هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

بدنم مهلکه ی شیهه ی شلاق شده

کلا گیر میدم به یه چیزی:)) این دو سه روز گیر دادم به یکی از آهنگای آقاشاهین نجفی!  برد من وقتیه که به تو میبازم:))

این طور درگیرم. 

بگذریم. امروزو باید به عنوان  بطالت مطلق تو تقویمم نامگذاری کنم! ترکیب بطالت مطلق آرایه های ادبی داشتا. دست کمم نگیرین. واج آرایی کردم براتون! (سلام زینب جان، بگذر ازین تقصیر کار)) 

چرا میگم بطالت مطلق؟ زینرو که برنامه صبح تا ظهرو برای بانک و کار اداری کذاییم خالی گذاشته بودم. اما خب نرفتم.‌یعنی واقعا دلم نمی خواست از خونه برم بیرون. معدمم درد میکرد. حتی سرمم تیر می کشید:)) یاد بچه هایی افتادم که با بهونه مریضی نمیخوان برن مدرسه. خلاصه که نرفتم بانک. 

شاید باورتون نشه ولی اصلنم یادم نیست چیکار کردم. یه پست تو اینستاگرام گذاشتم .‌ به یکی دوتا پیام جواب دادم. یکی دونفرم پیچوندم یجوری که فکر کنین مشترک مورد نظر اصلا از صحنه ی این کره خاکی محو و نابود شده. تا این حد در دسترس نیست:))

دلم می خواست ورزش کنم.‌اما نکردم‌. منشی دکتر هم  وقت نداد بهم و گفت که خبر میده اما نداد. رفتم خرید کردم. کاهو، خیار و گوجه، سیب زمینی، پیاز، سبزی خوردن و زردآلو. بعدم اومدم و خیلی کوکب خانومی نشستم پای سبزی پاک کردن. اما انگار مغزم دیگه مثل سابق با این کارا آروم نمیشه. کوکب کوزت نژاد وجودم، قبلنا با شستن و رفتن و پختن و جمع و جور کردن، کاری میکرد حالم بهتر بشه. اما تازگیا دیگه جواب نمیده. 

یه قسمت از سریال میس میزل شگفت انگیزم دیدم. چون فان و بانمکه معمولا یه کمی سرخوشم می کرد اما نکرد. تدلاسوی دیشب هم به همین منوال. یه چیزی مدام تو سرم می گه، دنیای اینا کجا، دنیای تو کجا؟ بلاهت محضه لبخند زدن به این کارا و این حرفا. (بلاهت محض، واج آرایی داره آیا؟))

خلاصه کنم یه ناهار مسخره ایه خوردم و گفتم یه ذره بخوابم شاید مغزم ریفرش بشه و ازین حال وامصیبتا دربیام بیرون. من سرمو گذاشتم رو بالش همسایه طبقه پایینمون با لهجه غلیظ شمالی  ساختمونو با سر جالیز اشتباه گرفت و تو راه پله بناکرد به تلفنی حرف زدن! 

خب این که از چرت بعد از ناهارم . قبل از انعقاد دچار انفصال شد. ( انعقاد و انفصال، آرایه ادبی تضاد دارن و نیز هر دو مصدرن از باب انفعال. ترکوندم امروز اینجارو) بعد از انفصال چرت، از سر استیصال نشستم پای کار! خب واقعا ناگزیرم از کار کردن. دلم میخواست یه بچه مایه دار بودم و کار نمی کردم و میگفتم آخه چیست کار، سرمایه زندگی هم مایه داری ددیم هست. کار مال تراکتوره و این امورو بدین گونه دایورت میکردم. اما خب مع الاسف اینها یک مشت اراجیفن و من بااااید کار کنم. 

کارم امروز به لحاظ کیفیت نمره منفی دو میگیره از ۱۰۰. همین قدر بد بوده. گفتم بطالت مطلق اول کار. باید فضاحت مطلقم بزنم قدش برای تکمیل شدن شرح حال!

غروبی با یکی از دوستام تلفنی حرف زدیم از زمین و زمان. بعد هم زنگ زدم به مادرم که جواب تلفن نداد. بعد هم اومدم اینجا که شرح ماوقع بدم. دلم میخواد برم بیرون یه دوری بزنم اما فکرشم اذیتم می کنه. بس که به نظرم همه جا شلوغ میاد و حوصله ندارم. 

همین دیگه. داستان دیگه ای واسه امروز نیست. فقط امداد الهی و غیبی  بهم برسه لااقل فردا صبح برم دنبال کارم و البته که نتیجه آزمایش خونمم بگیرم‌.