هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

بیست و ششم اسفند نظافت منازل خود را به من بسپرید!

چند روز پیش به صرافت شستن پرده ها و پنجره ها افتاده بودم خیلی عجیب و شدید. زینرو چندجا قیمت گرفتم و دیدم که ای بابا چقدر قیمت خدمات نظافت منزل زیاد شده. یه قیمتی گفتن که من اون روز گفتم بابا حالا کثیفم بود، بود. چیه مگه دو روز دیگه باز بارون و خاک اوضاع رو از برون و درون پنجره میریره به هم و خلاصه که بی خیال شدم .‌

دیروز پریروز که گاز و  فیلتر هود و اینارو  عمقی تمیز کردم و جوری برق افتادن که انگار نو شدن دیگه دوباره به خویشتن خویش ایمان آوردم و امروز رفتم سراغ پنجره آشپزخونه. آخ آخ خدایی کثیف بودا ولی من یجوری  عنکبوتی ازش آویزون شده بودم و بیرون شیشه هارو جوری تمیز کردم که نگم براتون. 

ترس از ارتفاع کلا فراموش شده بود و من اویزون بین زمین و هوا داشتم  شیشه و مخلفاتشو تمیز می کردم‌. چه می کنه این پول دوستی و اسکوروچی! یعنی هی به قیمت پیشنهاد شده واسه نظافت فکر می کردم هی یه جون به جونام اضافه میشد. پرده آشپزخونه هم زبراست. 

قابلیتهایی داشتم خودم بی خبر. پرده رو همین طور آویزون جوری تمیز شستم و خشک کردم که انگشت هیومن بینگ از حیرت گزیده میشه! خلاصه که یه تیکه ی محدودی از آشپزخونه  از پنجره تا گاز برق میزنه بقیه رو دیگه به غلط کردن افتادم:)

البته قصد دارم فردا این راه پر رهرو رو ادامه بدم ولی الان دیگه نمی کشم و دست راستم از کتف در حال قطع شدنه!   انصافا فضا کوچیک بود اما کار بزرگ! همشم دارم فکر می کنم چقدر اینجوری پول تو پولام موند تا هی خوشحال بشم و خستگیم در بره. هر دو دیقه هم یه بار جلوی پنجره و گاز دست می کشم به اطرافشون از ویژ تمیزیشون کیف می کنم. انسانی به جوگیری من نامده و نخواهد آمد! 

گفتم جوگیری یادم افتاد چند وقت پیشا پامو خیلی زیبا گداشتم رو عینکم. خب عینک نازنین یجور خیلی نابودی شد. دوسه بارم دادم درستش کنن خیلی افاقه نمی کنه و همش  یجور کج و سفت و اذیت کنیه. چند روز پیش داشتم از تو خیابون رد میشدم دیدم عه! همون عینک فروشیه که عینکمو ازش خریدم و انگار که بچه رو ببری پیش ننه اش، عینکمو دراوردم و گذاشتم رو میز آقای فروشنده.  گفتم این کج شده میشه درستش کنین. اون بیچاره هم یه کمی عینکو بالا و پایین کرد و یه چیزایی بهش زد و گداشت لای یه چیزای دیگه ای و بعدم تمیز کرد گفت بفرمایین. من زدم به چشمم دیدم یا قمرالملوک وزیری بدتر از قبل شد و میخواد دماعمو بکنه از جا از فشار. ولی هیچی نگفتم و خیلی ریلکس گفتم آقا این عینک آفتابیا همشون قابلیت  اینو دارن که شیشه طبی بذارین براشون؟ 

آقاهه هم نه گذاشت نه برداشت گفت چرا ازین عینکامون که روشم افتابی میخوره بر نمی دارین و در یک چشم به هم زدن بیست تا عینک گذاشت رو پیشخون. من که نه عینک میخواستم و نه پولشو داشتم بازم خیلی ریلکس شروع کردم به تست کردن و هی هم وسطش میگفتم همشون کائوچویین؟ فلزی ندارین؟ بعد باز اقاهه در طرفه العینی سی تا عینک فلزی که کاور افتابی دارن  گذاشت جلوم. خلاصه یطوری آقاهه تیز و بز عمل کرد و من حوگیر و کوووول که یهو دیدم در حال بیعانه دادنم و  کل موجودی کارتمو خالی شد! 

از اون روز آقاهه چندبار زنگ زده که بیا عینکت آماده است . روم نمیشه بهش بگم ولی من اصلا اماده نیستم. یعنی موجودی بانکیم اصلا شرایطشو نداره. 

فهمیدین حالا چرا از صبح شدم خانوم یاعه؟  با دوبلوری ثریا قاسمی. خب من  الان دیگه پول واسه غذامم ندارم چه برسه به این که بخوام خدماتی واسه نظافت بیارم! اخ آخ اون عینکو بگو. نمیدونم سرنوشتش چی میشه. بعد از دادن بیعانه کلان و بی پول شدن جوری چسبیدم به این عینک کج و سفتم و هر روز ده بار نوازشش می کنم که خب باز بهتره نگم براتون:)

البته یه کمی سیاه نمایی هم می کنم اندازه غذای خیلی کربوهیدراتی پول دارم اما واقعا کفگیرم ته دیگم سوراخ کرده دیگه! 

تازه چندوقت پیش یه کت و شلوار مخملی هم چشمم گرفته بود که خب اگه واقعا قصدم داشتنش بود باید مثل فیلما، با هفت تیر میرفتم تو فروشگاه و فروشنده سوسولشو تهدید به مرگ میکردم و لباسو میاوردم:) خدایی هیچ راه دیگه ای نداشتم. اما خودمو قانع نکردم و بی خیالش شدم. 

دیگه به اندازه کافی گل ناله کردم برم ببینم واسه این کتف نازنین کوزتم چکار میتونم بکنم. دوش آب گرم که دردی دوا نکرد!