هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

حرکت کردن یک عدد یکجانشین:)

تصمیم گرفتم  فردا با برادرم اینا یه سفر کوتاه برم.‌ اولش طبق معمول اینرسی یکجانشینی نمیذاشت به پیشنهادشون بله بگم.‌اما یاد این افتادم که مدتهای مدیدیه از جام تکون نخوردم و بهتره یه حرکتی بکنم. زینرو پذیرفتم.‌هرچند هنوز یه بخشی از مغز یکجانشینم میگه تماس بگیر کنسل کن، تماس بگیر کنسل کن:)

بعد این تیکه خیلیم قَدَره! وعده وعیدای شیطانی میده و نیز هشدارای سنگین.  میگه بمون باهم سریال crowded room رو تنهایی ببینیم.‌لامصب تصویرسازیشم قویه. میگه فکر کن با یه پیرن گل گلی پنکه ای لم دادی رو مبل و پفک میخوری و سریال می بینی! کجا میخوای بری آخه تو این گرما . تازه قراره سه روز و سه شب هم بعد ازین انزوا، همراه داشته باشی! می میریا:))

خلاصه که فعلا تا این لحظه قصدم سفر رفتنه و این تبشیر و انذارا تو عزم راسخم خللی ایجاد نکرده. برم یه کم دارو درخت ببینم  بلکم تاب مخم باز بشه بتونم برناممو ببرم جلو. هرچند امیدی نیست:))

یادم رفت بگم که وسایل سفر پیچیدینمم یه کم غیر طبیعی اومد به نظرم. زچه رو؟ زینرو که از بین شلوارهای متعددی که میتونستم بپوشم دقیقا قفلی زدم رو اونی که کثیفه. بردمش تو حموم شستمش. دو ساعت بعد رفتم دیدم اینقدر بد و لاجون چلوندمش که هنوز داره ازش آب میچکه .

 امیدی به خشک شدنش نیست. تازه بعد از خشک شدن باید اتو هم بشه:) یه شومیزم انتخاب کردم بپوشم که اصلا اتو نداشت. موقع اتو دیدم پایینش انگار لک داره. در لحظه بردمش تو حموم. بی که توجه کنم اصلا این لک چیه اصلا  به این راحتی با شستن معمولی میره یا نه. 

خدا رحم کرد تکانه هه سریع رفع شد و از شستنش منصرف شدم. می پرسین،  واقعا من چمه؟ خب یه لباس دیگه چرا انتخاب نمی کنم؟  گفتم بهتون چون که من زحمت پیشونیم:)

بریکینیگ نیوز:/ اس ام اس دادم و گفتم که نمیام و حالم خوب نیست. یجوریم نوشتم که یعنی جای نگرانی نیست فقط نمیتونم مسافت طولانی تو ماشین باشم. خب اینم از داستان سفر که در نطفه نه بلکه در مرحله ی ژرمینال:) به لقای یار پیوست. 

بریکینگ نیوز بعدی: یجور خیلی غیر طبیعیی بیقرارم. خوابمم نمی بره باز. اینجور وقتا نورونای مغزم تبدیل میشن به یه سری اراذل و اوباش. قشنگ کمر به آزارم می بندن و میرن دورترین خاطره های تلخو میارن جلوی چشمم. اونم با وضوح تصویر بالا . باباجان حتی تو فیلمام وقتی میخوان یه چیز قدیمی نشون بدن منظره یه کمی تار و خاکستریه اما برای من این طور نیست. فول اچ دی!

من میذارم به پای تبانی و ائتلاف هورمونای نامرد با نورونای لات و لوت:)  رسما تا مرز جنون میبرنم. هرچند گویا مرز در عقل و جنون باریک است و کفر و ایمان چه به هم نزدیک است و این داستانا:) 

شانس بیارین خوابم ببره وگرنه با یه بریکینگ نیوز جفنگ دیگه برمی گردم:))))

 

نظرات 7 + ارسال نظر
آذرخش چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 23:18 https://ashoobam.blogfa.com

درود بیکران
هنوز زندگی عزیز، زنده یاد ناصر عبداللهی عزیز برای من همواره چون خدا بوده و هست. بیست سال همدم باوفای روزهای تلخ و کابوس وار من، ترانه های ناصر عزیز و هایده عزیز بودند و هستند.هر وقت به ترانه های ناصر گوش میدم دوست دارم زانو بر زمین بزنم و در برابرش سجده کنم. استاد محمد علی بهمنی بهترین و زیباترین ترانه ها و شعرهای خودش رو برای ترانه های ناصر عبداللهی عزیز سرود. ناصر یه مرد بود یه مرد! افسوس و صد افسوس دجالانی که چشم دیدن بزرگ شدن و اسطوره شدنش رو نداشتند نفسش رو ناجوانمردانه بریدند. من با نفس به نفس ترانه هاش زندگی ها کردم روحش همواره شاد و قرین درگه باریتعالی.
و اما هایده عزیز، یار همیشه خراباتی من، اسطوره ای تکرار نشدنی، یه زن بود یه زن! چه اشکها که تو تنهایی با صدای ملکوتیش نریختم. زنده یاد هایده هم یکی از خدایان من است...
.
هرچه گشتیم دراین شهر نبود اهل دلی
تا بداند غمِ دلتنگی وتنهائیِ ما
.
تو رئوفی تو شریفی تو به حرمت سکوتی
تو عزیزترین عزیزی تو به عمق ملکوتی
من از لب تو منتظر یه حرف تازه ام
تا قشنگترین قصه عالم رو بسازم
تو معنی بهترین کلامی
مفهوم تمام شعرهامی
منظور و مراد هر پیامی
تو قبله هر امیدواری
تو مظهر فخر هر تباری
برتر ز لطافت بهاری
من از لب تو منتظر یه حرف تازه ام
تا قشنگترین قصه عالم رو بسازم

معینی کرمانشاهی
.
عذر میخوام طولانی مینویسم، حرف دل دست خود آدم نیست خودش میاد تو قلب و ذهن آدمی، منم دلم رو بی ریا، تمام و کمال مینویسم.

چه کامنت قشنگی بود . ممنونم که حوصله می کنین و وقت میذارین .

سمیرا چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 16:54

همه ماجراهارو باحال تعریف کردید حیف کردین نرفتین، منم انقدر یکجا نشینم که به نظرم موقعیت پیش بیاد بد نیست یه تکونی به خودم بدم

قربون شما برممم

آذرخش چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 14:12 https://ashoobam.blogfa.com

افشین یداللهی عزیز و همسر گرامیش روحشون تا ابد شاد شاد شاد ... ترانه های زیبایی از خودش به یادگار گذاشت و زیباتر اینکه عاشقانه با هم و در کنار هم زیبا رفتند...
جوک گفتید گفتید اما تهش خنده هاتون با اون بیت شعر آخر پست ماسید رو لباتون ...
از عشق هرگز گریزی نیست... خودتو به در و دیوار میزنی خودتو در روز مشغول صد تا اتفاق میکنی تا باور کنی فراموشش کردی اما شب همین که تنها میشی و چراغ رو خاموش میکنی میبینی تمام تلاشهات برای فراموش کردنش خیالی خام و وهمی بیش نبوده . دوباره نقطه سر خط !!!
همه عاشق شدن رو آرزو دارند اما هر کس را یارای قدم نهادن در این راه سخت و بی بازگشت نیست ... زنده یاد عباس کیارستمی یه فایل صوتی داره که به دانشجوهاش داره میگه عشق یعنی تباهی ! هر کسی از دیدگاه منطقش و تجربیاتش تعریفی از عشق داره. من عشق رو به سیاه چاله ای تشبیه میکنم که وقتی واردش میشی راه پس نخواهی داشت، پیش رو هم فقط سراب و توهم و سه نقطه ... بعد از سه نقطه دیگه مقصدی مشخصی وجود نداره تا لحظه مرگ !! جهان پس از مرگ و در ادامه اتفاقات گیج و گنگی که پیش رو خواهد بود و یا شاید هم چیز دیگری نخواهد بود !! تنها نکته روشنی که در عالم عشق بوضوح مشخصه اینه که همواره در برابر معشوق بازنده ای بیش نخواهی بود. در ره عشق بردی وجود نداره و نخواهد داشت. همیشه بازنده ای بیش نخواهی بود. در حقیقت اگر بردی هم وجود داشته باشه بردش هم باز باختن محضه درست مثل قمار و قماربازی که همواره بازنده ای بیش نخواهد بود. همواره و در همه حال باید تسلیم خواسته های معشوق بود ولاغیر!
.
مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانــــی

واقعا روحشون شاد. روزی که خبر تصادف و فوتشونو شنیدم به تحقیق یکی از روزای خیلی بد و سخت زندگیم بود. حالی که داشتم شبیه حالی بود که وقتی خبر فوت ناصر عبداللهیو شنیدم. یجوری قلبم فشرده میشد انگار آشناترین آشنای زندگیمو از دست دادم.
راستش آذرخش عزیز، جوک گفتن و خندیدن و خندوندن تنها راهیه که بلدم واسه گریز از اضطرابام. اضطرابایی که به قول بانو هایده که میگن غم با من زاده شده، با من زاده شدن.
اما خب ایمان دارم به هنوز زندگی به همونی که به قول بانو فروغ با همه پوچی همیشه ی همیشه ازش سرشار و لبریزم....

همه چی عالیه چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 10:47

ای بابا ، اگر براتون مقدور هست یک سفر یک روزه با یک تور خوب برید ، زچه رو؟ زینرو که می بایست انسان خودش را در معرض چالش های این مدلی قرار دهد و گرنه تجربه ثابت کرده چالش های یه مدل دیگه خودش را در معرضت قرار میدهند.

حالا ایشالله پاییز که بشه زخمیتون می کنم با ددر رفتنام:)
تابستونا منو هاله ای از رخوت و اینا در برمیگیره:)) بس که گرما غیر قابل تحمله برام.

رضوان چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 05:07 http://nachagh.blogsky.com

سفر کوتاه خوبی میشه.خوبه همسایه متوجه بشه خونه خالیه،کولرش خاموشه.

حالا خیلی هم کوتاه نبود سه شب و سه روز برای آدمی مثل من زیاده واقعا:)
نفهمیدم چرا نبودن من برای همسایه خوبه؟ من که همش این گوشه نشستم ماستمو میخورم و به عنوان بی سر و صداترین موجود رو کره ی زمین میشه تو کتاب گینس ثبتم کرد؟
کولرمم به تحقیق بی صداترین کولر جهانه. بس که بهش رسیدگی می کنم و هیچ تلق تولوقی نداره:))

ترانه چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 04:42 http://taraaaneh.blogsky.com

من معنی گیر دادن به اون لباسی رو که آماده نیست از بین کلی لباس آماده دیگه میفهمم.
امیدوارم خوب خوابیده باشی نیسم جان

آخ آخ ترانه جان، همیشه هم همینه . موقعی که میخوام برم جایی درست دست میذارم رو اون لباسی که احتیاج به شستن و اتو داره ! چرا آخه:))
قربون شما برمم امیدوارم تو هم خوب باشی ترانه عزیزم

قره بالا چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت 00:12 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

منم میخوام با اون وجهه شیطانی همراه بشم
فکر کن یه شربت خنک هم کنار دستته
آبدوغ خیار که عشقه اصن
بعد بری سفر چی میشه؟
عرق میکنی
گرما میزنه پس کله ت
اون وسطا با داداشت حرفت میشه

گوزل بالاجان ، صداهای شیطانی اثر نکردن بیشتر انگار آشوب و بیقراریم نذاشت همراشون برم. یجوریم که واقعا تحمل خودم این روزا برام سخته گفتم چرا آخه با این حالم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد