هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

تبدیل بیافرا به سوییس:)

دو  سه روزی بود وقتی در یخچالو باز می کردم یه فضای خالی و خنکی بهم لبخند میزد. فضایی که تو یکی از طبقه هاش فقط شیشه های پر از انواع ترشی با نظم و ترتیب کنار هم نشسته بودن ! حالا چرا اینقدر شیشه ی ترشی دارم؟  چون  زمستون گذشته در مورد ترشی گذاشتن به خودبسندگی رسیدم:)

جونم براتون بگه ترشی  کلم قرمزایی گذاشتم و چندین بار به خونه ی مادرم اینا اهدا کردم که ملت انگشتاشونم باهاش خوردن تقریبا! حالا نه به این غلظتی که گفتم اما خدایی خیلی تعریف و تمجید شنیدم. در مورد ترشی مخلوطمم همین طور. کلا هی هر کی خورد گفت عالی شده و تو ترشی درست کن کی بودی این همه وقت! چرا این هنرتو رو نکرده بودی آخه؟ منم چون خیلی خاکی و متواضعم دیگه خودمو نمی گرفتم زیاد و همین طور ترشی میریختم تو حلقشون تا بیشتر تعریف کنن:)))

خلاصه که  تو چند روز گذشته فقط تعداد زیادی ازین تولیدات داخلی خودم  تو یخچال بود و لاغیر! حتی نونم نداشتم که ترشی بذارم لاش و بخورم:) دلتون قشنگ سوخت برام؟ خب قصدمم همین بود که یه کمی ترحم و توجه بگیرم! بگذریم امروز دیگه نمی شد کاریش کرد این بیافرارو. در نتیجه رفتم مثل یه کوکب کدبانو و باسلیقه گوشت و مرغ و ماهی و ماست و پنیر و نون و سبزی خوردن خریدم. 

دیروزم کاهو و گوجه و خیار و سیب گرفته بودم. خلاصه کوکب وجودم، هلهله کنان شست و بسته بندی کرد و مرتب و منظم چیدشون تو یخچال و فریزر. یعنی یجوری آبادانی و فراوونی خونه رو گرفته که نگم براتون. نخودم خیسونده بودم به دلیل ویژگی کوکبیم . زینرو یه آبگوشت مفصلی بار گذاشتم. انگار مادر پنج فرزند در حال رشدم. 

تازه نون سنگک کنجدی هم دوعدد ابتیاع و به قطعات کوچیک تقسیم شد.‌خدایا خدایا:) پناه میبرم از دست این همه سلیقه  در خانه داری به خودت. پناهم بده تا پاره پوره نشدم!

ورزش پا هم انجام دادم. بعدشم بادی ریلکسیشن و تنفس دیافراگی و اووووف که چقدر خوب بود. تنها کاری که نمی کنم یه جا نشستن و خوندن و آماده کردن محتواییه که لازم دارم. دوست ، که قشنگ افتاده به کار و خیلی امیدوار و پر انگیزه میره جلو. منم به همون انگیزه ی بابرکت دوست، سوگند یاد می کنم که حتما شروع کنم! فردا و پس فردا که به شدت طبق قرارای قبلی شلوغم و سرکار. اما دلم میخواد یه کمی خودمو ازین روزمزدی و کار سختی که می کنم نجات بدم. نه این که از کار فراری باشم اما دلم میخواد یه چیز دیگه هم بزنم تنگش تا اینقدر هشتم گرو نهم نباشه و کفگیرم تند و تند نخوره به ته دیگ. حالا ایشالله چندتا دیگ بشه اصلا دیگام:) بتونم یه روزی ماشینمو عوض کنم مثلا! 

دیگه همینا بوده واسه امروز. یه چیزیم هی میخوام اینجا بنویسم یه نیرویی مانعم میشه. این نیرو  اسمش ناامیدیه یا شرم یا ترس از قضاوت یا هر چی نمیدونم. در هر حال تا آخر این هفته اگه فکرم جمع شد و تونستم درست درباره اش تصمیم بگیرم اینجا هم می نویسمش. 

راستی خیلی دلم میخواد دوباره برم طبیعت گردی یه روزه. شاید چهارشنبه برم. هرچند سری قبل واقعا سختم شد اما نمیدونمم باید برای تفریح و بودنم تو طبیعت چیکار کنم جز همین با تور و گروه رفتن. اینام که واقعا شورشو تو خدمات دهی دراوردن .اتوبوس دفعه ی قبل خود عذاب بود به نظرم! ولی لامصب بودن تو جنگل و دشت و دمن، اونم تو این فصل و هوا زیادی وسوسه کننده است برام. 

از یه طرفم میترسم ظرفیت تور چهارشنبه، پر بشه هی بخوام دس دس کنم و مردد بازی دربیارم و اون وقت من بمونم و حوضم که همون روز خسته کننده  تعطیلی تو ماه رمضونه. بعدشم که تعطیلی آخر هفته میخوره تنگش و رسما واسه افسرده حالا،  دامی بزرگه:)