هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

از شنبه چه خبر؟

خبر خاصی که نیست. فقط احساس می کنم دنیای مجازیم یجورایی باز کوچیکه. لااقل تو بلاگ اسکای فرت و فرت آشنا می بینی که درسته سر و شکل و اسمشون حتی عوض شده اما به طرفه العینی میشه فهمید که کیه. خدا کنه کسی اینجوری در مورد من به فهم و درک نرسه:) بگذریم بابا واقعا مهمم نیست اونقدرا. من زیادی شلوغش می کنم و دلم نمیخواد هیشکی بفهمه کیم و چیم و چیکار می کنم‌. 

پارادوکس گنده ایه. خب روزمره نویسی یه جایی تقش در میره و بالاخره یکی میفهمه که نویسنده کیه. بعدم اگه میخوام ناشناس بمونم و حتی راه کامنتم بستم چرا نمیرم تو دفترم بنویسم؟ جوابی ندارم.  انسان جانور پیچیده و غریبیه در کل.

دیر بیدار شدم و یک چیزی هم افتاده بود توی جونم که خونه پر از مو شده. حدود یه ساعت جاروبرقی سانت به سانت می کشیدم فرشارو. بعدم با دوست کمی چت کردیم. نمیدونم این چه حالیه که از چتامون جدیدا می گیرم. حس می کنم حالا که به کارش نمیام منو گذاشته کنار و داره به امور واجبش رسیدگی می کنه:) احتمالا به خاطر گیر و گورای خودمه این فکر. دنیال نشونه های طرد می گردم و خب بالاخره یه چیزی پیدا می کنم. 

امروز بنارو گذاشتم رو کم کردن کربوهیدرات. صبحونه معجونی با میوه خشک و پسته خوردم و چای:) ترکیب خوشمزه و عجیب و در عین حال پر کالریی بود. به جاش دیگه نون نخوردم. آخ اگه بتونم میزان نون مصرفیمو کم کنم عالی میشه. 

 برای ناهار و شام ترکیبی هم سینه مرغ میخورم. فقط باید ب م یه سری سبزیجات دیش ساید بخرم. یه لیست از خریدامو آماده کردم که باید بزنم بیرون واسه خریدشون. دوازده اردیبهشت تولد دوسته. زیاد پول تو دست و بالم نیست. وگرنه ولم می خواست براش لوفر سورمه ای با گلای قرمز بگیرم. اما سختم شده یه کم. حالا میتونمم ولی نمیدونم چرا این قدر حساب کتاب می کنم. اونم هدیه درست و حسابیی به من داد و کلیم کیک و داستان. حالا باید یخورده بیشتر فکر کنم. 

برای گوشی جدیدم هم گلس و کاور لازمم. امروز اونارم میخرم. و نیز کاغذ کادو برای هدیه هایی که گرفتم جهت صله رحم و احتمالا جمعه بعدی اتفاق بیفته.‌

کاری ندارم غیر ازینا. غذا بخورم و بزنم بیرون. کلندرمم هنوز ردیف نکردم. برنامه های فردامم همینجور پادرهوان.