هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

بغض کهنه رو رها کن تا دلت نفس بگیره

قمیشی تو یکی از آهنگاش می کنه گریه کن،  گریه سهم دال تنگه سربده آواز هق هق خالی کن دلی که تنگه...  حالا من از دیشب دیگه گریه ام تموم شده. واقعنم یه بغض کهنه داره آروم آروم رها میشه! حالا من این طوری فکر می کنم و امیدوارم این طوری باشه. 

موهام اوضاع جالبی ندارن. هم میریزن هم خیلی نازک شدن. هم کلا یه حالین. معلومه ناخوشن. نمیدونم برم مزوتراپی و این کارارو شروع کنم یا بی خیال بشم به طور کل. از دیروز همش فکر می کنم باید یه کاری بکنم ولی گیجم یه کم که چه کاری خوبه. کارای پوست و مو هم واقعا یجوریه که اگه درگیرش بشی باید کلیه تو بفروشی واسه هزینه هاش. بس که پر هزینه ان. به گمونم بعد از داستانای دندونپزشکی یکی از پرهزینه ترین کاراست این کارای پوستی و مویی.  میتونممم به امون خدا رها کنم و یجوری فنای فی الله طور بگم هر چی شد، شد چه اهمیتی داره. اما خب در واقع نمیتونم اینقدر بی خیال باشم. چون فکر می کنم اینجوری یعنی می خوام افسردگیو در آغوش بکشم بدون هیچ مقاومتی!

یجوری حرف میزنم انگار خیلی با افسردگی می جنگم. در واقع بیشتر اوقات تسلیمم.  یجوری درماندگی آموخته شده در مقابلش دارم. انگار هر کاریم می کنم دیگه خیلی فایده ای نداره و  این با من خواهد بود تا آخر عمرم. کوچیکترین اشاره هم می کشونتم ته چاه. یعنی کلی تلاش می کنم چند قدم خودمو میکشونم بالا. بعد هر چی رشتم پنبه میشه. بگذریم. بیا حرفای امیدوار کننده بزنیم!

امروز اون فنچ بود که گفتم خیلی عاشقمه و بلاکش کردم! تو اینستاگرام  منو بست به زنگ. یه بار آدیو یه بار ویدیو. منم هنوز به صدای زنگهای این گوشی جدیده عادت ندارم نمی فهمیدم صدای چیه! اومدم دیدم بله خود شوتشه. کلا از در بیرون میره از پنجره میاد. راستش از خدا پنهنون نیست از شما چه پنهون یه کمی برام حسای دوست داشته شدنو ارضا می کنه. لابد برای همینم تو اینستاگرام بلاکش نکرده بودم. این یکی بهت بگه خیلی دوستت داره و همه جوره همراهته یه جور بیمار گونی حال خوب کنه! یعنی مسلما خیلیا مثل من گیرشون این موضوع نباشه و به هیچ جاشون نگیرن این حرفارو. اما من هنوز زانوهام سست میشن و نمیتونم به راحتی بگذرم ازش. 

خودم میدونم این نقطه ضعف منه. کلا شبیه بوشوکم تو لوک خوش شانس. نقطه ضعفم محبت دیدن و ابراز علاقه شنیدنه. داغان میشم و میمونم تا ابد. حالا حتی اگه خیلی هم این خرمستیمو نشون ندم اما معلومه قشنگ. مثل این طفلک که با دست پس می زنمش و با پا پیش می کشم.  خلاصه که کلی هندونه زیر بغلم داد و خداحافظی کرد. کاش اینقدر فنچ نبود واقعا. هست دیگه کاریش نمیشه کرد. یه ذره فاصله مون بیشتر بود رسما میتونستم شوگر مامیش بشم. البته که من شوگری ندارم . یعنی میشم مامی رژِیمی. ازین زیرو شوگرا! والا به خدا شوگر مامی و ددی چون پولدارن بهشون میگن شوگر. من همون مدل رژِیمی داغونش میشم تو این مورد. 

ازینم بگذریم. امروز هفت صبح بیدار شدم! جیغ و کف و دست و هورا! یعنی پیشرفت فوق العاده ای بوده برام. اما خب به دلیل بیخوابی و کم خوابی دیشب سردرد دارم و کوفته و لهم. گرمم هم هست. من هر وقت بدخواب میشم به نظرم میاد تو گرمای شصت درجه دارم زیست بوم می کنم. البته که امروز روز گرمیه در مجموع. دلم میخواد یه ذره خودمو جمع کنم و برم یکی دوتا گل ب کاشتنی بخرم . خونه جا نداره ولی یه جای کوچیکی لالوهای گلدونای دیگه باز کردم. به نظرم میشه یه حسن یوسف گوگولیی چیزی گرفت. چون نور این تیکه هم خیلی خوبه. یه دونه حسن یوسف خوبه. گرونم نیست زیاد. اوضاع گلدونام در مجموع خوبه. زاموفیلیا پاجوش زده. برگ انجیری دوباره تندتند برگای جدید داره میزنه. آنتوریومه هم هی بدک نیست. البته امسال هنوز گل نداده. شمعدونی و اینا هم نسبتا اوضاعشون خوبه. 

خیلی وقته کلا گل واسه روی میزم نگرفتم. از سر اسکوروچی بوده همش. لامصب گرونه خیلی. دو شاخه لسینتوس میدن بهت صد تومن. بعد منم که فکر می کنم وقت  این لاکچری بازیارو تو این وضعیت بد اقتصادیم ندارم. یعنی جاشو ندارم در واقع به لحاظ درآمدی. بعد وقتی فکر می کنم خیلی دخلم پایین و کمه رسما دخل روح و روانم میاد!  یجور خیلی معیوبیه این وضع. بعد حس بد ناتوانی و بدبختی گریبانمو می گیره و فوقع ماوقع!

خلاصه که شاااااید برم گلدون حسن یوسف بگیرم. امروز واسه برادرزاده ها هم کادو آماده کردم و بسته بندی و  این چیزا. رژلب و اسباب بازی و کیف پول. واسه خونه شونم دوتا ظرف خوشگل گرفتم. فکر کنم خانم برادرم خوشش بیاد. این از این. فردا ببینم میتونم خودمو جمع کنم برم خونه شون یا نه. مادرمم میبرم اگه بیاد. شاید یه کمی دلش باز بشه. هرچند مامان من تو بهشتم دلش باز نمیشه بس که منفیه و متمرکز روی ناخوشایندها. میتونین بگین دختر کو ندارد نشان از مادر؟ قبول دارم ژن معیوب مادرجانمو به ارث بردم. هرچند من فعالانه تلاش می کنم این طوری نباشم. مادرم کاری هم نمی کنه!

اینم از این داستان. ممکنه این سوال پیش بیاد که هی فلانی کی میخوای پس کار کنی یه کم؟ یا داری سریال می بینی یا داری تلاش می کنی بخوابی یا تو اینستاگرام میچرخی یا اینجا پرت و پلا تحویل ملت میدی. پس کی قراره تکونی به اقصی نقاط مبارکت بدی؟ سوال  خیلی نیکوییه. من الان پاسخی در خور ندارم واقعا. اما فکر می کنم تعطیلات تموم بشه من یه حرکتی بزنم! حالا لااقل این طور فکر میکنم:/

فعلا برم ببینم که حسن یوسف خوب و زیبا و کم جا گیر میارم بخرم یا بازم اسکوروچی باعث میشه دست خالی برگردم!