هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

سه غم اومد سراغم هر سه یکبار خسیسی و فراخی و غم نان

خب ظهری یه چرتکی زدم و بعد هم رفتم کلی بستنی و پاستیل خریدم . حالا نمیدونمم چرا یه همچین کاری کردم. بستنی و یه بسته پاستیلو با قهوه خوردم:)  آره میدونم یه کم یجوریه. اما خب من کلا امروز زیادی یجوریم. 

بعدم که چهارساعت  خیلی انسان وار کار کردم. و بعدشم کباب تابه ای و بستنی و پاستیل خوردم:) 

ناراحتم یه ذره که زیاده روی کردم تو هله هوله خوردن اما نه زیاد. دیگه حالا خوردم دیگه. بالا پیام داده بود که اگه میخوای گوشی بخری فلان مدل از همه بهتره. براش نوشتم نه بابا. فعلا نمیتونم و  از لحاظ مالی تو خنسیم که خب تعارف کرده بود بهم قرض بده و زینرو ازش تشکر کردم. 

این که از این. اما یه مورد آزاردهنده اینه که باز دوباره شب شده و من نمیدونم چیکار کنم. نه حال کار کردن دارم و نه میتونم بخوابم. حوصله ی فیلم و سریال و این قسم اباطیلم ندارم اصلا. نشستم یه ذره سرگیجه ببینم وسطش پونصد بار رفتم و اومدم. یه بار رفتم ظرفارو شستم. یه بار آشپزخونه رو تمیز کردم. یه بار چایسازو پر اب کردم و قوریشو شستم. خلاصه کلا عین رادیو فقط گوش دادم. واقعا حوصله ندارم  واسه این چیزای خز و خیل. سریال خوبا و فیلم خوبا هم انرژی میخوان چون دوست دارم عمیق و فخیم ببینمشون. 

دیگه چیز مهمی امروز نیست. بیرون غیر از واسه بستنی و پاستیل خریدن نرفتم. یه ربعه هم برگشتم. ورزشم نکردم. دوست هم یه پیام یه جمله ای داده بود که امروز درگیر دارو و دکتر بوده و یه کم حالم گرفته تر شد. 

هنوزم واسه چهارشنبه جایی رفتن ثبت نام نکردم.  هم اسکوروچی هم فراخی همم عصبانیتم از خدمات بد تور خفتم کردن و نمیذارن اقدام کنم!