیر لاکچری گمشده نسیم !!!

حالا مورد اول عشق ابدی من اینه ک الان وقتی گفتی توجه دوس داری (البته هممون اینجورییم و این طبیعیه ) واضحن همه میان و گوی سبقت رو در توجه دادن بهت از هم میربایند!! از همین کامنت اول زهره و باغی معلومه و حتی ببین باغبان واضحن کار داشته فقطبرای اینکه میدون تحسین رو ب بقیه واگذار نکنه دوخط نوشته و رفته ک بعد بیاد (بنظرم ضمنن زهره جون هم اگه اون یارو هاشمی رو ماجراش رو میدونه درحوزه سنی خودمونه تا الان من و تو و باغی و زهره هم سن هستیم تقریبا!! رضوان خانم بزرگتره بنظرم و قره بالا کوچیکتره : (خودایی حال کردی همه رو برات دسته بندی کردم !!!!

مسایل زندگیتو برای دسته بندی ب من بسپر با کمترین هزینه برات انجام میدم ) ،،،


من البته بازم اندازه بقیه تحسین نمیکنم و اغلب اون نیمه لجبازت رو تحریک میکنم و جیغت رو ب اسمون میرسونم ،،،،ولی البته هرگز خودمو همه چیز دان نمیدونم ،،خیلی کمتر از تو میدونم و همیشه فقط پول دراوردم و تنها چیزی ک شیوه شو خوب بلدم پول دراوردن است !! حتی خرج کردن هم بلد نیستم و خوشبحال ورثه ام شده ،،

خوو قطعن اگه میخونمت یعنی دوس دارم اینجا باشم

ماها بنظر من توده ای از انسانهای تنهاییم ک اینجا جمع شدیم و مهمونی راه انداختیم !!! چون لباسهای شیک پوشیدن و فیلم و عکس تهیه کردن تو اینستا سخته ( در واقع مقدماتی مثل خونه لاکچری و لباسهای برند و هیکل خوب و حوصله زیاد و خیلی چیزای دیگه میخواد ) اغلب تنبلها تو وبلاگها پخش میشن و فعالیت میکنن !!!

بعد مورد دوم نسیم جون حالا مثلن اسم هتل رو سکرت بازی نمیکردی و میگفتی چی میشد !! مثلن مام ی بار ولو با صرفه جویی درامور دیگه پس انداز میکردیم و میرفتیم چی میشد ؟؟


خودایی من این روحیه رو در اغلب وبلاگ نویسا دیدم ،،ی جورایی با سیکرت بازی ، لذت نهانی میبرن ،،

مورد سوم ببین روزنگاریهات خیلی بنظرم قشنگه ،،اگه مثلن اسم غذاهایی ک میری رستوران میخوری رو بگی من دوس دارم

اصن من عاشق جزییاتم !!! بنظرم جزییات هیجان انگیزه

راستی قضیه موهات چی شد ؟ دوس داری خوشت میاد؟

راستی مامیت چی گفت راجع ب موهات ؟

از آخر برم اول:) مامی هنوز از ولایت برنگشته و زینرو موهامو ندیده. البته اگرم ببینه عادت داره به موهای کوتاهم!
هتل پرشین پلازا رفتیم توسهروردی. خدایی اسمشم لاکچریه حتی:) یه سالادی خوردیم که نوشته بود سالاد اسفناج. توش انار و گردو و کیشمیش فراوون داشت و یه سسی که واقعا مزه بهشت میداد. بعدم من برای غذای اصلی کینگ برگر سفارش دارم.‌نگم برات از طعم و معزه اش. مدتها بود غذا به این خوشمزه ای نخورده بودم. برای دسرم من برانی بستنی خوردم و قشنگ حجتو بر خودم تو خوردن تموم کردم:)))
راستش به نظر باغبان بیشتر درگیر اون حرفی شده که درباره اش زدی این که خشنه و ابراز احساسات نمی کنه. بچه رو انداختی تو دردسر:))
دسته بندیتم سنیتم خوب بود. باغبانم ازمون خیلی کوچیکتره. گوزل بالا نیز. زهره هم به زور سیو داشته باشه. من و تو بعد از رضوان جان، پیش کسوتیم در مجموع :)

