هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

بیست و هفتم اسفند صبح اول وقت:)

نمیدونم اسم این حالی که دارم چیه. به گمونم یهو پریدم تو مرحله افسردگی سوگ.‌ گاهیم  با خشم قاطی میشه . البته درسته کوبلر راس این مراحلو به ترتیب گفته ولی هر کسی تجربه منحصر به فرد خودشو از سوگ داره.

 من واقعا مرحله انکار طولانیی داشتم. حتی چانه زنی هم بود. یادمه صبح تا شب تو  ذهنم با دی لوییس مکالمه می کردم و ازش می خواستم که دلیل کاراشو توضیح بده. خشم هم خب این وسطا تو رفت و آمد بود. اما افسردگی و حس غم تنهایی و این چیزا چند روزه اومده سراغم.  

یجوریم که انگار تنهاترین موجود روی کره زمینم. تو اکسپلورر اینستاگرام وقتی کلیپ دو یو مری می میبینم، نفسم تنگ میشه و فکر می کنم چرا کسی منو دوست نداره. حالا این که چرا تو اکسپلوررم ازین چیزا هست هم خودش جای بحث داره و نشون میده هی رفتم ازین ویدیوها دیدم. 

خب راستش شاید به نظر سخیف برسه اما دروغ چرا منم تفکر سیندرلاییم خیلی قویه. یعنی با وجود ظاهر قوی و مستقل همش منتظرم یکی خیلی پرنس وار بیاد و عاشقم باشه و حلقه گوهربین تقدیمم کنه. بعد این روزا که ناامیدی افسردگی خورده بهم، میگم تا الان که نشد مسلما بعد ازینم نمیشه. بعد انگار متلاشی میشم ازین امید ناامیدشده. حس برباد رفتن آرزو دارم. هرچند منطقا میدونم آرزوی ابلهانه ایه و یجورایی به خاطر تربیت مزخرف سیستم مردسالاره که این حالو دارم اما باز تجربه هیجانی سختیه. 

بگذریم . از ساعت ۵ صبح بیدارم. معده درد دارم یه کمی .‌ فکرای جور و واجور و از دم منفی هم چسبیده بیخ گلوم.