هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

بیست و پنجم بهمن روز سختی بود

خب امروزم خداروشکر تموم شد. خبری از سورپرایز ولنتاین نشد. باوجودی که میدونستم خیلی فکر باطلیه اما در هرحال الان غمگینم که درست از آب درنیومد. یعنی نود و نه و نیم درصد میدونستم اشتباه و باطله این فکر. اما لامصب قدرت نیم درصد انگار خیلی زیاد بوده برام. نیم درصد امیدی که ناامید شده داره دخلمو میاره.
غم بزرگیه و بزرگترین کاری که میتونم در تبدیل و تبادلش انجام بدم نوشتن اینجاست. دیگه غم بزرگ ما و کارای بزرگ تبدیلی ما حدش اینقدره.
بگذریم. مادرمو بردم بیمارستان و بماند که دیشب تا صبح نتونستم بخوابم . نمیدونم اضطراب چی اینقدر بد افتاده بود تو جونم. هرچی بود تو بیمارستانم خیلی به هم ریخته و کلافه بودم و بعدم برگشتیم خونه. کلهم اجمعین هم یه ساعت کار کردم. حس خوبی نمی گیرم ازینجور کار کردن‌. مخصوصا که حرف پول و اینها هنوز اذیتم می کنه. انگار ملت انتظار دارن من چیزی تو این موردا نگم یا هرچی در هر حال پیام بد اصفهونی هم حالمو گرفت‌ . 
درین که دی لوییس رفته با یه آدم دیگه شکی نیست اما من انگار بیشتر از همیشه حس حسادت و حس طرد شدن و اینام اومده بالا. حالم خوب نیست در مجموع.