باغبان یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 10:16

آهان یادم اومد میگما اینکه با یه کامنت در عرض کمتر از ده دقیقه میتونین پنج پاراگراف مقدمه ی طلایی بنویسین خیلی محشره!فوق العاده است. اینانیلماز!(ایموجی‌اسپند دودکن)
یعنی من کل روز رو فک کنم نهایت بتونم یه دونه جمله بسازم با نهایتا چهار تا کلمه.
الان اون ترانه توی سرم پخش شد ،«آخه تو محشری از همه سری... »

باغبان جانم اول که خب تو به من لطف داری که اینجوری میگی . راستش من میتونم کل شبانه روز بنویسم نوشتنو دوست دارم و خیلی وقتا برای طولانیتر نشدن پستا سریع خودمو جمع می کنم
عطار فهیم رو میشناسی؟ مدل اونو می پسندم تو نوشتن زیاد.‌لامصب خیلی خوبه.

سارا یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 08:39

من یکی از اونهام که به وبلاگ هایی که دوست دارم که دیگه ده تا هم نمیشه، روزی چندبار سر میزنم و البته خیلی نظر نمی دم. نظر دادن سخته واقعا! گاهی نظر نمی‌دم عذاب وجدان می گیرم.
نوشته های شما خیلی خوبه، خیلی قشنگ حس ها رو توضیح میدین. خیلی خوب خودتون و می شناسید.
اونجا که تفاوت گریه غم و اضطراب و گفته بودین چقدر جالب بود و چند روزه که دارم بهش فکر می کنم. حق با شماست، گریه غم، ناراحتی و از بین می بره و حتی بعد از چند دقیقه احساس می کنم نیازی به ادامه گریه نیست. اما گریه ای که بند نمیاد، یکبار دچارش شدم، دقیقا حس خشم داشتم بعدش و به خاطر یک احساس ناراحتی و خشم بود که نتونسته بودم نشونش بدم. تو دوران بعد زایمان، دچارش شدم چند بار و چقدر بده.
هیچ وقت،به تفاوت این دو تا نگاه نکرده بودم.
آنا گاوالدا یه کتاب دیگه هم داره «من او را دوست داشتم» چند وقت پیش دوباره خوندمش، اون قسمت اولش و خیلی دوست دارم. کتاب خوبیه و اولش خیلی خوب توصیف می کنه، گرچه بازهم در ادامه عشق و انگار سهم مرد می دونه به نظرم و زن منفعله.

ممنونم ساراجان که اینجارو میخونی و اینقدرم به من لطف داری
من اورا دوست داشتم رو تو یه دوره ای خوندم که قشنگ قلبمو شرحه شرحه می کرد.
کتابای جومپالاهیریو خوندی؟ اونا یه سر و گردن بالاترن به نظرم. نه بیشتر ده سر و گردن

باغبان یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 08:09

کامنت قبلی، حسمو که نوشتم نسبت به پست،
به مینا هم سلام دادم،
ابراز احساسات هم کردم،
چی جا مونده بود که گفتم بعدا میام سر فرصت مینویسم؟!! [ایموجی باغبان متفکر]
حافظه ام یاری نمیکنه.
راستی
برای جوابش هم کلی ذوق ذوق ذوق و بغل بغل بغل...

قربونت بشممم که ابراز احساسات کردن نکردن رو مخت

قره بالا یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 06:15 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

طبیعیه هنوز زندگی جونم
خب آدم خوشش میاد کامنت داشته باشه
مثلا اونموقع ها که کامنت دونی شما بسته بود تعداد پست هاتونم کمتر بود
خود من قبلا که کامنتای کمتری داشتم، چند روز به بار می‌نوشتم
آدم از اینکه مورد توجه باشه خوشش میاد

اصلا وقتی زندگی لاکچری رو تجربه میکنی، دلت نمیخواد دیگه برگردی به زندگی فقیرانه قبلی
لامصب به مزه دیگه ای داره

جدی؟ پست کمتر میذاشتم؟ خودم متوجه نشدم.
وااای آره گوزل بالا خیلیییی خوبه

رضوان یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 05:37 http://nachagh.blogsky.com

فلزسلام.گفتی برات جالبه کسی منتظرت باشه،
اینحا که ما منتظریم به روز شوی ببینیم امروز برامون چی آوردی مصداق «هر دم ازین باغ بری می رسد،تازه تر از تازه تری می رسد».
من عمیق شدن در خودت را دوست دارم.

