هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هیفده اسفند و هم چنان وای چه هواییه

دیشب یه نیم ساعتی رفتم بیرون و هوا واقعا عالی بود. امروزم از صبح هی میگم کاش برم یه قدمی بزنم و هی تنبلی می کنم . به خاطر پلانک های دیروز یا هرچی دیشب و امروز بازوهام دردناکن و به همین دلیل ورزش نکردم. البته که ورزش پا کاری به بازو خیلی نداره اما خب واسه خودم بهونه تراشیدم بس که امروز بی حال و خسته طورم. یعنی از وقتی بیدار شدم کلا دنبال بهونه می گردم که برنامه روزانه مو انجام ندم. 

فکرم می کنم تلفن دیشب دی لوییس باعث شد حالم بد بشه. بس که میخوام انکار کنم همه چیو  هی میگم نه اون که مهم نبود و این حرفا ولی گویا واقعا مهمه. یه چیزی که خیلی بهم فشار آورد این بود که وسط حرفاش یکی اومد پشت خطش و گفت که پسرشه و جوابشو میده و بر میگرده. اما دیگه زنگ نزد. منتظر بودم؟ آره خب بودم. یعنی انتظار داشتم وقتی میگه الان برمیگردم واقعا برگرده. این برام نشونه این شد که چقدر براش بی اهمیتم و اصلا چرا تلفنشو جواب دادم. یعنی به تلفن خونه زنگ زد که میتونستم جواب ندم اما دادم طبق معمول. همین خود ملامتی به گمونم حالمو بد کرد. طوری که حوصله ی هیچ کاریو دیگه نداشتم و دلم میخواست بخوابم. یعنی دچار همون آبلوموفیسم معروف کردم خودمو. 

آبلوموفیسم اگه نمیدونین چیه جونم براتون بگه که یه سندرومه وقتی دچارشی بیحال و بی رمقی و تو انکار احساسات به سر میبری. خودتو با خواب و سریال درگیر می کنی و یه زندگی نباتی واسه خودت دست و پا می کنی در واقع. 

حالا من دست بر قضا حوصله سریال نداشتم. قرص خواب خوردم و خودمو خوابوندم. البته که دو سه ساعت بعد نصفه شب رو تختم نشسته بودم و جوری بی خواب بودم انگار دو روز خوابیده باشم.  خلاصه که شب سختیو گذروندم و روزمم بالتبع شکل جالبی شروع نشده. 

فقط یه پیشنهاد نسبتا خوب کاری بهم شد. البته که میزان قطعیت پیشنهاد در حد ده الی پونزده درصده ولی یه ذره جون گرفتم.   در همین میزان کمشم امید تزریق کرد. این بخش خوب امروز بود و نیز یه بخش نیم درصدی خوب هم تایید شدن مدارکم تو سایت مزبور بود. البته که نود و نه نیم درصدش منوط به  نتیجه قطعیه اما خب همین تایید اولیه نیم درصد کاره دیگه. منم که دنبال روزنه امید میگردم همش:) 

دیگه این که از دیشب تلفن خونه رو از پریز کشیدم. دی لوییس تو گوشیم بلاکه و فقط یه راهه که هنوز بازه اونم یکی از شبکه های اجتماعیه. به گمونم یواش یواش این راهم می بندم. احساس می کنم داره خورد خورد تموم میشه موضوع. یعنی ذره ذره بریک آپو هضم می کنم و امید واهیارو دور میریزم. سخته ولی خب انگار پیشرفتم بد نبوده.