هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

بیستم اسفندماه انگار تو تعلیقی

این دوهفته ی آخر اسفند یطوریه که نه اینوری نه اونور. نمیدونم انگار برای یه سری کارا خیلی زوده برای یه سری خیلی دیر. کلا رو اعصابه به نظرم. بعد یجوری همه جا شلوغه که منو میترسونه رسما. امروز تو نونوایی سنگکی صفی بود که من مدتها طویلی چنان ندیده بودم! خلاصه من همونم که دوست دارم بیستم اسفند تا بیست فروردینو از تو تاریخام حذف کنن. بس که این تعلیق و جنگولک بازیای مرتبطشو دوست ندارم. 

بگذریم. از وقتی دی لوییس بلاکم کرده حالم بدتر شده. البته وقتی فکر می کنم که دیگه همه چی تموم شد خوشحال میشم. یعنی مسلما اگر بود الان خیلی اذیت بودم باز‌. اما سه سال و نیم لامصب  میشه عادت حتی اگه اسمشو نگیم دلبستگی. ترک عادت هم واقعا سخته. میدونی یه چیزی برات ضرر داره اما موقع کنار گذاشتنش بیقرار و کلافه ای و ناراحتی. 

سوگ عاطفی بخش بزرگش همین ترک عادته. مثلا من قبلنا هروقت برای خونه گل قشنگی میخریدم یا تغییر دکوراسیونی میدادم و ... می گفتم کاش بگم دی لوییسم بیاد. یجوری انگار بخشی از روتینم بود‌. یا می گفتم اینو دی لوییس دوست داره یا نداره اینو ببینه چی میگه یعنی و ....

 خب اینا همه یجور عادت و روتین ذهنی میشه. حالاباید روتینتو به هم بزنی. مدام یادت بیفته که دیگه دی لوییس قرار نیست نظری بده و کلا دیگه نیست. خیلی بدحالی داره این فکرا. 

امروز فهمیدم یه نفر دیگه از قوم و قبیله مون کم شده. به گمونم راحت شد واقعا از شر مریضی و درموندگیش. هرچند خبر فوتش باعث شد قلبم هری بریزه و واسه آروم کردن خودم مجبور شدم یه ساعتی تو خونه بی هدف دور خودم بچرخم. 

چیه این زندگی واقعا؟ چیه که  به قول  فروغ با همه پوچیش ازش لبریزیم؟ 

بازم بگذریم. یه کم گزارش روزانه بدم. از خواب دیر بیدار شدم. هنوز مشغول سریال این تریتمنتم. امروز کار نکردم اصلا. ورزش دیروز و امروز خیلی فخیم انجام شد.  تا حدودی سالم خوری و کم کالری خوری کردم. یه عینک جدید خریدم در واقع سفارش دادم. خب خدایی خیلیم دردم گرفت از پولش ولی خریدم. یه کت منگو  مخمل آلبالویی دیدم تو فروشگاه دل و دینم از کف برفت اما خب شپش تو جیبم   چارقاب میزنه با این وضع کار کردنم. پول عینک هم رسما کمرمو از وسط دوتا کرد:) 

دیگه این که در کمدو تو صورتم بستم گوشه پیشونیم اندازه یه گردو کوچیک ورم کرده. بعد از سوزوندن پام این دومین ضرر جانی جدیم تو یکی دو روز گذشته است! 

دیگه همین تابیشتر ازین نک و نال نکردم بهتره برم و سعی کنم بخوابم.