هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

کمربندارو ببندین:)

خب من کار این هفته ام تموم شد به میمنت و مبارکی. میخوام خیلی غلیظش کنم وبگم ماراتن نفس گیریو پشت سر گذاشتم و آخیش. 

بعدم یجوری ازم می پرسین کارت چیه و یجوری من سکرت بازی درمیارم که خودم باورم شده با سازمان سیایی ، اف بی آیی چیزی در ارتباطم:) در هر حال هرچی بود این هفته اش تموم شد. البته که خرده ریزایی هم داره و فردا باید مثل یک انسان صبور و وزین بشینم رتق و فتقشون کنم. در حال حاضر فقط میخوام اینجا بنویسم و ایجازم تو طول هفته رو جبران بنمایم:)

نمیدونمم از کجا شروع کنم اصلا. ایطور میخوام ازین شاخ به اون شاخ بپرم که انتخاب شاخ اول واسم سخته.‌ خب از سوسک تنهای تو سرویس بهداشتی شروع می کنم. به نظر شروع میمون و معطری میاد. 

جونم براتون بگه چندوقتیه یه سوسکی تو دستشویی تردد می کرد و گاهیم بی که حواسش باشه ساعات ترددش با من همزمان می شد. منم که اگر ماجرای مارمولک یادتون باشه میدونین چقدر فاخر و احترام گزار به جان تمام موجوداتم. زینرو سراغ اسلحه ی متداول یعنی دمپایی نمی رفتم. 

می گفتم حالا بذارم رد شه بره بعد من برم.‌اصلا ترافیک تو دستشویی واقعا بی معنیه. اما خب نمی شد واقعا . زینرو به فکر یه روش تهاجمی خیلی در خفایی افتادم اونم خریدن سم سوسک بود. شال و کلاه کردم و رفتم یه جایی که ازین چیز میزا میفروشه. 

آقای فروشنده خیلی کول داشت با چوب سیگاری سیگار می کشید. خیلی وقت بود چوب سیگاری تو دست کسی ندیده بودم.  به نظرم خیلی جدی اومد.‌ منم طبق معمول که خیلی شیش در چهارم ، گفتم که سم سوسک میخوام. 

اقاهه یه پک به سیگارش زد و با پاش یه گونیو هل داد اونور و گفت: بُردش چقدر باشه؟ خدایی انتظار سوال اینقدر تخصصیو نداشتم . با خودم گفتم مگه برد واحد سرعت و قدرت و این چیزای موشک نبود قدیما؟ از قیافم فهمید که کلا تو باغ نیستم توصیح داد منظورم اینه که واسه جایی که میخوای سوسک توش زیاده؟ منم خیلی ساده دلانه گفتم نه فقط یه دونه تو دستشوییه.

اینجا بود که فروشنده ته سیگارشو از تو چوب سیگاری کشید بیرونو و انداخت زیرپا و لهش کرد. فکر کردم داره به روش عملی کار با یه سوسکو نشونم میده . با لحن  مسخره طوری گفت واسه یه دونه سوسک طفلی میخوای سم بخری؟ منم باز با بلاهت تمام گفتم آخه بدم میاد با دمپایی و اینا بکشمش. آقاهه این بار دستی به سیبیل زردش کشید و گفت چرا بکشی آخه؟ یه سوسک تنها توام که اونجا تنهایی با هم صحبت کنین:)))

تنها چیزی که تو ذهنم اومد کامنت گذار عزیز همه چی عالیه بود. گفتم آقا عالم و آدم دارن منو به معاشرت دعوت می کنن. این آقاهه فهمیده من رد دادم میگه برو با سوسک صحبت کن. بعد نمیدونم چرا حرکت ددباگ اومد جلو چشمم و خلاصه تشکر کردم از کوچینگ رابطه ایشو  و اومدم خونه‌. 

همین که رفتم آبی به صورتم بزنم دیدم سوسک خیلی اسلوموشن خزید پشت دیوار وبعد یهو رفت تو حالت ددباگ! به این برکت وبلاگی اگه الکی بگم. بعد همونجا تو همون حالت یه کم دست و پا زد و بعدم دیگه رفت پیش اجدادش تو اون دنیای سوسکا. 

گفتم جل الخالق من تازه میخواستم باهاش سرصحبتو باز کنم چرا اینقدر ناکام و جوون از دنیا رفت آخه؟ یادم افتاد سر صبحی یه نموره ازین پودرایی که قدیما واسه این مورچه ریزا میریختم تا خیلی یواش و آروم خودکشی کنن، ریختم تو درزای کاشی دیوار. 

تنها معاشرمو خودم به دست خودم از بین بردم.  شیلنگ آبو گرفتم روش و گفتم سفر به سلامت رفیق ...

خب امیدوارم تا اینجا خسته نشده باشین تا بپرم رو شاخ بعدی:)  شاخ بعدی مرتبط هست با صحبتهای یه دوست نازنین. این دوستمون پریروز وسط اون ماراتن ناجوانمردانه ی کاریم بهم زنگ زد که گفتم پس فردا یعنی امروز آزادترم. 

زینرو ایشون امروز تماس گرفت و خب طبق معمول زنجموره هایی داشت در باب تعامل با شوی. شوی همون شوور خودمونه. خواستم یه کم بیهقی طور حرف بزنم و فضارو از حال و هوای غیبت خاله خانومی دربیارم:)

مجددا جونم براتون بگه که این دوستمون همیشه گله اش از همسرش کم بودن محبت همسر و ابرازش بهشه. هر دفعه هم جوری وسط حرفاش میزنه زیر گریه که دلم میخواد شوهرشو بدم دست حرمله. حالا چرا حرمله ؟ که با اون نشونه گیری دقیقش با تیر سه شعبه،  بزنه زیر گلوی این بی محبتو پاره کنه:) 

اما وقتی عاطفه ی دوستیمو میذارم کنار و با عقل سلیم به داستانشون فکر می کنم این بار دلم میخواد برم خودم با دستای خودم دوستمو از طبقه دهم پرت کنم پایین. چرا؟ چون که این دوست قشنگم که دست برقضا اسمشم خیلی قشنگه، کلا انگار سیرمونی نداره تو این حوزه. شوهرش هرکاری که می کنه این باز دوقورت و نیمش باقیه. پنج ساله ازدواج کردن. تو این پنج سال هنوز دوستم میگه این منو به اندازه کافی دوست نداره. خب آخه اگه دوستت نداره مگه گردنش لای گیوتینه که باهات زندگی کنه؟ یعنی از روز اول آشنایی می گفت شوهرم دوستم نداره تا همین امروز. یا میگه اونقدری که من میخوام دوستم نداره. بعدم این قدری که دوست نازنین من میخواد خودشم نمیدونه چه قدره:)

خلاصه که خیلی با سعه ی صدر به صحبتاش گوش کردم و کظم غیظ کردم درباب  این که همین امشب  برم از طبقه ی دهم پرتش کنم پایین:)

خب خب! می بینم کماکان دارین میخونین بپرم رو شاخ سوم آیا؟ نه دیگه بهتون رحم میارم و ماجرای پست نفس گیر امشبو  با سوسک شادروان و دوست فناروانم ختم می کنم. 


نظرات 7 + ارسال نظر
فرشته پنج‌شنبه 16 شهریور 1402 ساعت 10:45

من آماده بودم تا مورد ده شاخه به شاخه بخونم چی شد تموم شداخه

قربون شما برم من آخه

بیکار پنج‌شنبه 16 شهریور 1402 ساعت 09:34

سم فروشی یه از کجا میدونست تو تنهایی اصن
:
خیلی خوب مینویسی، اینقدر خوب که با شخصیت‌های دادستانی ات زندگی می‌کنیم : سوسکه، مارمولک ، نونوایی ، فروشنده ..

PS آخرش حواسمون را پرت کردی که نگی شعلت چیه:پوزخند

گفتم یه دونه تو دستشویی:) خب دیگه بعد از سه چهار سالگی من همیشه تو دستشویی تنهام:) سم فروشه هم به گمونم رو همین حساب گفت
خیلی ممنونم که اینجارو میخونی
بابا بیکارجان من که زندگیم اینجا وسط دایره است و سفره ی دلم باز بذار یه مورد شغلمو پرده پوشی کنم

رضوان پنج‌شنبه 16 شهریور 1402 ساعت 08:51 http://nachagh.blogsky.com

سلام.ممنون که ارتباطات انسانی را به زیبایی به تصویر می کشید.شما موفقید و من شاد از موفقیت شما

سلام به روی ماهتون رضوان جانم

مانی پنج‌شنبه 16 شهریور 1402 ساعت 04:05

عالی بودند شاخ ها
مرسی نسیم جان

مرسی از خودت مانی عزیز

سمیرا پنج‌شنبه 16 شهریور 1402 ساعت 02:03

عالی بود

عالی خودتی

مینا پنج‌شنبه 16 شهریور 1402 ساعت 00:38

من خودم خیلی شوهرای خشن رو قدیما میپسندیدم ،،،جدیدن شوهرای حلقه بگوش رو میپسندم

،،،دوستم با ی پسری ازدواج کرده ب این سوی چراغ همون ماه دوم پسره رو مجبور کرد گوششو سوراخ کنه ی حلقه بندازه تو گوشش

بابا میناجون دیگه یه حدوسطیم هست خب، نه خشن نه حلقه به گوش

قره بالا چهارشنبه 15 شهریور 1402 ساعت 23:49 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

آقا سم فروشه چه اهل دلی بوده ها


من دوستت رو درک میکنم
خب انقدری که اون میخواد دوسش نداره دیگه

سم فروشه که قشنگ تو کلاب خودم بود:) ردداده ای تمام عیار
والا این دوست من یه کم دنیاش فانتزی شده انگار نیاز به محبتش یه چیز اغراق آمیزیه.
خب شوهرشه دیگه حلقه به گوشش که نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد