هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

هنوز زندگی

فروغ میگه: آه ای زندگی! منم که هنوز با همه پوچی از تو سرشارم...

بیست و چهارم بهمن هم تموم شد و عشق هنوز چهره آبیش پیدا نشده

خیلی مضحکه ولی از دیروز همش فکر می کنم شاید دی لوییس میخواد سورپرایزم کنه واسه ولنتاین ! بعد یه صدایی تو سرم نهیب میزنه جدی همین قدر ساده ای؟! باورم نمیشه!

خلاصه گفتم یه کم هم از دیالوگای خودم با خودم اینجا بنویسم تا یادگاری بمونه برام. بس که خطیر و عجیبن:)

امروز شیش ساعت کار کردم (لال از دنیانری بفرس اون صلوات محمدی پسندو) فکرش را بکنین بعد از روزها ساعات کاریمو رسوندم به شیش ساعت. راضیم از خودم اساسی. سریال in treatment هم هست این وسط و خلاصه بساط عیش مهیا!

فردا صبح هم مسئولیت سخت و سنگین دکتر بردن خانم والده را دارم. دکتر تو  بیمارستان ویزیت می کنه همینشم برام استرس زاست. این که زیادی شیر توشیر باشه و تو این وضعیت مادرم کمردرد و پادردش بیشتر بشه. خدا بخیر بگذرونه. 

فردا ظهر هم باید کار کنم به گمونم چهارساعت اگه مساله ای پیش نیاد و در نتیجه روز پر مسئولیتیه برای من زیرکار در رو که میخوام یه جایی قایم کنم خودمو و بگم بازنشستگی من از موعدشم گذشته تورو جون عزیزتون ولم کنین. ولی خب نمیشه دیگه. روزگار منطقش زبرتر و خشن تر ازین حرفاس و فعلنا باید کارکنم واسه ارتزاق یومیه:)

حالم یه کمی بهتره در مجموع و ورزش هم می کنم و کپسول آشغالارو گذاشتم کنار . تنها چیزی که اذیتم می کنه اینه که چهره ی آبی عشق پیدا نیست و نبود و نخواد شد انگار! همین غمگینم می کنه اونم تو شب ولنتاین.