هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

بیست و سوم اسفندماه و یک جرعه حال خوب

خونه را آب  و جارو زدم و  چایی با عطر گل محمدی و شیرینی گردویی  برای خودم آوردم.  هدفون  و صدای بلند  شهرام ناظری  توی گوشم میخونه که  "هین سخن تازه بگو تا دوجهان تازه شود  وارهد از حد جهان بی حد و اندازه شود" البته که نقش هدفون دوری از صدای توپ و ترقه های خیابونه و چقدر هم جوابه خدایی. 

یک هفته ا ز بریک آپ جدیم گذشته . میگم جدی چون رابطه با دی لوییس  واقعا به حال احتضار رسیده بود و من خیلی وقت پیش ازش دل بریده بودم. اما هفته ی پیش نفس آخرو کشید و بعد هم خاکش کردم. سخت گذشت؟ خیلی. هنوزم راحت نیست. اما خب  در مجوع خیلی بهترم.  امروز دوساعت هم کار کردم. تمرکز درست درمونی نداشتم باز. اما خب هر چی بود انجام شد. ورزش هم دیروز و امروز با قدرت هرچه تمام تر و شیر مادر و نان پدر حلالم طور برقرار بود. خلاصه که زندگی خیلی جدی در جریانه و ملت هم با توپ و تانک و مسلسل در حال برقراری سور  چهارشنبه ی آخر سال .

خونه ی تپل جان دعوت بودم اما خب نرفتم. کار را بهانه کردم. دلم نمی خواست کوالیتی تایم امشبمو از دست بدم و تنهاییمو یجور دیگه ای لازم داشتم . گوشیمم چند ساعتی هست که خاموشه و میتونم بگم خیلی تو حال و لحظه ام امروز. البته به نسبت خودم که کویین آو درامام و کلا  غرق تو بدبختیای  اومده و نیومده ام میگم. راضیم از این حال.

 دوست دوباره کک مهاجرتو انداخته توی پیرنم!  گویا کانادا یه سری تسهیلات جدید واسه ایرانیا در نظر گرفته و این حرفا. اما واقعا جون از اول شروع کردنو ندارم. با خودم میگم کاش مهندسی چیزی بودم. مثلا مهندس کامپیوتر اینجوری اوضاع خیلی بهتر بود. اما خب نمیدونم الان باید برم  و جایی مثل کانادا چیکا رکنم. اونم بعد از این همه زحمتی که اینجا کشیدم و اگه همه چی سرجاش  بود و مملکت این همه شخمی نبود الان وقت درو رسیده بود و خرمن کارم. اما خب هیچیو اینجا نمیشه پیش بینی کرد دیگه. 

بگذریم. امشب نمیخوام هیچ فکر جدیی بکنم. میخوام همین طور به این صدا ی موسیقی تو گوشم دل بدم و یه کمی هم بیخیال باشم لااقل برای یه شب.