هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

درگیر حواشیم

میگم درگیر حواشیم همین جوری نمیگم. مثلا الان که میخواستم شروع کنم به نوشتن همش تو ذهنم می گشتم تا یه عنوان خیلی شکیل و متین بذارم رو پست! آخه روزمره نویسی و این همه ادا:))یجوری درگیر عنوان مطلب بودم انگار که عنوان یه مقاله ی علمی. 

خلاصه جونم براتون بگه که دیروز و امروز رسما از وسط به دو قسمت مساوی همراه با چاک های بیشمار، تبدیل شدم. یعنی دیروز نه ساعت کار کردم و امروز اگه نیروهای ماورایی و ابر و باد و مه و خورشید به فریادم نمی رسیدن و ساعتای کارمو  به ۵ ساعت تقلیل نمیدادن، صد درصد دیگه باید می گفتم بخوان سوره الحمد تا کنی شادم:) جمله ی طولانی نفس بری نوشتما!

ولی خب حالا فعلا همه چی تموم شده و من در پیله ی استراحت خویش چپیدم! البته جای خاصیم نیست این پیله! رو مبل نشستم دارم با گوشی وبلاگ فاخرمو به روز می کنم :) تازه بسیار گشنه نیز هستم. یعنی پیله استراحتم همراه با زجر گرسنگیم  هست تازه. چرا نمیرم یه چیزی بخورم؟ زینرو که حسی دارم مبنی بر بالا رفتن وزن. البته که حس خالی نیست و ریشه ی قویی تو واقعیت داره. ورزش که تعطیل بوده روزهاست! خورد و خوراک هم انبوه و ناسالم. خب دیگه میخواین وزن بالا نره؟

دیگه همینا.‌ البته که امروز یه ورزش خیلی ریز و باریکی کردم! برای شروع یا به عبارتی جلوی ضرر تنبلیو گرفتن خوب بود انصافا. حالا واقعا قصدم اینه که این بار دیگه فاصله های به این زیادی تو کار ورزش روزانه نندازم . هم روانم مشکلش بیشتر میشه هم بدنم وزنش! بعد ترکیب این دوتا هم میشن گشنگی همیشگی و غذای زیاد خوردن. 

فردا بالاخره با دوست یه قراری ست کردیم که ببینیم همدیگه رو. جمعه هم روز آموزش هنرمند آینده است. بله بالاخره موعد منجوقدوزی رسید گویا:)  البته که من ازون هنرمند متواضعام که مدام میگن خاکم ، کوچیکم، هر چی دارم از دعای مادر و خوبان مملکته:))).

یه چیزایی هم هست که فردا درباره شون می نویسم. در حال حاضر، گشنگی عنان اختیار از کفم ربوده برم یه چیزی بخورم . یعنی واجبه.