هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

دنیای بی رویای ما غمگین نخواهد ماند

عنوانو یجوری نوشتم که انگار کلی اتفاقای خوب افتاده و خلاصه دنیای بی رویای ما شاد شده:) ولی خب مع الاسف الکی جو دادم و هیچ چیز جدیدی شادیناکی هم پیش نیومده!

از امروز چه خبر؟ خدا به سر شاهده ناراحت میشم اگه کلاس منو یادتون رفته باشه. همون کلاسی که بارها درباره اش حرف زدم و دست بر قضا، جلسه اولشم نشد که برم:) امروز جلسه دوم بود خلاصه و  منم  خوشحال ازین که کلاس بعد از ظهره. صبح خیلی با فراغ بال و بی خیالانه تا لنگ ظهر خوابیدم و بعدم دوش و غذا و این صحبتای روتین و روزمره. 

دفترم که واسه کلاسم خریدم بودم از قدیم. جامدادی و دفتر توی کیف یه فلاکس کوچیکم چای و خرما. زدم به دل خیابون. محل تشکیل کلاس تو طرح آلودگی هواست. منم نتونستم طرح بگیرم چون معاینه فنی نداشتم و باید برم دنبالش. زینرو رفتم سراغ بهترین و اقتصادی ترین گزینه یعنی مترو. 

تو اپ نشان آدرس موسسه رو زدم و گفتم میخوام با مترو برم. خدا خیرش بده. جوری راهنماییم کرد که هیشکی نمیتونست. ایستگاهی که پیاده شدم بهترین و نزدیک ترین بود. البته یه کیلومتر پیاده روی داشت و یه کمی هم گرم بود و وسط ظهر هم بود. ولی من حیث المجموع راضی بودم و سر ساعت تو کلاس بودم‌. 

کلاس هم خب استادشو که از قدیم می شناختم یه بیست نفری هم گوش تا گوش نشسته بودن. اما فضای فیزیکال خوبی داشت کلینیک. تر و تمیز و نوساز. خیلی هم بر اساس کاربری  ساخته شده بود. چهار ساعت تو کلاس نشستن یه کمی برام سخت ولی خب جالب بود. یه بریک بیست دقیقه ای هم داشتیم که با چایی و کیک پذیرایی شدیم‌. دیگه این روال همه ی شنبه هاست تا آخر آذر. ایشالله اگه عمری بود البته:)

من فوق تخصص و فلوشیپ جزوه نوشتن و نت برداری سر کلاس دارم. زینرو خانم بغل دستیم خیلی با تعجب آخر وقت بهم گفت چقدر شما مرتب و متمرکزی. گفتم مرتبی و متمرکزی از خودتونه اصلا چشاتون مرتب و متمرکز می بینه:))) بعدم گفت میشه از نت برداریاتون عکس بگیرم گفتم چرا نمیشه! 

اینم از سهمیه تعریف تمجید امروز! بعد چی شد؟ هیچی دیگه خسته و نالان و کمی هم گرسنه راه افتادم به سمت مترو. یه فندک و کبریت ست هم خریدم تو مترو تا سهمیه خرید پوچ امروزمم انجام داده باشم و دیگه افتان و لنگان رسیدم خیابون خودمون. از وانتی سر خیابون هلو و زردآلو و آلبالو خریدم و اومدم خونه. همون تو سینک موقع شستن اقلام خریداری شده از دستفروش فهمیدم لعنت خدا هم نمیرزن و خستگی باعث شد تا میوه فروشی محل نرم و چرت و پرت بخرم! 

یه بستنی خوردم یه کمی هم ازین میوه های داغان، حالم جا اومد و ماهی گذاشتم بیرون و شوید پلو دم دادم:))) گشنه بودم سعی کنین حالمو بفهمین! 

الان که در خدمت شمام شام مفصلی خوردم. چایی و خرما هم روش خوردم. یه ذره آلبالو نیز زدم تنگ کار:) باید بخوابم ولی چون سوتی عظمایی دادم عذاب وجدان دارم و به گمونم تا صبح خوابم نبره! سوتی چی بود؟ واقعا از گفتنش معاف و معذورم :)) نابودم و نادمم  و از کرده ی خویش  پشیمان. اما پشیمانی سودی ندارد و آب ریخته جمع نمیشه. نمیدونم میگن اب ریخته یا رو غن ریخته . مغزم درست کار نمی کنه.