سلام به روی ماهتون رضوان جانم
خیلی ممنونم واقعا که اینجارو میخونین

مونا یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 00:48

بله نسیم جان
معمولا نوشتن توی وبلاگ برای آدمهای تنهاست یا آدم هایی که بودن یه نفر دیگه کنارشون هنوز عادی نشده. دقت کن کسانی که هر روز و حتی روزی چند بار آپدیت می کردند وقتی وارد رابطه میشن دیگه چندین روز خبری ازشون نیست. طبیعیه چون کارهای جالب تر و مهم تری دارند. یه وبلاگ دیگه ی رو من چند وقت میخوندم و حتی شاکی بود که چرا کامنت کم می گیره. بعد بچه دار شد و دیگه هر چی رفرش می کنیم همون پست تولد بچه ش هست!
مثل اینه که دوستت که همیشه باهات حرف میزده حالا که یکی اومده تو زندگیش دیگه جواب تلفنتم نمیده.
میگم ایرادی وارد نیست، طبیعیه، ولی منم خودم برای خودم می نویسم و وقتی برمیگردم میخونم، می بینم همش روزایی که استرس داشتم یا دلتنگ بودمو نوشتم، روزهایی که توی رابطه بودم، عاشق بودم، خوش بودم اصلا نیست توی متن هام!

حالا من تو هرحالی اینجا چترم موناجون:)) وقتی بدبدم وقتی خوب خوبم و وقتیم میون دوحال خنثام
کلا اینجارو دوست دارم

زهره یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 00:37 https://shahrivar03.blogsky.com/

عزیزی دختر.تو فقط بنویس من که واقعاً لذت میبرم از خوندنت.

نه که بگم صفر تا صد هرچی مینویسی قبول دارم, اتفاقاً اگر اینجا سیستمش گفتگومحور بود شاید سر یکسری موضوعات کلی هم باهات بحث میکردم تا بیشتر ازت یاد بگیرم؛ ولی لذت میبرم از اینکه می بینم چقدر خوب خودت، خودت رو میشناسی و میتونی خودت رو توصیف و تفسیر کنی.

تقصیر ما نیست خب! از آقای هاشمی سوم ابتدایی به ما یاد دادند که انسان موجودی است اجتماعی و از همین حرفها :))) آدم دوست داره تعامل داشته باشه حتی وقتی به قول ناصر عبدالهی هم نویسنده هم مخاطب وبلاگها نسبت به همدیگه تو هیچ چی از من نمی دونی باشیم! انگار فقط یک برش از زندگی هامون رو با هم به اشتراک میگذاریم بعد چون بی نام، قابل انتقال به غیر، و معاف از مالیات هستیم؛ با طیب خاطر نسبت به اون یک برش پیتزایی که بهمون تعارف شده نظر میدیم... چرا تصویر کتاب قطعۀ گمشدۀ سیلور استاین اومد جلوی نظرم!؟!؟

یعنی من عاشق اون تیکه ی نوشته ات که گفتی بی نام قابل انتقال به غیر و معاف از مالیات شدم زهره . خیلی خوبی به خدا خیلیا

باغبان یکشنبه 16 مهر 1402 ساعت 00:10

حاضر!
خوندمو حس خیلی خوبی گرفتم از این پست.
بعدا سر فرصت میام کامنت میذارم.
با احترامات فائقه
یک عدد باغبان عجله دارِ اومده بود پست جدید بخونه و زود بره!
راستی شما عززززبیییییزتری(سلام مینا)میگه عکس العمل نشون نمیدم به پیامهای عاطفی!

باغبان جان با خوندن کامنتت این آهنگ حامدهمایون اومد تو سرم برات مینویسم: ای نگارا سر فدا و تن فدا و دل فدا بر تو هردم ای پری رو جان ناقابل فدا
به این حالت اصلا

ملیحه شنبه 15 مهر 1402 ساعت 23:59

راستش منم چند بار سرزدم ومنتظر بودم بنویسی عزیزم

ملیحه جان فکر قلب منم بکن والا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد