الان که دوساعت از روز جدیدو هم رد کردیم دیدم نمیشه در مورد دوشنبه ننویسم. بس که روز سخت و عجیبی بود. اول که خب دیشب نشستم اینجا به سبزی پاک کردن و خیلی سکینه رخشوری در مورد آدما حرف زدن. بعدشم تا چهار صبح خوابم نمیبرد به هیچ عنوان و به زور خوابیدم. از استرس خواب موندن هم هی یه ساعت یه ساعت بیدار میشدم و ساعتو نگاه می کردم.
خلاصه شب به این زیبایی و روز به چه شلوغیی داشتم. حالا گذشت. بعد یه تلفنی بهم شد که کلا سیستم روانمو متحول یا شایدم متهور یا اصلا متغیر! کرد. در مورد فلانی و اطلاعات جدید در مورد ارتباطاش.
وای خدایا سرم سوت کشید وقتی فهمیدم کیان. واقعنا. تلفن یک ساعت و نیم طول کشید. رسما بعدش منگ بودم. یعنی هنوزم باور نکردم .
بگذریم. خلاصه که روز واقعا غریبی بود و عجیب هم تموم شد و به شب رسید.
فقط این که احساس کردم چقدر پاک و پاکیزه است کل زندگیم و چقدر آدما اون چیزی نیستن که نشون میدن.