هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

تو منجی خودت هستی که شب از این هراسونه....

دیدم خیلیاتون از اصطلاح "مادری کردن برای خود" خوشتون اومده. ماها هممون تو بچگی مادرامون نقطه ضعفایی داشتن که خیلی وقتا ناخواسته و نادانسته اذیت شدیم. ممکنه بعضیاتون بگین نه مادر من خیلیم خوب بوده و چرا میگی هممون. خب خداروشکر که مادر شما و پدرتون هردو بی نقص و کامل بودن. پس دیگه خوندن این پست برات وقت تلف کردنه . 

خلاصه می خوام به اینجا  برسم که داشتن یه  مادر پاسخگو و پیش بینی پذیر و در دسترس یکی از اصلی ترین نیازهای هر بچه ایه. معمولنم تو آدمای عادی بالاخره یه بخشی ازین سه ویژگی می لنگه . در نتیجه بچه ها دچار یه کم و کسریایی میشن که تو بزرگسالیشون و تو رابطه های عاطفیشون تق این این کم و کسریا در میره. یکی از اصلی ترین چیزایی که من در حال یادگرفتن و تمرین کردنش هستم اینه که این کم و کسریارو با والدگری درست برای خودم جبران کنم. یعنی یاد بگیرم برای خودم یه مراقب در دسترس، پاسخگو و پیش بینی پذیر باشم. 

یاد بگیرم که اجازه ی اشتباه کردن به خودم بدم و بعدم به جای سرزنش خودم  اول بشینم با غم و درد ناشی ازون اشتباه همدلی کنم و بعد نذارم که دوباره که از یه سوراخ دوباره گزیده بشم. این داستانی که تو چند تا پست قبلی براتون نوشتم چیز تازه و جدیدی نبود. یعنی اون آدمی که درباره ی دل بریدن ازش حرف زدم آدم جدیدی نبود. اما یه چیزی توی وجودم بود که مدام بهم دروغ می گفت. دروغشم این بود که تو فرصت دوباره ندادی. تو خشن بودی و اونقدر تند و تیز برخورد کردی که فرصت جبران ندادی. حالا بخش منطقی و بالغ وجودم مدام فریاد میزد نه این یه دروغ بزرگه. 

اما بی توجه به این فریادها دلم می خواست یه بار برای همیشه این دروغو از تو مغزم پاک کنم و نذارم اذیتم کنه. بذارم واقعیت برای بار آخر خودشو بکوبه  تو صورتم و درد بکشم و بعد دیگه این دروغ پاک بشه یواش یواش. اون دیدار دوباره و تماس و دوباره فقط و فقط برای همین بود. درد داشت درسته. اما خب حسنش این بود که دیگه این دروغ پاک شد. دروغ وسوسه کننده و امید واهی دهنده رفت پی کارش. همون وسوسه و امید واهیی که گاهی لبخند به لبم میاورد تموم شد. 

اولش سرزنش بود و حال بد. این که چرا وقتی میدونستی تهش این میشه دوباره کار اشتباهتو تکرار کردی ولی بعد یادم افتاد که قرار بود یه مادر پاسخگو به احساسات خودم باشم نه ملامتگری  که میگه نگفتم نکن! حالا که کردی بخور نوش جونت! چقدرم این پاسخگویی آرامشبخش بود. به خودم گفتم  خوب کاری کردی با خودت و دروغت مواجه  شدی. حق داشتی این کارو بکنی. هیچی از ارزشت کم نشد. اتفاقا بهت  افتخار می کنم که رفتی و گفتی. درسته نود و نه درصد میدونستی اشتباهه اما تو برای همون یه درصدم به آب و آتیش زدی. این نشونه ی ضعف تو نیست. این نشونه ی نابالغ بودن تو نیست. این نشونه ی روراستی با خودته. می خواستی اون یه درصد امیدم از بین بره. خب حالا تکلیفت با دلت روشن تره. دمت گرم. 

نه به کسی آسیبی زدی، نه حقی پایمال کردی نه دروغی گفتی. فقط رفتی که دیگه وسوسه ی معجزه ای تو ذهنت نمونه. که خودتو ازین امید واهی نجات بدی. که این رشته ی نازکم ببری و خلاص شی. شاید باورتون نشه اما نمیدونین چقدر این والد جدید خودم بودن رو دوست داشتم و دارم. چقدر آرامش بخشه. انگار یکی که همه جوره دوستت داره تو وجود خودته و هواتو داره. بهت محبت می کنه و ازت حمایت می کنه و باهات همراهه. نمیگه اشتباه کردی حقته زجر بکشی. میگه تو حق داری اشتباه کنی تا خودت بفهمی چی برات خوبه چی برات بد. حالا دیگه فهمیدی . داری به خاطرش اذیت میشی بیا بغلم. بیا نوازشت کنم و بهت بگم که هر کسی هم ولت کنه و کنارت نباشه، من تا آخرین روز نفس کشیدنت کنارتم و دوستت دارم. 

هنوز به شدت غمگینم. اما هیچ خبری از سرزنش نیست. دیشب بدون قرص خواب خوابیدم و جوری آروم و راحت بودم که دوازده ساعت کامل خوابیدم. بی که چیزی بیدارم کنه صدایی کابوسی.. این یعنی من مراقب خودمم. 

نظرات 8 + ارسال نظر
باغبان دوشنبه 27 شهریور 1402 ساعت 09:00

اگه بگم حسابش از دستم در رفته انقدی که اومدم جواب کامنتم رو خوندم باور میکنین؟
قشنگ بلدین روی روح و روان آدم نقاشی قشنگ بکشین.

عزیزم...با معرفت و مهربونی چون که

مینا یکشنبه 26 شهریور 1402 ساعت 15:06

من خیلی حالیم نشد چی ب چیه ؟ چ جوری هم مادر خودمون باشیم هم بچه خودمون ،،،


ولی خوشحالم ک بهتر شدی عزیزم

گفتگوی درونی یکی از اصلی ترین قابلیتای ادمیزاده میناجان. تو میتونی به فکرات فکر کنی همین کمکت می کنه ببینی کدوم فکرا سرزنشگرن و باید جایگزین بشن

ممنونم

ماهش یکشنبه 26 شهریور 1402 ساعت 10:07 http://badeyedel.blogsky.com

چقدر خوب نوشتی بازم در این مورد بنویس باید ازت یاد بگیرم من با خودم خیلی بدم
راست میگی منم امید واهی دارم و امیدمم سرکوب کردم راست میگی ما با خودمون رو راست نیستیم! هر چقدر هم ادعا کنیم رو راستیم نیستیم!؟

چشم ماهش جان حتما بیشتر در موردش حرف میزنیم باهم

رضوان یکشنبه 26 شهریور 1402 ساعت 08:17 http://nachagh.blogsky.com

سلام.یکبار دیگه کودک شویم و مامان جدیدی ،مادری مطلوب کند.

سلام رضوان جانم
دقیقا

زینب شنبه 25 شهریور 1402 ساعت 18:22

سلام.
همیشه خاموش میخونمتون.خیلی دلنشین مینویسید. و این پستتون هم عالی بود.
کاش منم بتونم...

سلام زینب جان ممنونم که اینجارو میخونی

سمیرا شنبه 25 شهریور 1402 ساعت 18:02

باغبان شنبه 25 شهریور 1402 ساعت 17:33

انقدر شفاف دیدن جریانات هنر بزرگیه. الهی عاقبت بخیر باشین هنرمند عزیزم.

باغبان جانم به گمونم هیچ وقت بهت نگفتم تو خونه قبلی لاله عباسی کاشته بودم برای این که حس کنم کنارمی.

خانوم ف شنبه 25 شهریور 1402 ساعت 16:56 http://khanomef.blogsky.com

مادر خوب وجود نداره اصن
همه کمی و کاستی داریم

درسته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد