هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

روز تعطیل نطلبیده:)

میگن آب نطلبیده، مراده:) حالا نمیدونم چیزای نطلبیده ی دیگه هم شامل این قل مراد میشن یانه. مثلا من امروز به خاطر این که می خواستم برم سفر، از سه روز پیش کلندر امروزو خالی کرده بودم. خب پس چون سفر نرفتم و کارم قرار نیست بکنم، میشه یجورایی تعطیلی نطلبیده ی در خانه:) 

ولی به گمونم امروز برای من هیچ مراد دلی همراه نداشته تا اینجا. بیقراری و حال بد دیشبم همین جوری داره کش میاد. همشم میگم خداروشکر نرفتما. اگه با این رخشورخونه ی تو دلم همسفر بقیه می شدم معلوم نیست چه پیامدایی داشت. 

ممکنه بگین شایدم اگه می رفتی حالت بهتر می شد. نه دیگه، بزرگواری که من باشم ، این موهارو تو آسیاب که سفید نکردم:) همش انبان تجربه است. تجربه میگه این جور وقتا عملا هم حال خودم بدتر میشه هم ممکنه ترکشام به بقیه هم اصابت کنه. بدینسان هست که بر درست بودن تصمیمم در نرفتن اصرار دارم:)

خلاصه که هیچی. طبق معمول اولین کاری که برای حال بدم کردم، سامون دادن به خونه بود. جاروبرقی و تی و این قسم کوکبیا. دستشوییم شستم و لباسای خشک شده رم مثل یه انسان فاخر و با نظم و ترتیب چیدم تو دراور. 

لباسا و وسایلیم که قرار بود با خودم ببرم مسافرت ، ساعت سه نصف شب از تو کوله پشتی درآوردم و همه رو مثل یه کلفت کاری شیطون برگردوندم سرجاهاشون. یعنی یه دوساعتی مشغول جمع کردنشون بودم و یه نیم ساعتی هم مشغول برگردوندن سرجاشون:/  به گمونم این بار دیگه پروموشن روشاخمه و کارفرمام صد درصد ازم راضیه. 

حالی که دارم شبیه یه انسانیه که چیز مهم یا آدم مهمیو از دست داده. خیلی نشستم در مورد این حسم کنکاش کردم. این که تریگرش چی بود و چی باعث شد این حس و حال من اینقدر شدت بگیره؟ دیدم روزی که رفتم برای برادرم و خانومش کادوی تولد بخرم این حالم شروع شد. 

بعد که بیشتر دقت کردم دیدم، بعد از خریدن کادوها، به جای این که خوشحال باشم از خریدن چیزای به اون قشنگی، بیشتر اینجوری بودم که از کجا معلوم بهم ننداختن؟ از کجا معلوم دوتا مغازه پایین تر همینارو نصف قیمت نمی دادن؟ اصلا من با چه اعتماد به نفسی چیزاییو خریدم که کاملا طبق سایز آدماست. اگه اندازه شون نشد چی؟  بعدم که هدیه هارو آوردم خونه اونقدر حالم بد بود که دلم می خواست بذارمشون یجایی که چشمم بهشون نیفته. 

همون روز، با پولی که پس انداز کرده بودم گفتم یه نیم سکه هم بخرم. یعنی من قبل از عید امسال با خودم گفتم خرید لباس و خنزر و پنزر ممنوع و به جاش بیفت تو پس انداز.

 لباس و خنزر پنزر نخریدم، اما خب پس انداز آن چنانی هم نتونستم داشته باشم. این اولینش بود بعد از شیش ماه. خلاصه که سکه رو گرفتم و بعدش دوباره دلم آشوب شد که نکنه تقلبی باشه. از کجا معلوم وقتی این همه تقلب تو طلا زیاد شده، این نیم سکه هم تقلبی نباشه؟ تو گوگل زدم دیدم این فروشنده ای که ازش خرید کردم مجوز پلمپ سکه از بانک مرکزی داره و یه جای خیلی معتبره. اما بازم دلم آروم نمیشد. حالا سکه ای که خریدم کلا ۱۵ تومن و خورده ای شد ولی باور کنین اندازه ی صد و پنجاه تومن اقلکندش از اعصابم خرج شد:)

یعنی هم کادوهای برادرم اینا و هم این سکه، منو دوباره  با  ناامنی و اوضاع شلم شوربای اقتصادی مملکت، لینک کرد. انگار که یجور درموندگی اومده باشه سراغم از این هرکی به هر کی بودن و اینها. 

خلاصه که دقیقا  داستان بیقراری و اضططراب زیاد من ازینجا شروع شد. حالا شاید با خودتون بگین حالا یه سه تومنی خرج کادوهات کردی و یه پونزده تومنیم یه نیم سکه خریدی. حالا کلش  بیست تومنم نمیشه. چیه اینقدر کف و خون بالا آوردنت؟ درستم میگین. 

اما اینجا یه چیز ریشه ای تری هست اونم این که انگار وسط یه هردمبیل بزرگ اسیرم. مساله این هیژده نوزده تومن نیست. مساله اون بی پناهی و حال بدیه که اومده سراغم. این که واقعا به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خودرا؟ 

نمیخوام آیه ی یاس بخونم و زنجموره کنم ولی خب واقعا اذیت شدم. این که داریم کجا میریم و آدمای ساده دلی مثل خودم باید چه جوری تو این وانفسا گلیم خودمونو ازآب بکشیم بیرون ،اذیتم می کنه. 

خلاصه که سرتونو درد نیارم. یه همچین حالیم. مطمئنم این حال فقطم مختص من نیست و مسلما خیلی از شماها هم درگیرشین. میدونم وقتی مصیبت عمومی هست تاب آوردنش راحت تره، خواستم بدونین منم درگیر این مصیبتم.



نظرات 5 + ارسال نظر
مامان فرشته ها جمعه 27 مرداد 1402 ساعت 00:58 http://mamanmalmal.blogfa.com

زدی تو هدف
کل زندگیم همینطوری بودم بعلاوه اینکه با چیزهای نو تا کنار میومدم پدر خودم و اطرافیانم رو در می اوردم

همدردیم پس

مینا پنج‌شنبه 26 مرداد 1402 ساعت 22:46

حالا کادوها رو دادی؟ سایز بود؟

سفر رو ک کار خوبی کردی نرفتی ،،احتمالن مزرعه نیشکر تو دل عروستون اب شد ک خواهر شوهر منصرف شد !!!

ولی این قضیه سکه رو میفهمم ،،منم میخرم و بعدش کل اقدس رختشورها تو دلم هی میشورن ک نکنه تقلبی باشه ،نکنه مس داشته باشه ،، نکنه فلان نکنه بهمان ،،پسر دوستم داره میره انگلیس ،بعد رفیقم داشت مینالید میگفت مینا من ٨٠٠ گرم طلا تا الان فروختم !!! اصن من بعدشو نمیشنیدم همه اش فک میکردم طرف چ جوری نزدیک ١ کیلو طلا در این چند سال خریده !!! ما ی سکه ٨ گرمی میبرتمون تو مرز دیوونگی!!!! یحتمل ٨٠٠ گرم طلا میخریدیم ،باید بهمون تو بیمارستان برق وصل میکردن از شوک در بیایم !!!

نه دیگه رفتن سفر که فعلا. خدا کنه سایز باشه.
خارشوور بهتره بگی
تازه گفته تا حالا هشتصد گرم فروخته یعنی همچنان داره ! والا من که یه اپسیلون مغز اقتصادی نداشتم و دو سه سالیه که افتادم تو این فکرا. من کلا یجوری به دنیا اومدم که باااااید مثل تو فیلما یه عمه ای که از وجودش اطلاع نداشتم داراییشو بهم ببخشه تا بتونم زندگی کنم. یعنی اینجوری کار جلو نمیره اصلا

ترانه پنج‌شنبه 26 مرداد 1402 ساعت 05:10 http://taraaaneh.blogsky.com

کاری که انجام شده و چیزی رو که خریدی، رفته تلقی کن. بهش فکر نکن.
میدونم گفتنش راحت تر از عمل کرده بهشه.
یک استادی داشتم همیشه این رو میگفت. مثلا میزد میگفت جنسی که خریدین یعنی تموم شد. دیگه به مغازه های دیگه اصلا نگاه نکنین. منظورش این بود با چیزی که نمیشه تغیر داد نجنگین. البته این شامل خریدهای اینجا نمیشه که میشه پس داد!

ترانه جان این بهترین و عاقلانه ترین کاره. یعنی نباید آدم خودشو گیر وسواسش بندازه.

قره بالا چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 17:58 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

هممون همینقدر بی قراریم هنوز زندگی جانم
هممون همینقدر مستاصلیم

اصلا بیا باهم بریم دولانماخ

هعی هعی

رضوان چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 17:58 http://nachagh.blogsky.com

الهی ارامش سراسر وجودتان را تسخیر کنه.جون تون از گزند بلایا مصون باد

خیلی خیلی ممنونم. با شمای دوست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد