هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

شبِ غمِ تو نیز بگذرد

خداوکیلی چه عنوان فخیم و امیدوارانه ای براتون انتخاب کردم البته که استاد ابتهاج در ادامه میفرماد ولی درین میان دلی ز دست می رود:)  خواستم بگم همچین زیادم امیدوارانه نیست!

نمیدونم چرا از آسمون ریسمون بافتن کیف می کنم. یعنی دوست دارم بی ربط ترین عنوانها، بی ربط ترین مقدمه و موخره هارو بنویسم و هیچ اصل مطلبی هم در کار نباشه. 

آخه خب بزرگوارا! تو روزمره نویسی چه اصل مطلبی وجود داره؟ هیچی. چقدر بگم خوابیدم و بیدار شدم و غذا خوردم و کار کردم؟ نه جدی؟ خب می بینین من چاره ای ندارم جز این که با ربط دادن گودرز به شقایق، یه محتوای متفاوتی تولید کنم تا وبلاگم خیلی فاخر به نظر بیاد:)

ولی امروز یه چیزی هست که یه کمی متفاوته تو روزمره هام. اونم این که از عصری افتادم به جون هر کی که بهم بدهکاره. جدی. قشنگ تیریپ طلبکاری برداشتم و در یک اس ام اس موجز و مودب، از طرف بدهکار خواستم که در اسرع وقت تسویه حساب کنه:) البته خیلی هم جواب نداد. یه نفر فقط عذرخواهی کرد و گفت که فراموش کرده و نیز تشکر بابت یادآوری! اما بازم پولمو واریز نکرد! خیلی عجیبه خدایی ماهی گلی هم پنج ثانیه حافظه داره. البته خب این پنج ثانیه شو صرف تشکر از یادآوری من کرد و دوباره یادش رفت:)))

اسیر شدم به خدا. البته که خیلی به خودم مفتخرم. حداقل گفتم که بدهکارین و حواسم هست به این موضوع. قبلنا با کل خلایق در مورد پول رودرواسی داشتم. اصلا زشت میدونستم حرف زدن در مورد پولو. پیشرفت بزرگیه که امروز اینقدر قاطعانه اعاده ی بدهی کردم:)  به گمونم ایشالله با این روال برم جلو ویژن آینده تبدیل شدن به یه شرخر حسابیه:)) 

یعنی دیگه با چک برگشتیتون میرم و نه تنها وصولش می کنم بلکه جنازه بدهکارم تو صندوق عقب تحویلتون  میدم!  یعنی  این طور به خودم و پیشرفتم تو این زمینه امیدوارم .‌ من الله توفیق:))

خلاصه یکی این کار بزرگ رو کردم. کار دیگه این بود که یه مشق انجام نشده ی رو مخ داشتم. اونم انجامش دادم دیگه حالا با هر جون کندنی که بود. واقعا وسطای کار چند بار حس کردم روح از کالبدم به دلیل فشار زیاد داره خارج میشه اما دوباره فشارش دادم تو کالبد و خلاصه کارو جمع کردم:)) میتونم الان مثل این فیلم پلیسی خارجیا بگم میژن دان سر! 

حالا مشق من چه ربطی به فیلم پلیسی داشت هم فی الواقع باید بگم هیچ ربطی. فقط من خواستم از جمله ی قربان ماموریت انجام شد استفاده کنم و بازم گودرز با شقایق وصلت کرد:)

یه موضوع دیگه هم هست که میخوام باهاتون درمیون بذارم. یجوری خیلی نمه نمه و یاواش یاواش دارم خودمو قانع می کنم که برم بشینم پای زبان خوندن و امتحان آیلتس دادن. نه این که قصد مهاجرت داشته باشما نه اصلا. هنوز اونقدرا نتونستم بر اتساعات جسمیم فائق بیام!  در همین حد آزمون دادن و اینام فعلا. لامصب آزمونشم خیلی گرون شده آخه. حالا با قیمت کلاسای آمادگی قبلش کاری ندارم. هرچند من کلا مدلم خودخوانیه. دیدین که یه کلاس منجوقبافی رفتم زمین و زمانو به هم ریختم که هیچی یاد ندادن و پولم هدر رفت و یوتیوب بهتر بود و این داستانا! 

در مورد زبان خوندن هم قصدم اینه که خودم شروع کنم و یه ماه مونده به آیلتس یه استاد بگیرم واسه رفع اشکال و قوی شدن تو اسکیلا!  البت که گفتم در حال چانه زنی با خودمم و هنوز متقاعد نشدم  که استارتو بزنم. یعنی میزان اتساع بیشتر ازین چیزاست اما خب ببینم کم کم میتونم چیکار کنم:)

الانم به نظرم بهترین کار اینه که برم بخسبم. زینرو که فردا بدنم زیر سم اسبان است با این برنامه ی خرکیی که چیدم برای خودم. خلاصه که مکن ای صبح طلوع و مابقی داستان:)))