یعنی عنوانی انتخاب کردم براتون دیگه ته فاخری:) اینو حضرت عطار برای آدمایی مثل من گفتن که چیزِ اجتناب کردن و کمالگراییو درآوردیم.
به چه سان؟ بدینسان که از شدت کمالگرایی میگیم باید کاری که می کنیم اینجوری باشه و اونجوری باشه و گوش فلک از آوازه ی کارمون کر بشه و چشم خورشید هم از شدت تابش کار ما کور بشه:) بعد خب کار سختی میشه این کار. یه کاری در این حد و حدود میشه سنگ بزرگ که از قدیم گفتم علامت نزدنه.
این علامتِ نزدن میشه همون اجتناب قشنگی که اول نوشته ازش یاد کردم. میشینی یه گوشه و هیچ کاری نمی کنی. چرا نمی کنی چون کاری که گوش فلکو کر کنه و چشم خورشیدو کور، نشدنی به نظر میاد.
کمالگرا هم که حد وسط نداره یا صفره یا صد. زینرو چون به صد خیالیش نمیتونه برسه نقطه ی صفرو برمیگزینه و هر روزم به خودش لعن و نفرین که چرا من قدم از قدم بر نمیدارم.
حضرت عطار میگه ،بالام جان بی خیال این که مقصد چقدر پر آوازه و پر شکوهه و اینا تو فقط پای نازنینتو بذار تو راه و نترس و هی هم نگو چی میشه چی نمیشه. تو راه که باشی خودت می فهمی چه جوری باید بری و چه جوری باید به اونی که میخوای برسی.
حالا چرا امروز اینارو میگم و خیلی سیس تدتاک ادیب رواشناس برداشتم؟ زینرو که به عنوان یه کمالگرایی که فقط بدبختی تو نقطه ی صفرو به جون خریده، چند وقتیه پای در راه نهادم. بعد انگار واقعا خود راه داره نشون میده خیلی چیزارو:)
یه روز شاید مفصل در مورد راه و پایی که گفتم، حرف بزنم.اما در کل خواستم بگم اگه کاری مد نظرتونه و فکری تو سرتونه که کلی بهش شاخ و برگ دادین و تبدیلش کردین به سنگ بزرگ و بعد دیگه زیرش له شدین و نتونستین قدم از قدم بردارین، خیلی آروم خودتونو از زیر سنگ بکشین بیرون.
خیلی سوسکی و ریز با همون بدن خسته و له شده و پایی که از چند جا شکسته حرف حضرت عطارو به گوش جان نیوش کنین و بخزین تو راه. بعد ببینین چقدر نتیجه حال خوب کنه:)
بعدم این که ناقلاها! نگفته بودین اینقدر عکس دوست دارین. بعد ازین هی فرت و فرت براتون عکس میذارم. فقط چون عکسی از پای در راه نهیدنم ندارم و عمر کمه و میخوام صفا کنم و حالا که دریا نیست به قطره اکتفا می کنم و عکس کفش براتون میذارم. بالاخره با پای در راه نهادن، ارتباط داره دیگه:)
آقا من پلن A رو میپسندم
اصلا منو چه به پلن B
گوزل بالا جان درهمه:))
با چی عکس میگیری انقدر خوبن عکسات؟
مویوم هنوز زندگی جان، مویوم
یه گوشی سامسونگ خسته ای دارم با اون
سر بر شانه ی هم
به به کفش نو مبارک
و از اون مهم تر ، راه نو مبارک
خیلی خیلی ممنونم مانی عزیز
از قدیم رسم بود که برای هر سخنی، مثال و مصداق میاوردن که مخاطب به عمق سخن پی ببره! وقتی در مورد در راه پای نهاده شده(اونم با این کفشهای لاکچری!) چیزی نمیگین، چگونه پند شما بر وجود ما خوانندگان کارگر بیفتید و متحول بشویم!!؟
عطف به عکس!
آشکار شد که با کوهنوردی هم زلفی گره زدید! برای برنامه صبحانه به جز املت در انقلاب و آش نیکوصفت، پلن B املت و خوراک لوبیا در دارآباد خواهد بود
رونوشت: دکتر قره بالا
یه جفت کفش ایرانی نابود گذاشتیم تو عکس کجاش لاکچریه آخه؟
موافقم صد درصد پلن A به قوت و شدت و حدت و پلن B هم نه جایگزین بلکم موازی و هفته ی آتیش
مبارکت باشه به شادی بپوشی عزیزم
خیلی خیلی ممنونم
نقل کردهاند روزی شیخ لویی در بازار به دکان عطاری شیخ عطار بشدندی!
و رو به عطار گفت: یا شیخ! شنیدم که گفتهای "تو پای در راه نه و هیچ مپرس، خود راه بگوید که چون باید رفت"
عطار لبخندی زد و گفت: بلی!
شیخ لویی دستی بر محاسن خود کشید و گفت: برای گام نهادن در راه و طی طریق باید کفش خوب و برند داشت! گر نباشد سنگلاخِ زندگی را، طی چگونه توان کرد همی؟! راه بی پای رفتن و یارِ همراه و توشه چگونه شدندی؟!
عطار سر در گریبان کرد و گفت: سخنی گفتی که بند بند وجودم را لرزاند! حالا اگر رخصت دهی به خانه شوم و مدتی خلوت گزیده در این سخن گهربار شما اندیشه کنم!
و نقل است که زان پس کسی عطار را ندید...
تو یه روایتم داریم عطار شهری دیگر برای زندگی برگزید زیرا با خود گفت مرا با این قوم بنی اسراییل حشر و نباشد به:))
بسیار هم عالی بود بسی لذت بردیم...
البته من که شما دوستان وبلاگی رو مدیون همین پای در راه ننهادن هستم چراکه هی میام پشت لپتاپ که به اموراتم برسم؛ می بینم اون صد رو که نمیتونم برسم میام چرخ میزنم تو وبلاگها و بعد میگم حالا که امروز نشد ان شا اله فردا به کارها برس و یه مردی بود یه اسبی داشت و از همین حرفها...
سلام زهره جان
حالا نمیشه پای در راه بنهی و ما دوستان وبلاگی چای بین راهیت باشیم؟
سلام.آره عکس دوست داریم و این عکس هم مربوطه.پای در ره می نهیم ببینیم جاده چطور صدامون میکنه
سلام رضوان جانم