هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

اردیبهشتم داره تموم میشه

یه عنوانی انتخاب کردم که از قبل بدونین رویه ی کویین او دراماییم هم چنان در حال درخشیدنه و دست از سرم بر نداشته:) ولی واقعا یه طبیعت گردیم نرفتم هنوز و اریبهشت تموم شد!  به قول چهرازیا انصافانه نیست اصلا. هر چند توی زندگی کمتر به مورد انصافانه ای میرسی. 

بگذریم. خیلی سینه خیز و یاواش و بی تمرکز، مشغول رتق و فتق امورم.  همون چیزی که بهش می گن جهت  رفع کوتی:) دیروز دکتر غدد رفتم و آزمایشی نوشت برام بالابلند! امروزم صبح مثل یه انسان شریف رفتم آزمایشگاه و  آزمایش دادم. 

آزمایشگاه خیلی خوبی نزدیک خونه هست که خب خیلی از دکترا توصیه اش می کنن و زینرو همیشه دچار انباشتگی مراجع و مریضه! بعدم قسمت نمونه گیریش مثل اکثر آزمایشگاهها یه جای تنگ و تودرتویی یه طبقه پایین پله هاست! نوبتم که شد رفتم نشستم و یه خانمی که معلوم بود از ازدحام  آدما و زیادی کارش خیلی خسته است نشست رو به روم تا نمونه خون بگیره ازم. همین طور که خون منو با  بی حوصلگی تو شیشه می کرد یه آقایی اومد تو و گفت این قبضو گذاشتم رو میزتون نگرانم باد بندازتش! حالا ما تو زیر زمین بودیم و هیچ کولریم که باد بزنه روشن نبود. خانومه بدون این که نگاهشو از رو دست من بر داره خیلی یواش گفت آره خب رو دامنه کوهیم مراقب باش خودتو باد نبره!  یعنی به قدری اینو قشنگ گفت که من یهو شروع کردم به بلند بلند خندیدن.  خودشم از خنده ی من خندش گرفت گفت والا نمیدونم چرا همه مراجعای ما یجوری متوهمن:))

الانم که دارم می نویسمش خندم گرفت. باید تو اون فضا می بودین تا بفهمین من چی میگم! خلاصه که اومدم از آزمایشگاه بیرون و خیلی دل ای دل کنان رفتم به یه قفل سازی گفتم بیاد قفل در ورودی ساختمونو عوض کنه تا از دست این دله دزدی که میاد سراغ کفشا راحت شیم. 

بعدم پنیر و سبزی خوردن و کاهو و زردآلو و غنچه گل سرخ و تخم شربتی و بادوم زمینی و مویز و آلو خشک ابتیاع کرده و با دستی پر  به منزل مبارک نزول اجلال کردم. 

بعدم نشستم مثل یه کدبانوی فخیم! سریال دیدن و سبزی پاک  کردن. چه سریالی؟ میس میزل شگفت انگیز!   زیاد خوش نگذشت راستش.‌بهتر بود یه یکی از دوستام زنگ میزدم تا یه کم کله پاچه ی آشناهارو بار بذاریم  حین سبزی پاک کردنم. ولی خب حوصله حرف زدن نداشتم زیاد‌. بعدم دستشوییو خیلی با وسواس شستم. بعدم جارو و تی کشیدم طبق معمول کوزتی و نشستم به ردیف کردن کارای این هفته. امروز و دیروز برنامه ی کاری سبکی چیده بودم ولی از فردا تا پنج شنبه فکر کنم به قطعات دو در دو تقسیم بشم از فشار برنامه:)) 

بچه که بودیم مامانم این جور وقتا که ما از زیاد بودن درس و مشقمون مثلا گله می کردیم  می گفت نگران نباشین چشم موشه ، دست شیر. یعنی وقتی  فقط بهش نگاه می کنین، به نظرتون میاد اووووه چقدر زیاده. اما وقتی شروعش می کنین دیگه حله! 

حالا اینم واسه انگیزه دادن به خودم سرلوحه کردم تا ببینیم چی میشه:)) این که از این. برم ببینم قفل ساز داره چیکار  می کنه. امون ازین حس مسئولیت بالایی که دارم. داره داغانم می کنه:)))