هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

تد لاسو ببین و یه کم شل کن!

جای سوزنای مزو درد می کنه. طبیعیه البته و اونقدرا موضوع مهمی نیست. صبح دیرهنگامی از خواب بیدار شدم و  صبحونه ناهار مفصلی خوردم.  اگه بخوام خیلی شیک حرف بزنم باید بگم برانچ مفصلی صرف شد:)) همون ترکیب بریک فست و لانچ! فارسیو بخوایم به همین منوال ترکیب کنیم چی باید بگیم؟ صبهار:))  البته که خوبه. پاشدم و صبهار مفصلی خوردم‌ . قشنگه؟ نیست؟  الان حداد عادل میتو نه منو به عنوان یه عضو خلاق فرهنگستان استخدام کنه. صبهار به جای برانچ! به به!

بگذریم. خودم که خیلی مقدمه مو دوست داشتم. امیدوارم مقبول طبع شما هم افتاده باشه:) اسم فرهنگستان آوردم و زبونم برگشت به نوشتار بیهقی! 

حین صبهار خوردن، قسمت جدید  سریال تدلاسو رم دیدم. آخ آخ چرا اینقدر این سریال خوبه آخه؟! یعنی سخت ترین و درناکترین موضوعات زندگیو به روونترین شکل ممکن و در عین حال یه کمی هم شیرین عقلانه روایت می کنه. این شیرین عقلیو دوست دارم. فی الواقع من به  چنین کمبود  یه تخته ای و شیرین عقلیی نیاز مبرم دارم!

بعد خود تدلاسو کاش یه شخصیت واقعی بود و میومد با من زندگی می کرد‌. همخونه نه. ولی مثلا همسایه رو به روییم بود.  شام با هم میخوردم و شبا با هم میرفتیم پیاده روی و حرف زدن. آخ چه بهشتی می شد زندگی:)

خلاصه کنم و برم سراغ آنچه امروز برمن گذشت و میگذره و خواهد گذشت:) در راستای  فکرای پرت و پلای دیشب در مورد دوست و فی الواقع برای خنثی سازیشون! پیام دادم به دوست و  قرار پیاده روی گذاشتیم باهم برای عصر. دیروز هم که خونه ی مادر اینامو رفتم و این وظیفه ی خطیر و این رسالت سنگین فرزند خوب و خلف بودن از رو دوشم برداشته شده!  زینرو عصر جمعه ای پیاده روی با دوست باید جایگزین بشه. 

حوصله ی هیچ کار جدی و  درست درمونیو ندارم.  مدتهای مدیدیه نه کتاب غیر آموزشی خوندم نه کتاب آموزشی. یادمه این اواخر دی لوییس، افتاده بود به خوندن برادران کارامازوف و شبا ساعت ده گوشیشو خاموش می کرد و  می رفت واسه خوندن رمان قبل خوابش!  هر سه جلد کتابم رو پاتختیش چیده بود رو هم:))

من ولی مدتهاست چیزی نخوندم. هرچند از خرداد دوره آموزشیم شروع میشه و دیگه ناگزیر از خوندنم. شاید باید بی خیال خودم بشم تا خرداد و  این چندصباح باقیمونده رو همین جور مشغول بازی گلف سرم با تهم بگذرونم. 

اگه بی خیال بشم لااقل یه کمی انرژی هم سیو می کنم اگه خدا بخواد. اینجوری نه کاری می کنم و نه بی خیال کاری کردن میشم. فلذا مدام میفتم به جون خودم که دیدی بازم کاری نکردی و عمر و فرصتتو هدر دادی و تایم ایز گلد و سند و کک آن یور هد دست آخر!!

حالا باز ممکنه برای بعضیا، این شبهه پیش میاد که من از صبح تا شب هیچ کاری نمی کنم. نه اون که مجبورم واسه امرار معاش و هر روز چند ساعت باید کار جدی بکنم. اما وقتی در مورد هیچ کاری نکردن حرف میزنم، کاراییه که باید برای رشد و توسعه فردی و شغلیم انجام بدم. اونا به شکل تعلیق درومدن این روزا. یه بخشیش به خاطر خستگی از کار روتینمم هست. این که کار سختیه و احتیاج به ریکاوری جدی داره مغزم هر روز و هر هفته. یه بخش دیگه شم خب همون پرفکشنیزم خودمه و این که میخوام خیلی خوب عمل کنم در نتیجه چون می ترسم نتیجه خوب از آب در نیاد کلا نمیرم سراغش. خیلی صفر و صدیم در واقع.

خب حالا که  رسالت شفاف سازی خواننده هامم از رو دوشم برداشته شد برم و قبل از پیاده روی یه ورزشکی می کنم و بعدم بزنم به چاک جعده واسه دیدن دوست و قدم زدن و گپ و گفت.